بریدههایی از کتاب کتاب یحیا
۴٫۶
(۵۲۷)
صلوات خوف را از دل آدم بیرون میکند
__mohadeseh.b__
تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش میآید.
|قافیه باران|
«زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.
اَمَل
یادِ مادرم افتادم که توی دستپاچگیهایش همیشه میگفت: «یا زهر! ا» با صدایی که نه بلند بود نه درِ گوشی، گفتم: «یا زهرا!».
sadeghi
از روزهداری حضرت زهرا؟ س؟ گفتم. بعد گفتم: «مادر ما سیدها، وقتی چیزی در خانه نبوده با نمک افطار میکرده، وقتی گندم نبوده جو آسیاب میکرده.» گفتم اولین افطار را برای همسایه میبرده و میخواسته روز اول ماه رمضان همسایه برایش دعای خیر کند. همینها را که میگفتم، دیدم که خودم بغض کردهام و مردم هم یکییکی دارند بغض میکنند. از همسایهداری حضرت زهرا؟ س؟ گفتم و بعد گفتم که روزهای آخر عمرِ مادر ما، همین همسایهها خیلی اذیتش کردند.
مادربزرگ علی💝
کسی به دلم انداخت که از حضرت مشکلگشا حرف بزن، یعنی از عباس؟ ع؟
sadeghi
سیدضیا عادت داشت هر جای جدیدی که میرفت و قرار بود مدتی آنجا بماند، اول آنجا دو رکعت نماز میخواند. من هم یاد گرفته بودم. اسماعیل سجاده را پهن کرد و چون وقت نماز ظهر نبود، گفت: «سیدآقا هنوز اذان نشده ها.» گفتم: «میدانم اسماعیلجان. این یک نماز دیگر است.»
یادم هست سیدضیا میگفت: «همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
Jamal Nasiri
یادم هست سیدضیا میگفت: «همانطورکه به آدمها سلام میکنی، باید به خانهها و مسجدها و درختها هم سلام کنی. سلامکردن به هر چیزی یک جور است. سلامکردن به مکانها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا میخوانی.»
علیرضا
اهالی برای خوبی، همه چیز داشتند جز بهانه
sadeghi
صدای موتور اسماعیل که آمد، دلم ریخت که نکند مردم نیامده باشند! این فکر که از سرم گذشت، سیدضیا آمد پیشِ نظرم: «سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را میرسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آنها را اهل میکند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همینکه رفتی یعنی به مردم گفتهای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
S
یاد حرف سیدضیا افتادم که تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش میآید.
sadeghi
سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
ونوشه
سیدضیا همان روز که عمامه را گذاشت روی سرم گفت: «سیدیحیا، اعتمادت را از این لباس برنداری ها! این لباس معجزه میکند برای اهلش. اهلش باش سیدیحیا!» صدای سیدضیا هنوز توی گوشم مانده و زنگ میزند: «اهلش باش سیدیحیا!»
سید محمد حسین
کیکاووس اصرار داشت صندلی بیاورد و میگفت: «روی زمین خوب نیست ریکهسید!» ولی صندلی، یک هوا از مردمی که از همهشان کوچکتر بودم، بالاترم میبرد و این را خوش نمیداشتم.
ماهی
عقیم کسی نیست که بچه ندارد، سیدخانم! عقیم کسی است که اولادش طلبه نشود.
کامکار
گفتم: «مادر ما سیدها، وقتی چیزی در خانه نبوده با نمک افطار میکرده، وقتی گندم نبوده جو آسیاب میکرده.» گفتم اولین افطار را برای همسایه میبرده و میخواسته روز اول ماه رمضان همسایه برایش دعای خیر کند. همینها را که میگفتم، دیدم که خودم بغض کردهام و مردم هم یکییکی دارند بغض میکنند. از همسایهداری حضرت زهرا؟ س؟ گفتم و بعد گفتم که روزهای آخر عمرِ مادر ما، همین همسایهها خیلی اذیتش کردند.
حــق پرســت
سیدضیا در مسیر امامزاده تا خانه، مدام نگاهم میکرد. با نگاهش، چهارقُل میخواند و صلوات میفرستاد. بعد گفت: «سیدیحیا، روایت مأثوره داریم که عمامه تاج ملائکه است. حواست را جمعِ لباس پیغمبر کن. امانت است دستِ شما.»
sadeghi
سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
زهرا سادات
دعای حمام سیدضیا، از همان بچگی که جمعهها باهم میرفتیم حمام عمومی شهر، «اللّهُمَّ طَهِّرْنی وَ طَهِّرْ قَلْبی...» بود. بعدها که بزرگتر شدم و حمامهای خانگی راه افتادند، سیدضیا به مادر سفارش کرد بهجای خواندن «گل دراومد از حموم، سنبل دراومد از حموم» ذکر را یادم بدهد.
sadeghi
باباسید همۀ آرزویش پسری بوده که از سهسالگی برایش عبا و عرقچین سیاه بدوزد و با خودش مسجد ببردش
من زنده ام و غزل فکر میکنم
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان