بریدههایی از کتاب کتاب یحیا
۴٫۶
(۵۲۷)
به حاجآقا گفتم: «توکل بر خدا.» و زیر لب شروع کردم به خواندن حرز امامجواد؟ ع؟: «یا نُورُ یا بُرْهانُ یا مُبینُ یا مُنیرُ یا رَبِّ اِکْفِنی الْشُّرُورَ وَ آفاتِ الدُّهُورِ وَ اَسْئَلُکَ النَّجاة یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ». و بعد تکیه دادم به پشتی صندلی و خوابم برد.
حُرّه_عین
«آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچکس گرسنه نمیماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
حُرّه_عین
صبح درس میگرفتیم و عصر درسها را به هم پس میدادیم و شب، همه چیز را میبردیم امانت میگذاشتیم خدمت حضرت معصومه؟ س؟.
حُرّه_عین
سیدضیا آمد پیشِ نظرم: «سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را میرسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آنها را اهل میکند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همینکه رفتی یعنی به مردم گفتهای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
الف. میم
یادِ مادرم افتادم که توی دستپاچگیهایش همیشه میگفت: «یا زهر! ا» با صدایی که نه بلند بود نه درِ گوشی، گفتم: «یا زهرا!».
الف. میم
بعد سفارشهای آخر را گفت: «از حالا اگر مردم نمازشان را غلط بخوانند، تو هم شریک سهوِشان هستی.» گفت: «آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچکس گرسنه نمیماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
الف. میم
یادم هست سیدضیا میگفت: «همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
hamtaf
گفت: «آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچکس گرسنه نمیماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
hamtaf
با نگاهش، چهارقُل میخواند و صلوات میفرستاد. بعد گفت: «سیدیحیا، روایت مأثوره داریم که عمامه تاج ملائکه است. حواست را جمعِ لباس پیغمبر کن. امانت است دستِ شما.»
hamtaf
صبح درس میگرفتیم و عصر درسها را به هم پس میدادیم و شب، همه چیز را میبردیم امانت میگذاشتیم خدمت حضرت معصومه؟ س؟. خستگی روز و درسها، شب زیر سایۀ حرم در میشد.
بصیر
یاد حرف سیدضیا افتادم که تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش میآید.
Moho Sheba
سیدضیا همان روز که عمامه را گذاشت روی سرم گفت: «سیدیحیا، اعتمادت را از این لباس برنداری ها! این لباس معجزه میکند برای اهلش. اهلش باش سیدیحیا!» صدای سیدضیا هنوز توی گوشم مانده و زنگ میزند: «اهلش باش سیدیحیا!»
Moho Sheba
اهالی برای خوبی، همه چیز داشتند جز بهانه. دو تا برادری که سه سال بود با هم قهر کرده بودند، بهانه میخواستند که دوباره همدیگر را بغل کنند و دوباره باهم بروند ده پایین و شالی نشا کنند. کیکاووس مالومنال داشت، فقط بهانه میخواست تا سه تا پسر را که سیکل گرفته بودند با ماشین ببرد شهر و در دبیرستان ثبتِنام کند. جریان دعوای آب بهانه میخواست برای فیصله. روحانی عمامهمشکیِ جوانی که من بودم، هیچ کاری نمیکردم جز همین که همۀ اینها را بنشانم توی یک مجلس و روضۀ قاسمبنالحسن؟ ع؟ بخوانم. من روضههای چندخطی میخواندم و کینۀ اهالی، با اشک چشمان از دلشان میآمد بیرون و میشد عین آینه. روزه از صبح تا افطار صیقلشان میداد و شب دوسه تا هقهق بهانه میشد که دلتنگِ هم بشوند و دعوا و قهرها تمام بشود.
Moho Sheba
«آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچکس گرسنه نمیماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
س.م
«سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را میرسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آنها را اهل میکند.
س.م
ناد علی ذکرِ زمان سختیهاست
س.م
تسبیحات حضرت زهرا؟ س؟ میخوانم برای دل خودم. کارها راحتتر میشوند. خستگی به جان آدم نمیماند اینجوری.»
س.م
سیدضیا میگفت: «همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
س.م
برگ گل گاوزبانها را که برمیچیدم، لاالهالاالله میگفتم و چای کوهی که میچیدم سبحانالله. اللهاکبر را هم گذاشته بودم برای سیمالهها. موقع ذکرگفتن اسماعیل و دوسه تا زن کنار دستم بودند. اسماعیل گفت: «آقا سید، وقتی برگ گل میچینی به کسی سلام میدهی؟ به کی؟» سبحاناللهها را سلام شنیده بود. گفتم: «نه. تسبیحات حضرت زهرا؟ س؟ میخوانم برای دل خودم. کارها راحتتر میشوند. خستگی به جان آدم نمیماند اینجوری.»
m_rezaei1
سیدضیا عادت داشت هر جای جدیدی که میرفت و قرار بود مدتی آنجا بماند، اول آنجا دو رکعت نماز میخواند. من هم یاد گرفته بودم. اسماعیل سجاده را پهن کرد و چون وقت نماز ظهر نبود، گفت: «سیدآقا هنوز اذان نشده ها.» گفتم: «میدانم اسماعیلجان. این یک نماز دیگر است.»
یادم هست سیدضیا میگفت: «همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
Book lover 19
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان