بریدههایی از کتاب النور و پارک
۴٫۰
(۳۷۶)
مادرش مضطرب شد. ریچی دیر کرده بود و استیکاش توی فر خشک شده بود. اگر آنرا بیرون میآورد، ریچی عصبانی میشد ـ چون اینطور استیک سرد میشد ـ و اگر توی فر میماند، باز هم عصبانی میشد، چون آنوقت استیک سفت میشد.
جعفر خاکسار
چیزی در آن کاسِتها بود که باعث شده بود النور حس متفاوتی را تجربه کند؛ انگار چیزی به ریهها و معدهاش فشار میآورد. یک جورهایی هم هیجانانگیز بود، هم اعصابخُردکن. آن آهنگها باعث شده بود احساس کند دنیا چیزیکه خیال میکند، نیست... و این حس خوبی بود، بهترین حس.
جعفر خاکسار
آدم فکر میکند اگر کسی را محکم نگه دارد، به او نزدیکتر میشود. فکر میکند میتواند او را چنان محکم نگه دارد که وقتی رهایش میکند، همچنان او را حس کند؛ انگار او را روی بدنش حک کرده باشد.
✿tanin
دنیا کنار پارک به جای بهتری تبدیل میشد
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
النور مثل یکی از آن سگها شده بود که مزهی خون انسان را چشیدهاند و دیگر نمیتوانند از گازگرفتن دست بردارند.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
دلش میخواست ناپدید شود... دلش میخواست از میان یک درِ مخفی به درون زمین پرتاب شود
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
«دوست دارم آوازخوندنتو بشنوم
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
«من نمیتونم جلوی فکرکردنمو بگیرم. نمیتونم مغزمو خاموش کنم.»
peg
آدم فکر میکند اگر کسی را محکم نگه دارد، به او نزدیکتر میشود. فکر میکند میتواند او را چنان محکم نگه دارد که وقتی رهایش میکند، همچنان او را حس کند؛ انگار او را روی بدنش حک کرده باشد.
دردونه
«فکر میکنی به چیزی غیر از تو اهمیت میدم؟»
سارینا
نمیتونم باور کنم که زندگی ما رو به همدیگه داده و بعد خیلی راحت داره ما رو از هم پس میگیره.
Parinaz
شخص مورد علاقهی من تو تمام دنیایی.»
sheyda:)
النور گفت: «متأسفم.»
«تو حتا نمیدونی چرا عصبانیام.»
«بازم متأسفم.»
پارمیس
هر وقت که النور را میدید، نمیتوانست به پسزدنِ او فکر کند. اصلاً نمیتوانست به هیچ چیز دیگری فکر کند.
جز...
جز لمسکردنِ او.
zahra
«بهت گفتم لبخند بزنی؛ چون وقتی لبخند میزنی، خیلی قشنگتر میشی.»
zohreh
«ازت خوشم نمیآد. بهت نیاز دارم.»
zohreh
تو شبیه خودتی، مهم نیست اطرافت چه اتفاقایی میافته. به قول مادربزرگم: توی قالب و پوست خودت راحتی.
zohreh
مادرشان گفت: «پدرتون هر بار قلبتونو میشکنه و هر بار انتظار داره من تیکههاشو جمع کنم.»
zohreh
"پارک میدونه چه آهنگی رو دوست دارم، حتا قبل از اینکه اونو بشنوم. اون میخنده، قبل از اینکه به آخر جوک برسم. جایی رو سینهش هست ـ درست زیر گلویش ـ که باعث میشه بخوام اون درها رو برام باز کنه."
mehrsa
به نظر میرسید سبکِ زندگیِ انتخابیِ پارک را نشان میداد. او همیشه از سر تا پا سیاه میپوشید. تیشرتهای پانکراکِ سیاه، روی لباسهای گرم آستینبلند. کفشِ کتانیِ سیاه. شلوارجینهای آبی. تقریباً همیشه سیاه، تقریباً هر روز (البته او یک تیشرت سفید داشت، ولی روی آن با حروفِ بزرگِ سیاه نوشته بود "پرچم سیاه").
moonlight
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان