بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب همه شعرهای من (دوره سه جلدی) | طاقچه
تصویر جلد کتاب همه شعرهای من (دوره سه جلدی)

بریده‌هایی از کتاب همه شعرهای من (دوره سه جلدی)

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۱۱ رأی
۳٫۵
(۱۱)
ما یکدیگر را باغ صدا کردیم
ایمان
مرا نکاوید مرا بکارید من اکنون بذری درستکار گشته‌ام
کاربر حسن ملائی شاعر
از فرط چشمان تو از خواب بیدار می‌شدم
ایمان
به عمق گیاه رفتم پس کلماتی که شنیدم برهنه و بسیار در باغ پراکنده شد
ایمان
شگفت از خورشید که هنوز بر ما می‌تابد و می‌خواهد انگورهای کال را دعوت به رسیدن کند
کاربر حسن ملائی شاعر
مرز رؤیای هر انسان پیدایش انسانی دیگر است.
ali73
من از مرگ فقط دو ساعت مهلت می‌خواستم که به خانه بروم سودابه از سفر آمده بود.
ایمان
باغچه همهٔ حُزن ما را به گُل مبدل می‌کند ما در کنار باغچه ایستاده‌ایم نگاه می‌کنیم اما ما قادر نیستیم گُل را از باغچه جدا کنیم و در گلدان بگذاریم
ایمان
من زنده ماندم که بگویم ترا در آدینه و همهٔ ایام هفته که تعدادی از آن‌ها ماه و سال می‌شد دوست دارم.
کاربر حسن ملائی شاعر
اتاق کهنه بود و ما می‌خواستیم با پوست، با لبخند، با گفتنِ من تو را دوست دارم فرسودگی اتاق را جبران کنیم.
ali73
ناگهان سکوت دریای محض شد در انتهای دریا جاده‌ای را دیدیم
ایمان
از تو شفافیت فراموشی را آموخته بودم در خود نگریستم چه غرق بود قایق
ایمان
قلبم را که به مرکب سیاه آغشته بود بر کاغذ سفید مماس کردم اگر بگویم چه دیدم کسی باور نمی‌کند بر کاغذ سفید نقش باغ‌هایی بود که در پاییز می‌سوخت
کاربر حسن ملائی شاعر
تمام این باران حدیث عشق من است، و شعر است که باید این عشق را بگوید
کاربر حسن ملائی شاعر
تنی از تنهایی جدا می‌شود، اتاق را رها می‌کند به آب روان می‌رود تا تن را به آب بسپارد ـ در آب روان یاقوت‌ها، الماس‌ها تن را احاطه می‌کنند. تن در میان یاقوت‌ها الماس‌ها تنها می‌شود. از آب بیرون می‌آید ـ رها می‌شود، به اتاق می‌رود و تنهایی را به تن می‌کند.
ali73
زمین‌ها را شناختم آسمان‌ها را دریافتم ستارگان را آب فلز دادم و خورشید را تا غروب منتظر چشمان تو گذاشتم.
hhvحسین
یک روز چهارشنبه یکی از ما اعتماد از دست داده بود: روی پله‌های خانه‌ای ماند همهٔ عمر به دنبال کفش‌های گمشده‌اش در باد بود
ایمان
شما که اسبم را در خیابان رها کردید و آن باران بی پایان را حدس نزدید چرا به من امید زنده ماندن می‌دهید؟ می‌دانم اسبم به روی آسفالت، از بی علفی می‌میرد
ایمان
من بودم تو نبودی تو مُرده بودی عکاس از همهٔ ما بدون تو عکس یادگاری گرفت. عکس را چاپ کردند آوردند در همهٔ عکس فقط یک شاخه اطلسی و دو دست از جوانی تو در شهرستان دیده می‌شد ما همه در عکس سیاه بودیم.
ایمان
هیچ چیز زشت‌تر از زبان شعرآمیز نیست. زشت‌تر از واژه‌های فراوان زیبا، فراوان آراسته، و پیوسته به صدف‌ها. شعر راستین بسنده می‌کند به برهنگی‌های خام، به تخته‌هایی که تخته‌های نجات نیست، به اشک‌هایی که پرتوافکن نیست. شعر راستین به خودی خود آگاهی است به آن‌که بیابان‌های شن هست و نیز بیابان‌های گِل‌آلود، و اتاق‌هایی که کف رخشنده ندارد، و موهای ژولیده و دست‌های زبر و قهرمانان بد روز و همه‌گونه سگ و جاروب، و گل در سبزه‌ها و گُل بر گورستان‌ها... زیرا که شعر در زندگی‌ست. پل الوار از کتاب راه‌ها و کوره‌راه‌های شعر؛ ترجمهٔ: فریدون رهنما
کاربر حسن ملائی شاعر

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱۲ صفحه

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱۲ صفحه

قیمت:
۲۹,۰۰۰
۱۴,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد