بریدههایی از کتاب کتاب یحیا
۴٫۶
(۴۷۰)
یاد حرف سیدضیا افتادم که تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش میآید.
sadeghi
سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
ونوشه
سیدضیا همان روز که عمامه را گذاشت روی سرم گفت: «سیدیحیا، اعتمادت را از این لباس برنداری ها! این لباس معجزه میکند برای اهلش. اهلش باش سیدیحیا!» صدای سیدضیا هنوز توی گوشم مانده و زنگ میزند: «اهلش باش سیدیحیا!»
سید محمد حسین
کیکاووس اصرار داشت صندلی بیاورد و میگفت: «روی زمین خوب نیست ریکهسید!» ولی صندلی، یک هوا از مردمی که از همهشان کوچکتر بودم، بالاترم میبرد و این را خوش نمیداشتم.
ماهی
عقیم کسی نیست که بچه ندارد، سیدخانم! عقیم کسی است که اولادش طلبه نشود.
کامکار
گفتم: «مادر ما سیدها، وقتی چیزی در خانه نبوده با نمک افطار میکرده، وقتی گندم نبوده جو آسیاب میکرده.» گفتم اولین افطار را برای همسایه میبرده و میخواسته روز اول ماه رمضان همسایه برایش دعای خیر کند. همینها را که میگفتم، دیدم که خودم بغض کردهام و مردم هم یکییکی دارند بغض میکنند. از همسایهداری حضرت زهرا؟ س؟ گفتم و بعد گفتم که روزهای آخر عمرِ مادر ما، همین همسایهها خیلی اذیتش کردند.
حــق پرســت
سیدضیا در مسیر امامزاده تا خانه، مدام نگاهم میکرد. با نگاهش، چهارقُل میخواند و صلوات میفرستاد. بعد گفت: «سیدیحیا، روایت مأثوره داریم که عمامه تاج ملائکه است. حواست را جمعِ لباس پیغمبر کن. امانت است دستِ شما.»
sadeghi
سیدضیا گفته بود: «زمینی که حتی یک شب رویش میخوابی، گردنت حق دارد. موقع جداشدن باید خداحافظی کنی.»
زهرا سادات
دعای حمام سیدضیا، از همان بچگی که جمعهها باهم میرفتیم حمام عمومی شهر، «اللّهُمَّ طَهِّرْنی وَ طَهِّرْ قَلْبی...» بود. بعدها که بزرگتر شدم و حمامهای خانگی راه افتادند، سیدضیا به مادر سفارش کرد بهجای خواندن «گل دراومد از حموم، سنبل دراومد از حموم» ذکر را یادم بدهد.
sadeghi
باباسید همۀ آرزویش پسری بوده که از سهسالگی برایش عبا و عرقچین سیاه بدوزد و با خودش مسجد ببردش
من زنده ام و غزل فکر میکنم
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان