بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب یحیا | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب یحیا

بریده‌هایی از کتاب کتاب یحیا

انتشارات:احیاء
امتیاز:
۴.۶از ۵۲۷ رأی
۴٫۶
(۵۲۷)
بعد گفت: «حالا که لباس پیغمبر پوشیده‌ای، خوب نیست ماه مبارک را در شهر بمانی. جمع‌وجور کن خودت را برای اولین تبلیغ.» بعد سفارش‌های آخر را گفت: «از حالا اگر مردم نمازشان را غلط بخوانند، تو هم شریک سهوِشان هستی.» گفت: «آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچ‌کس گرسنه نمی‌ماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
leila
«همان‌طورکه به آدم‌ها سلام می‌کنی، باید به خانه‌ها و مسجدها و درخت‌ها هم سلام کنی. سلام‌کردن به هر چیزی یک جور است. سلام‌کردن به مکان‌ها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا می‌خوانی.»
فاطمه
«اهالی، همان‌جور که با روضۀ سیدالشهدا گریه می‌کنند، با روضۀ سرِ بریدۀ میرزا هم گریه می‌کنند!»
مهلا
مراد، هم دستش را پارچه پیچیده بود هم پایش را، ولی سعی می‌کرد صاف راه برود. آرام، همان دستش را که زخم بود گرفتم و لبخند زدم. گفتم: «امشب با این مو و کلاه من را مدام یاد میرزا انداختی. خدا به‌حق خونش عاقبت‌به‌خیرت کند.
زهرا۵۸
حاجی همه را برای افطار دعوت کرد. زن‌های روستا، توی مراسم‌های شلوغ، هرکدام از خانه ظرف‌وظروف می‌آوردند و می‌گذاشتند روی هم تا ظرف‌های مهمانی جور بشود. هرکدام هم ظرف‌های خودشان را با یک علامت، معلوم کرده بودند. مثلاً لکۀ رنگ سفیدی یا فرورفتگی‌ای چیزی.
زهرا۵۸
«سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را می‌رسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آن‌ها را اهل می‌کند. نکند تلخی کنی
زهرا۵۸
سیدضیا همان روز که عمامه را گذاشت روی سرم گفت: «سیدیحیا، اعتمادت را از این لباس برنداری ها! این لباس معجزه می‌کند برای اهلش. اهلش باش سیدیحیا!» صدای سیدضیا هنوز توی گوشم مانده و زنگ می‌زند: «اهلش باش سیدیحیا!»
زهرا۵۸
سرای کیکاووس هر شب همه را جمع می‌کرد. خبر گوش‌به‌گوش به همه رسیده بود. همه افطارکرده و نکرده بساطشان را جمع می‌کردند و می‌آمدند شب‌نشینی آنجا. زن و مرد و بچه‌ها، همه می‌آمدند. زن‌ها تخمه و باسوره می‌آوردند و مغز می‌کردند و بچه‌ها هم گلاویز هم می‌شدند و بازی می‌کردند و مردها هم قلیان چاق می‌کردند و دودی می‌گرفتند. زن و دخترهای کیکاووس هم گل گاوزبان و چای کوهی دم می‌کردند.
زهرا۵۸
فقط یک شب، دمِ سحر به مادرت گفته بود: عقیم کسی نیست که بچه ندارد، سیدخانم! عقیم کسی است که اولادش طلبه نشود. بعد، رفته بود وضو گرفته بود که برود مسجد.» خان‌جان می‌گفت: «همان ایام بود که خدا تو را بهشان داد، سیدیحیا.»
مریم
یاد حرف سیدضیا افتادم که تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش می‌آید. مراد آمدنی بود.
مریم
«سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را می‌رسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آن‌ها را اهل می‌کند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همین‌که رفتی یعنی به مردم گفته‌ای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
مریم
«آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچ‌کس گرسنه نمی‌ماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
بَچِّه‌خَفَن
شب آخر همه که رفتند، وضو گرفتم دوسه جای ناخانه نماز وداع خواندم. سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش می‌خوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
hiba
«مادر ما سیدها، وقتی چیزی در خانه نبوده با نمک افطار می‌کرده، وقتی گندم نبوده جو آسیاب می‌کرده.» گفتم اولین افطار را برای همسایه می‌برده و می‌خواسته روز اول ماه رمضان همسایه برایش دعای خیر کند. همین‌ها را که می‌گفتم، دیدم که خودم بغض کرده‌ام و مردم هم یکی‌یکی دارند بغض می‌کنند. از همسایه‌داری حضرت زهرا؟ س؟ گفتم و بعد گفتم که روزهای آخر عمرِ مادر ما، همین همسایه‌ها خیلی اذیتش کردند.
من زنده ام و غزل فکر میکنم
«آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچ‌کس گرسنه نمی‌ماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
من زنده ام و غزل فکر میکنم
یادم هست سیدضیا می‌گفت: «همان‌طورکه به آدم‌ها سلام می‌کنی، باید به خانه‌ها و مسجدها و درخت‌ها هم سلام کنی. سلام‌کردن به هر چیزی یک جور است. سلام‌کردن به مکان‌ها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا می‌خوانی.»
لیلا
سیدضیا آمد پیشِ نظرم: «سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را می‌رسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آن‌ها را اهل می‌کند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همین‌که رفتی یعنی به مردم گفته‌ای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
گل نرگس
«سیدیحیا، وقتی دل مردم از روحانی خوش باشد، یعنی خدا اجرت را داده. رسیدیم قم، سجدۀ شکر فراموشت نشود.»
عشق کتاب
هرکی آمد خوش آمد، هرکی هم نیامد، خوش آمد.» این تکیه‌کلام مادر بود موقع دعوت‌کردن همسایه‌ها به روضه‌های جمعۀ اول هر ماهش.
عشق کتاب
تاریخ میرزاکوچک‌خان را خوانده بودم و حالا داشتم به جغرافیایی سفر می‌کردم که مردمش به‌جای خواندن تاریخ، آن را زندگی کرده بودند و هنوز ایام شهادت میرزا را سوگ می‌گرفتند.
عشق کتاب

حجم

۶۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

حجم

۶۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان