بریدههایی از کتاب کتاب یحیا
۴٫۶
(۵۲۷)
من از یک جایی نخِ بحثها را دست میگرفتم و صحبتهایم را شروع میکردم. کیکاووس اصرار داشت صندلی بیاورد و میگفت: «روی زمین خوب نیست ریکهسید!» ولی صندلی، یک هوا از مردمی که از همهشان کوچکتر بودم، بالاترم میبرد و این را خوش نمیداشتم.
حــق پرســت
شب آخر همه که رفتند، وضو گرفتم دوسه جای ناخانه نماز وداع خواندم. سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
علیرضا
دستم را گذاشتم روی شانهاش و صلوات فرستادم. این را هم سیدضیا یادم داده بود، میگفت صلوات خوف را از دل آدم بیرون میکند.
کربلایی
برای همان بیستسی نفری که میآمدند، روضۀ کربلا یا شام غریبان میخواندم و جلسه با اشک تمام میشد.
اهالی برای خوبی، همه چیز داشتند جز بهانه.
کویر
«سیدیحیا، وقتی دل مردم از روحانی خوش باشد، یعنی خدا اجرت را داده. رسیدیم قم، سجدۀ شکر فراموشت نشود.»
عشق کتاب
روحانی عمامهمشکیِ جوانی که من بودم، هیچ کاری نمیکردم جز همین که همۀ اینها را بنشانم توی یک مجلس و روضۀ قاسمبنالحسن؟ ع؟ بخوانم. من روضههای چندخطی میخواندم و کینۀ اهالی، با اشک چشمان از دلشان میآمد بیرون و میشد عین آینه. روزه از صبح تا افطار صیقلشان میداد و شب دوسه تا هقهق بهانه میشد که دلتنگِ هم بشوند و دعوا و قهرها تمام بشود.
فاطمه
نذر روضۀ وداع، هیچوقت ناامیدم نکرده بود
میم.قاف
سیدضیا مسیر طولانیتری را تا خانه انتخاب کرده بود که از بازارچه میگذشت. میخواست یکجورهایی معممشدنم را به همه اطلاع بدهد. همه میدانستند سیدیحیا، پسر عزیزکردۀ آقاسیدضیای مسجدالشهدا، از اولش هم نذر طلبگی بوده.
دیدی
. نذر روضۀ وداع، هیچوقت ناامیدم نکرده بود
brm
سفارشهای آخر را گفت: «از حالا اگر مردم نمازشان را غلط بخوانند، تو هم شریک سهوِشان هستی.» گفت: «آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچکس گرسنه نمیماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
fatima
سیدضیا همان روز که عمامه را گذاشت روی سرم گفت: «سیدیحیا، اعتمادت را از این لباس برنداری ها! این لباس معجزه میکند برای اهلش. اهلش باش سیدیحیا!» صدای سیدضیا هنوز توی گوشم مانده و زنگ میزند: «اهلش باش سیدیحیا!»
قاف
«زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
زُره✿
«زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.
سید.ف
سیدضیا برایم تعریف کرده بود که اولین تبلیغش را رفته بوده بندر. توی آن روستا، مردها از کلّۀ سحر میرفتند ماهیگیری و زنها هم مینشستند به میگو خشککردن. سیدضیا میگفت روز سوم، عمامه درآورده و لباس دریا پوشیده و با خالوها رفته بود ماهیگیری توی دریا. تبلیغش همین شده بود. با مردها میزده به دریا و ماهی میگرفته و ماهیها را میداده به هرکی نصیبش کمتر میشده. احکام تزکیۀ ماهی و میگو را هم همانجا یاد خالوها میداد.
این شد که من هم آن شب، اسماعیل را قاصد فرستادم پیِ حاجی که برو بگو سیدیحیا از فردا با مردم میرود ارتفاعات برای برداشت سیماله.
یا حسین(ع)
یاد حرف سیدضیا افتادم که تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش میآید
فآطمه
هرکی آمد خوش آمد، هرکی هم نیامد، خوش آمد.» این تکیهکلام مادر بود موقع دعوتکردن همسایهها به روضههای جمعۀ اول هر ماهش.
فآطمه
صدای موتور اسماعیل که آمد، دلم ریخت که نکند مردم نیامده باشند! این فکر که از سرم گذشت، سیدضیا آمد پیشِ نظرم: «سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را میرسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آنها را اهل میکند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همینکه رفتی یعنی به مردم گفتهای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
فآطمه
یادِ مادرم افتادم که توی دستپاچگیهایش همیشه میگفت: «یا زهر! ا»
فآطمه
یاد حرف سیدضیا افتادم که تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش میآید. مراد آمدنی بود.
گمنام
وقتی دل مردم از روحانی خوش باشد، یعنی خدا اجرت را داده.
گمنام
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان