بریدههایی از کتاب کتاب یحیا
۴٫۶
(۵۲۸)
گفت: «آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچکس گرسنه نمیماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
فانوس
همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.
Mr.F
دعای حمام سیدضیا، از همان بچگی که جمعهها باهم میرفتیم حمام عمومی شهر، «اللّهُمَّ طَهِّرْنی وَ طَهِّرْ قَلْبی...» بود. بعدها که بزرگتر شدم و حمامهای خانگی راه افتادند، سیدضیا به مادر سفارش کرد بهجای خواندن «گل دراومد از حموم، سنبل دراومد از حموم» ذکر را یادم بدهد.
کتابخور
یادم هست سیدضیا میگفت: «همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
انسیه پارسازاده
«همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
•)•
ما آخوند بیزبان ندیده بودیم!
•)•
توی سجدۀ آخر که سجدۀ استجابت بود، دعا کردم وقتی از اینجا میروم، اهالی حداقل نماز جماعتشان درست بشود
roza
صدای موتور اسماعیل که آمد، دلم ریخت که نکند مردم نیامده باشند! این فکر که از سرم گذشت، سیدضیا آمد پیشِ نظرم: «سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را میرسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آنها را اهل میکند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همینکه رفتی یعنی به مردم گفتهای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
سیدضیا را میدیدم که ایستاده گوشۀ مسجد و موعظهام میکند. از اینکه اسماعیل را فرستاده بودم پیِ اهالی شرمم گرفت. نکند دلم از شلوغی جمعیت غنج رفته بود!
zed_bml
سیدضیا همان روز که عمامه را گذاشت روی سرم گفت: «سیدیحیا، اعتمادت را از این لباس برنداری ها! این لباس معجزه میکند برای اهلش. اهلش باش سیدیحیا!» صدای سیدضیا هنوز توی گوشم مانده و زنگ میزند: «اهلش باش سیدیحیا!»
حسن
سید داد یک نگین برایش حکاکی کردند که رویش بهخط ریز نوشته بود: رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ.
ستاره تنهایی
بااینکه دارم نماز میخوانم آن سه نفر را میبینم. یکیشان میرزاکوچکخان جنگلی است با همان کلاه و موی بلند و لباسها و همان قطار فشنگ. یکیشان پیرمرد خوشچهرهای است که تا حالا ندیدهامش و یکیشان هم مرادقصاب است، ولی خیلی جوانتر و تر و تمیزتر. همه پشت سر سیدضیا نماز را خواندیم و بعد میرزا یک سینی تخممرغ به همه تعارف کرد.
بیدار که شدم، مراد هنوز خواب بود و از درد پا نالههای کمجانی میکرد. برای وضوگرفتن آمدم بیرون.
بهاران بانو65
شب آخر همه که رفتند، وضو گرفتم دوسه جای ناخانه نماز وداع خواندم. سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.» از ناخانه خداحافظی کردم
محمدیان
«سیدیحیا، وقتی دل مردم از روحانی خوش باشد، یعنی خدا اجرت را داده. رسیدیم قم، سجدۀ شکر فراموشت نشود.»
حُرّه_عین
«زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
حُرّه_عین
«سیدیحیا، این مردمان را رها میکنی بروی کجا؟ قم که زیاد هست مثل شماها. تو بمان برای ما.»
حُرّه_عین
«سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را میرسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آنها را اهل میکند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همینکه رفتی یعنی به مردم گفتهای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
حُرّه_عین
دستم را گذاشتم روی شانهاش و صلوات فرستادم. این را هم سیدضیا یادم داده بود، میگفت صلوات خوف را از دل آدم بیرون میکند.
حُرّه_عین
«سیدیحیا، اعتمادت را از این لباس برنداری ها! این لباس معجزه میکند برای اهلش. اهلش باش سیدیحیا!» صدای سیدضیا هنوز توی گوشم مانده و زنگ میزند: «اهلش باش سیدیحیا!»
حُرّه_عین
سیدضیا برایم تعریف کرده بود که اولین تبلیغش را رفته بوده بندر. توی آن روستا، مردها از کلّۀ سحر میرفتند ماهیگیری و زنها هم مینشستند به میگو خشککردن. سیدضیا میگفت روز سوم، عمامه درآورده و لباس دریا پوشیده و با خالوها رفته بود ماهیگیری توی دریا. تبلیغش همین شده بود. با مردها میزده به دریا و ماهی میگرفته و ماهیها را میداده به هرکی نصیبش کمتر میشده. احکام تزکیۀ ماهی و میگو را هم همانجا یاد خالوها میداد.
حُرّه_عین
«همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
حُرّه_عین
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان