بریدههایی از کتاب النور و پارک
۴٫۰
(۳۷۶)
و همان لحظه با خودش گفته بود "هان!" یک هانِ عمیق و دراماتیک.
_SOMEONE_
نباید اجازه بدی این کاراشون ناراحتت کنه. اینطوری داری تشویقشون میکنی
farnaz Pursmaily
دوس دارم این آهنگو تیکهتیکه کنم و هر تیکهشو تا سرحد مرگ دوس داشته باشم.
farnaz Pursmaily
آدم فکر میکند اگر کسی را محکم نگه دارد، به او نزدیکتر میشود. فکر میکند میتواند او را چنان محکم نگه دارد که وقتی رهایش میکند، همچنان او را حس کند؛ انگار او را روی بدنش حک کرده باشد.
setare:|
میخواست توی چشمهای النور نگاه کند، ولی در این شرایط کار سختی بود. او آرام گفت: «النور...»
النور سرش را تکان داد.
پارک گفت: «دوسِت دارم.»
النور سرش را بلند کرد، چشمهایش سیاه و درخشان بودند، بعد نگاهش را برگرداند. النور گفت: «میدونم.»
setare:|
«انگار توی یه لباس نمایشم. انگار دارم سعی میکنم چیزی باشم که نیستم.»
setare:|
توی پارکینگ مینشست، سرش را روی فرمان میگذاشت و اجازه میداد هرچه از النور باقی مانده، به سمتش هجوم بیاورد... آنقدر که نفساش بند میآمد.
@moda_onlineshop__
پارک گفت: «برات مهم نیست بقیه دربارهت چه فکری میکنن؟»
النور گفت: «مسخرهس! برام مهمه بقیه در موردم چی فکر میکنن.»
«نمیدونم. تو شبیه خودتی، مهم نیست اطرافت چه اتفاقایی میافته. به قول مادربزرگم: توی قالب و پوست خودت راحتی.»
hazel grace
(شادی بویی مثل خانهی پارک داشت.
✿tanin
«من از روبهروشدن با آدمای جدید متنفرم.»
«چرا؟»
«چون اونا هیچوقت از من خوششون نمیآد.»
zohreh
النور محکم گفت: «هر اتفاقی که بیفته، من برنمیگردم خونه.»
«میدونم.»
النور ساکت شد.
پارک گفت: «هر اتفاقی که بیفته، من عاشقت میمونم.»
النور بازوهایش را دور کمر او انداخت و او هم شانههای النور را در آغوش گرفت.
پارک گفت: «فقط نمیتونم باور کنم که زندگی ما رو به همدیگه داده و بعد خیلی راحت داره ما رو از هم پس میگیره.»
النور گفت: «من میتونم باور کنم. زندگی خیلی بیرحمه.»
پارک النور را محکمتر گرفت و صورت خودش را به گردن او چسباند.
پارک آرام گفت: «ولی به ما بستگی داره... به ما بستگی داره که همدیگه رو از دست ندیم.»
👑Nargess Ansari👑
النور دوازدهساله بود و نمیتوانست تصور کند مردی وجود داشته باشد که بتواند بیشتر از پدرش زندگیِ مادرش را خراب کند. او نمیدانست چیزهایی بدتر از خودخواهی هم وجود دارد.
shamim
بهتر از همه، آهنگهایی بود که پارک به او داده بود. آهنگها در ذهناش و یک جورهایی در سینهاش جای گرفته بودند.
A_
آنها همیشه با هم بودند... و این هنوز کافی نبود.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
«وقتی با هم نیستیم، انگار حتا نفس نمیکشم. صبح روز دوشنبه که تو رو میبینم، مثل اینه که شصت ساعت نفسمو حبس کردهم. احتمالاً بهخاطر همینه که سگ میشم و واسه همینه که مدام میپرم بهت. تمام مدتی که پیش هم نیستیم، فقط به تو فکر میکنم، به تمام کارایی که با هم انجام میدادیم. خیلی دردناکه، چون هر ثانیهش برام مهمه. و چون از کنترلم خارجه، نمیتونم به خودم کمک کنم. من حتا مال خودمم نیستم، من مال توام، و چی میشه اگه تصمیم بگیری دیگه منو نخوای؟ چطور میتونی همونجوری که من تو رو میخوام، منو بخوای؟»
Alexa
«من نمیتونم جلوی فکرکردنمو بگیرم. نمیتونم مغزمو خاموش کنم.»
NeginJr
زیبا، هیجانانگیز، مثل آن شخصیت افسانهی یونانی که باعث میشود یکی از خدایان، دیگر خدابودن برایش مهم نباشد.
zohreh
چهرهاش طوری بود که انگار به این دلیل نقاشیاش کردهای که نمیخواهی روزگار آنرا فراموش کند.
zohreh
او هرگز احساس نمیکرد به جای دیگری تعلق داشته باشد؛ جز وقتیکه روی تختاش دراز میکشید و تظاهر میکرد جای دیگریست.
zohreh
دنیس انگار که دنبال تأیید کسی باشد، گفت: «پسر بانمکیه.»
النور گفت: «میدونم. دلم میخواد صورتشو قورت بدم.»
هر سهشان شروع کردند به خندیدن... تا بالاخره دنیس ساکتشان کرد.
شیلا در جستجوی خوشبختی
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان