بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب یحیا | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب یحیا

بریده‌هایی از کتاب کتاب یحیا

انتشارات:احیاء
امتیاز:
۴.۶از ۵۲۷ رأی
۴٫۶
(۵۲۷)
همان دوسه روز اول فرز شدم. برگ گل گاوزبان‌ها را که برمی‌چیدم، لااله‌الاالله می‌گفتم و چای کوهی که می‌چیدم سبحان‌الله. الله‌اکبر را هم گذاشته بودم برای سیماله‌ها. موقع ذکرگفتن اسماعیل و دوسه تا زن کنار دستم بودند. اسماعیل گفت: «آقا سید، وقتی برگ گل می‌چینی به کسی سلام می‌دهی؟ به کی؟» سبحان‌الله‌ها را سلام شنیده بود. گفتم: «نه. تسبیحات حضرت زهرا؟ س؟ می‌خوانم برای دل خودم. کارها راحت‌تر می‌شوند. خستگی به جان آدم نمی‌ماند این‌جوری.» بعد از من، اسماعیل شروع کرد به تسبیحات گفتن. کم‌کم بین اهالی رسم شد. مثلاً یکهو مردی می‌پرسید: «ریکه‌سید، سیماله الله‌اکبر بود یا سبحان‌الله؟» می‌خندیدم، می‌گفتم: «هرکدام راحت‌تری.» به پیرزن‌ها هم گفتم فقط یاالله بگویند یا صلوات بفرستند یا اگر خسته می‌شوند، فقط حمد و توحید نثار میرزا کنند. جوری شده بود که وقتی دشت ساکت می‌شد و باد هم نمی‌آمد، شبیه نماز جماعت حرمِ قم، از اهالی صدای زمزمۀ ذکر می‌آمد.
brm
«اینجا سه‌راهیِ فومن است. آقای بِهجت مال این منطقه است»
sadeghi
اسماعیل گفت: «مراد دارد التماس می‌کند که سلیم یا حلالش کند یا بیاید جلوی همه دستش را قطع کند.» توی همین حال بودیم که مراد مفاتیح را گذاشت روی زمین و تند رفت طرف دیوار حیاط و چیزی برداشت و برگشت توی جمع. داس برداشته بود و می‌خواست برای تمام‌کردن غائله، دست خودش را جلوی انظار قطع کند. اسماعیل و حاجی دویدند جلویش را بگیرند. کیکاووس به‌زبانی که هم فارسی بود هم گیلکی، می‌گفت: «اگر تو مردی بزن! بزن دیگر!»
اِف خِ
نذر کردم اگر زنده بماند سه شب روضۀ وداع بخوانم. نذر روضۀ وداع، هیچ‌وقت ناامیدم نکرده بود
گلابتون بانو
از همان اول می‌دانستم این مراد، دلش صاف‌ترین دل‌هاست. از همان روز اول توی جنگل که به لباس پیغمبر قسمش دادم و دلش شکست.
زهرا سادات
گفت: «حالا که لباس پیغمبر پوشیده‌ای، خوب نیست ماه مبارک را در شهر بمانی. جمع‌وجور کن خودت را برای اولین تبلیغ.» بعد سفارش‌های آخر را گفت: «از حالا اگر مردم نمازشان را غلط بخوانند، تو هم شریک سهوِشان هستی.» گفت: «آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچ‌کس گرسنه نمی‌ماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
حــق پرســت
میرزاکوچک‌خان یک شب تیر خورده و خون ازش رفته و از برکتش، همیشه سیماله و گل گاوزبان آنجا عمل می‌آید.
فآطمه
روحانی عمامه‌مشکیِ جوانی که من بودم، هیچ کاری نمی‌کردم جز همین که همۀ این‌ها را بنشانم توی یک مجلس و روضۀ قاسم‌بن‌الحسن؟ ع؟ بخوانم. من روضه‌های چندخطی می‌خواندم و کینۀ اهالی، با اشک چشمان از دلشان می‌آمد بیرون و می‌شد عین آینه. روزه از صبح تا افطار صیقلشان می‌داد و شب دوسه تا هق‌هق بهانه می‌شد که دل‌تنگِ هم بشوند و دعوا و قهرها تمام بشود.
گلابتون بانو
جوری شده بود که وقتی دشت ساکت می‌شد و باد هم نمی‌آمد، شبیه نماز جماعت حرمِ قم، از اهالی صدای زمزمۀ ذکر می‌آمد. دشت آبی، جوری بود که انگار هرقدر می‌چیدیم، تمامی نداشت برکت.
fatima
نوجوانیِ ما با همین حرم‌رفتن‌های شبانه به جوانی رسید. صبح درس می‌گرفتیم و عصر درس‌ها را به هم پس می‌دادیم و شب، همه چیز را می‌بردیم امانت می‌گذاشتیم خدمت حضرت معصومه
قاف
یادم هست سیدضیا می‌گفت: «همان‌طورکه به آدم‌ها سلام می‌کنی، باید به خانه‌ها و مسجدها و درخت‌ها هم سلام کنی. سلام‌کردن به هر چیزی یک جور است. سلام‌کردن به مکان‌ها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا می‌خوانی.»
ftmhkb
می‌گفت: «همان‌طورکه به آدم‌ها سلام می‌کنی، باید به خانه‌ها و مسجدها و درخت‌ها هم سلام کنی. سلام‌کردن به هر چیزی یک جور است. سلام‌کردن به مکان‌ها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا می‌خوانی.»
زهرا سادات
سیدضیا به مادر سفارش کرد به‌جای خواندن «گل دراومد از حموم، سنبل دراومد از حموم» ذکر را یادم بدهد. مراد که می‌رفت طرف حمام، دیدم دل بعضی آدم‌ها بدون اللّهُمَّ طَهِّرْنی وَ طَهِّرْ قَلْبی هم چقدر پاک است. بعد فکر کردم چقدر فایدۀ مراد برای اهالی، از منی که این‌همه راه آمده‌ام، بیشتر است!
فاطمه
دستم را گذاشتم روی شانه‌اش و صلوات فرستادم. این را هم سیدضیا یادم داده بود، می‌گفت صلوات خوف را از دل آدم بیرون می‌کند. هر بار مادر یا خان‌جان مجبور بودند شب مسیری را تنها بروند یا از صدایی یا حیوانی می‌ترسیدند، دست می‌گذاشت روی شانه‌شان و صلوات می‌فرستاد.
قاف
سیدضیا عادت داشت هر جای جدیدی که می‌رفت و قرار بود مدتی آنجا بماند، اول آنجا دو رکعت نماز می‌خواند. من هم یاد گرفته بودم. اسماعیل سجاده را پهن کرد و چون وقت نماز ظهر نبود، گفت: «سیدآقا هنوز اذان نشده ها.» گفتم: «می‌دانم اسماعیل‌جان. این یک نماز دیگر است.» یادم هست سیدضیا می‌گفت: «همان‌طورکه به آدم‌ها سلام می‌کنی، باید به خانه‌ها و مسجدها و درخت‌ها هم سلام کنی. سلام‌کردن به هر چیزی یک جور است. سلام‌کردن به مکان‌ها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا می‌خوانی.»
میمْ؛ مثلِ مَنْ
«یا نُورُ یا بُرْهانُ یا مُبینُ یا مُنیرُ یا رَبِّ اِکْفِنی الْشُّرُورَ وَ آفاتِ الدُّهُورِ وَ اَسْئَلُکَ النَّجاة یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ».
sogand
سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش می‌خوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
گمنام
صدای موتور اسماعیل که آمد، دلم ریخت که نکند مردم نیامده باشند! این فکر که از سرم گذشت، سیدضیا آمد پیشِ نظرم: «سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را می‌رسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آن‌ها را اهل می‌کند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همین‌که رفتی یعنی به مردم گفته‌ای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
szt213
«همان‌طورکه به آدم‌ها سلام می‌کنی، باید به خانه‌ها و مسجدها و درخت‌ها هم سلام کنی. سلام‌کردن به هر چیزی یک جور است. سلام‌کردن به مکان‌ها هم همین دو رکعت نمازی است که آنجا می‌خوانی.»
نسیم
اهالی برای خوبی، همه چیز داشتند جز بهانه.
قاف

حجم

۶۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

حجم

۶۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان