بریدههایی از کتاب کتاب یحیا
۴٫۶
(۵۲۷)
«آقاسیدیحیا، خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچکس گرسنه نمیماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی. برو رزقِ مردم باش!»
سیده ریحانه
«آقا سید، وقتی برگ گل میچینی به کسی سلام میدهی؟ به کی؟» سبحاناللهها را سلام شنیده بود. گفتم: «نه. تسبیحات حضرت زهرا؟ س؟ میخوانم برای دل خودم. کارها راحتتر میشوند. خستگی به جان آدم نمیماند اینجوری.»
بعد از من، اسماعیل شروع کرد به تسبیحات گفتن. کمکم بین اهالی رسم شد. مثلاً یکهو مردی میپرسید: «ریکهسید، سیماله اللهاکبر بود یا سبحانالله؟» میخندیدم، میگفتم: «هرکدام راحتتری.» به پیرزنها هم گفتم فقط یاالله بگویند یا صلوات بفرستند یا اگر خسته میشوند، فقط حمد و توحید نثار میرزا کنند. جوری شده بود که وقتی دشت ساکت میشد و باد هم نمیآمد، شبیه نماز جماعت حرمِ قم، از اهالی صدای زمزمۀ ذکر میآمد.
زهرا۵۸
اضطراب و شرم جای خون دویده بود توی بدنم و حتی نمیتوانستم تکان بخورم. یادِ مادرم افتادم که توی دستپاچگیهایش همیشه میگفت: «یا زهر! ا» با صدایی که نه بلند بود نه درِ گوشی، گفتم: «یا زهرا!».
مریم
خدا رزق خوردوخوراک خلائق را سوا کرده، هیچکس گرسنه نمیماند. ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی
hiba
«من یکی مثل خودتان هستم. فقط خدا حق گذاشته بود گردنم که بیایم و توی گرما و سرما با شما باشم و حکمش را به گوشتان برسانم. خود من که حرمتی ندارم. از همه میخواهم که بهحرمت جد ما که پیغمبر است، حلالم کنید.»
عشق کتاب
تو حرف خدا را برسان، آن کس که آمدنی باشد خودش میآید. مراد آمدنی بود.
☆🌸☆فاطمه☆🌸☆
«سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را میرسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آنها را اهل میکند. نکند تلخی کنی
☆🌸☆فاطمه☆🌸☆
«سیدیحیا، روایت مأثوره داریم که عمامه تاج ملائکه است. حواست را جمعِ لباس پیغمبر کن. امانت است دستِ شما.»
سپهر
روحانی عمامهمشکیِ جوانی که من بودم، هیچ کاری نمیکردم جز همین که همۀ اینها را بنشانم توی یک مجلس و روضۀ قاسمبنالحسن؟ ع؟ بخوانم. من روضههای چندخطی میخواندم و کینۀ اهالی، با اشک چشمان از دلشان میآمد بیرون و میشد عین آینه.
z.taghipour
حواست را جمعِ لباس پیغمبر کن. امانت است دستِ شما.»
نسیم
مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را میرسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آنها را اهل میکند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همینکه رفتی یعنی به مردم گفتهای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!
kamand
روزهداری حضرت زهرا؟ س؟ گفتم. بعد گفتم: «مادر ما سیدها، وقتی چیزی در خانه نبوده با نمک افطار میکرده، وقتی گندم نبوده جو آسیاب میکرده.» گفتم اولین افطار را برای همسایه میبرده و میخواسته روز اول ماه رمضان همسایه برایش دعای خیر کند.
راحله
«مادر ما سیدها، وقتی چیزی در خانه نبوده با نمک افطار میکرده، وقتی گندم نبوده جو آسیاب میکرده.» گفتم اولین افطار را برای همسایه میبرده و میخواسته روز اول ماه رمضان همسایه برایش دعای خیر کند.
مامان فاطمه نقلی
من روضههای چندخطی میخواندم و کینۀ اهالی، با اشک چشمان از دلشان میآمد بیرون و میشد عین آینه.
K :)
توی سجدۀ آخر که سجدۀ استجابت بود، دعا کردم وقتی از اینجا میروم، اهالی حداقل نماز جماعتشان درست بشود.
brm
من روضههای چندخطی میخواندم و کینۀ اهالی، با اشک چشمان از دلشان میآمد بیرون و میشد عین آینه. روزه از صبح تا افطار صیقلشان میداد و شب دوسه تا هقهق بهانه میشد که دلتنگِ هم بشوند و دعوا و قهرها تمام بشود.
ulsar
و زیر لب شروع کردم به خواندن حرز امامجواد؟ ع؟: «یا نُورُ یا بُرْهانُ یا مُبینُ یا مُنیرُ یا رَبِّ اِکْفِنی الْشُّرُورَ وَ آفاتِ الدُّهُورِ وَ اَسْئَلُکَ النَّجاة یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ»
sss
نشد، سید داد یک نگین برایش حکاکی کردند که رویش بهخط ریز نوشته بود: رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ. بازهم فرجی نشد. سیدضیا، سر و رویش که سفید شد، دیگر معلوم بود سرد شده. سراغی از دوادرمان هم نمیگرفت دیگر. فقط یک شب، دمِ سحر به مادرت گفته بود: عقیم کسی نیست که بچه ندارد، سیدخانم! عقیم کسی است که اولادش طلبه نشود. بعد، رفت
کاربر ۵۰۱۰۹۳۰
صدای موتور اسماعیل که آمد، دلم ریخت که نکند مردم نیامده باشند! این فکر که از سرم گذشت، سیدضیا آمد پیشِ نظرم: «سیدیحیا، مردم دشمن خدا نیستند ها! تو حرف خدا را میرسانی به گوششان و بس! حرف خدا خودش آنها را اهل میکند. نکند تلخی کنی اگر نماز جماعتت خلوت شد! تو برو جلو، همینکه رفتی یعنی به مردم گفتهای نماز جماعت اجرش صدتای نماز فراداست. نکند مردم را مجبور کنی به نماز جماعت! نکند مجبورشان کنی اول وقت بیایند نماز!»
Mona
دستم را گذاشتم روی شانهاش و صلوات فرستادم. این را هم سیدضیا یادم داده بود، میگفت صلوات خوف را از دل آدم بیرون میکند. هر بار مادر یا خانجان مجبور بودند شب مسیری را تنها بروند یا از صدایی یا حیوانی میترسیدند، دست میگذاشت روی شانهشان و صلوات میفرستاد.
Mona
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان