بریدههایی از کتاب کامی از نام (جلد اول)
۴٫۴
(۲۵)
اینکه پیامبر (ص) میفرمایند: «حُبُّ عَلی (ع) حَسَنَۀٌ لا یضُرُّ مَعَها سَیئَۀ» میخواهد این را بگوید که اگر محب باشی هرچه کجی باشد آخر روی مدار میآید، اگر هم محب نیستی هرچه روی مدار باشی کج میشوی برای اینکه ریشه ندارد و خدا سر دو راهی در معرض امتحان قرارت میدهد که این را میخواهی یا نه؟
mb
امام صادق (ع) خودش را نشان میدهد که «هَلِ الدِّینُ إلا الحُبُّ إنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقولُ (قُل إن کنتُم تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعونی یحبِبکمُ الله)» آیا دین مگر غیر از محبت است. مطلب به معارف هم که میرسد آخرش آن میل دل است که اسم ندارد. یک جاذبهای است از طرف معشوق و مال خداست و اصلاً هیچ چیزی از محبت مال ما نیست، یک جاذبهای است که از حق در دل افتاده است و قلبی که این جاذبه در آن افتاده است قهراً مرائی محبوب را هم دوست دارد.
mb
ولی انسان جاهل چون نحوۀ تحقق امر را نمیداند برای فرار از مسئولیت و حفظ بهرۀ خود و جدا دیدن خود از خدا و نظام هستی متوسل به جبر میشود درحالیکه انتخاب این موضع به اختیار و خواست خودش است.)
mb
مؤمن تکلیف را از خود ساقط نمیداند و اختیار خود را فانی در خواست و ارادۀ خدا میداند. چنان وجود او خدایی شده است که از نظر خودش نمیتواند چیزی برای غیرخدا قائل شده و ببیند. او مسئولیتپذیر و عین مسئولیت میشود و این با اراده و اختیار خود اوست
mb
اما انسان جاهل و کسی که در دلش مرض است برعکس این استفاده میکند که حالا که قرار است هرچه که باید بشود میشود پس ما چه کاری داریم و هیچکاره هستیم.
mb
نگاهش اینگونه است که هرچه پیش بیاید خدا خواسته است و وجوب هم داشته و نمیشد که نشود، (اما چه وجوبی؟ آیا وجوب به معنای جبر است؟ خیر، بلکه در امور اختیاری مربوط به انسانها، مؤمن اختیار آنها را میبیند و این حقیقت را در درون خود مییابد که ارادۀ اختیاری در کارها دخیل است و از یک طرف هم میداند و بلکه میبیند که تحقق امور اختیاری به اذن خداست، یعنی خدا خواسته است که ما انسانها اختیار داشته باشیم و اذن تحقق این امور اختیاری را هم داده است، پس وقتی انسان ارادۀ کاری ممکن و در محدودۀ اختیار خود کرد آن کار انجام میشود چون وقتی همۀ علل محقق شود معلول هم بالتبع موجود خواهد شد و یکی از این علل خواست انسان است که بدون ارادۀ انسان، اصلاً وجوب وجود آن فعل حاصل نمیشود.)
پس هرچه پیش آید خوش آید ما انجام وظیفه میکنیم.
mb
(هَل یستَوی الَّذینَ یعلَمونَ وَ الَّذینَ لا یعلَمون)
«آیا کسانی که میدانند و آن کسانی که نمیدانند مساویاند؟»
در باب مشیتالله اگر مسئله برای کسی حل نشود هیچچیزی حل نشده است، رازِ عالم، مشیت است، این فقط یک حرف نیست بلکه به همهچیز سرایت میکند. آن قدرتی که من جاهل از خدا تصویر دارم غیر از آن قدرتی است که آن عالم از خدا تصویر دارد، این قدرتی که من میشناسم قلابی است هرچند شکلش ممکن است شبیه اصل باشد اما چیز قلابی کار نمیکند. مثل اینکه شما چیز مطلایی را بخرید که زرد است، طلا هم زرد است چه فرقی میکند؟! اگر
mb
با حفظ اینکه صدور اشیاء عالم وجوب دارد و خدا هر کاری که بخواهد بکند میکند با حفظ این مسائل کاری کردن مهم است
mb
با حفظ اینکه صدور اشیاء عالم وجوب دارد و خدا هر کاری که بخواهد بکند میکند با حفظ این مسائل کاری کردن مهم است
mb
اما در عین حال شاءَ و فَعَل و وَجَب و صدور همۀ اشیاء در عالم واجب شد. نپذیرفتن این قاعده در عالم صد مسئلۀ غلط دیگر در پی میآورد و در حالات او هم اثر میگذارد و نمیتواند به آن راز الهی که امیرالمؤمنین (ع) فرمودند پی ببرد.
«لا یجِدُ أحَدُکم طَعمَ الإیمانِ حَتّی یعلَمَ أنَ ما أصابَهُ لَم یکن لِیخطِئَهُ وَ ما أخطَأهُ لَم یکن لِیصیبَه.»
«طعم ایمان را احدی از شما نمیچشد مگر اینکه بداند آنچه را که به او رسید رسیدنی بود و نمیشد که نرسد و آنچه که نرسید نرسیدنی بود و نمیشد که برسد.»
و اصلاً چنین شخصی از هفتاد فرسخی این مطلب فرار میکند، آیا چنین کسی به ایمان راه پیدا میکند و خشوع خاشعین و رمز موحدین را پیدا میکند؟ چون وجوب عالم را نمیفهمد به مسئلۀ توکل علیالله و مسئلۀ تفویضالامر إلیالله و مسئلۀ (وَ تَمَّت کلِمَۀُ رَبِّک صِدقاً وَ عَدلاً لا مُبَدِّلَ لِکلِماتِه) نمیتواند برسد و نمیتواند از خود و از تدبیرات خود دست بردارد.
mb
قدرت این است که ان شاء فعل و ان لم یشاء لم یفعل. اما آیا موجودات عالم واجبالوجود بالغیر هستند یا خیر؟ بله هستند. اللهاکبر! این هم از قدرت خداست. هر موجودی از حیث خودش ممکنالوجود است یعنی من به حیث خودم هم میتوانم باشم و هم میتوانم نباشم و نسبتم به وجود و عدم یکسان است اما از حیث اینکه چون علت من خداست وجوب وجود او به من سرایت کرده است، یعنی ارثی است که از خدا بردهام و هر موجودی وارث خداست. اگر وجوب علت و معلول نبود طفره لازم میآمد که محال است، یعنی ممکن بود خدا نخواهد و چیزی اتفاقی ایجاد شود، خدا مصدر اشیاء نباشد و اشیاء از عدم خودبهخود ایجاد شوند. با نپذیرفتن این قاعدۀ علت و معلولی برای اینکه در این چاله نیفتد با سر در یک چاه عمیقی رفته است. اگر این قاعده را قبول نکنی، یعنی اینکه عقل را مخدوش کردهای و اگر عقل را مخدوش کردی، خدا را به چه شناختهای؟!
mb
و اگر عقل را مخدوش کردی، خدا را به چه شناختهای؟!
mb
نتیجه اینکه قدرت این است که ان شاء فعل و ان لم یشاء لم یفعل. اما آیا موجودات عالم واجبالوجود بالغیر هستند یا خیر؟ بله هستند. اللهاکبر! این هم از قدرت خداست. هر موجودی از حیث خودش ممکنالوجود است یعنی من به حیث خودم هم میتوانم باشم و هم میتوانم نباشم و نسبتم به وجود و عدم یکسان است اما از حیث اینکه چون علت من خداست وجوب وجود او به من سرایت کرده است، یعنی ارثی است که از خدا بردهام و هر موجودی وارث خداست
mb
از امام صادق (ع) در فرق علم و مشیت پرسید، فرمودند: شما إنشاءَالله میگویید اما إنعَلِمَالله نمیگویید. معلوم میشود که هرچیزی که مشمول إن شود خلق است و چیزی که گاه میشود باشد و گاه نباشد خلق است. آنکه مشمول إن نمیشود خالق است و آن علم است که از صفات ذات است. مشیت هم از صفات فعل و مخلوق است
mb
در مورد خداوند تبارک و تعالی موجودات از علم او پیدا شدند. برای اینکه مشیت و اراده هم خلق هستند که «خَلَقَ اللهُ المَشیئَۀَ بِنَفسِها»
mb
در بیرون لم یشائی نیست بلکه فقط خدا و شاء او است.
mb
معنی قدرت فقط این است که ان شاء فعل و ان لم یشاء لم یفعل، یعنی قدرت آن است که کار از موجودی با علم صادر شود و اراده هنوز مرحلۀ بعد است، اگر کار از علم صادر شد این کار عادلانه است. در مورد قسمت لم یشاء باید گفت قسمتی که مشمول لم یشاء باشد مخلوق نیست و هرچه هست شاء است و لم یشاء تصویری است که بعداً برای ما حاصل میشود و شبیه عدم است که در مقابل وجود تصور میکنیم. به وسیلۀ وجود یک عدمی هم تصور میشود درحالیکه عدم در خارج چیزی نیست که تصور شود و لم یشاء هم اینگونه است. ما لم یشاء نداریم. مشیت الهی هم ازلی است که او هرچیزی که موجود است را خواست و چیزهایی که نیست را هم نخواست و اینها فقط سایۀ شاء و سایۀ وجود است که ذهن انتزاع میکند، در بیرون لم یشائی نیست بلکه فقط خدا و شاء او است.
mb
همین یک مسئلۀ وجوب داشتن صدور فعل از خداوند تبارک و تعالی و عدم منافات با قدرت او را نمیفهمد و بعد چوب تکفیر برداشته و اولیاء خدا را میکوبند درصورتیکه وجوب صدور فعل از خدا نشاندهندۀ علت بودن اوست. وجوبی که بد و نشان ضعف و عدم قدرت است وجوبی است که از بیرون به کسی تحمیل شود و او را ناچار به انجام کاری کند اما اگر خودش بخواهد کاری را انجام دهد و نحوۀ ذاتش اقتضاء آن کار را بکند، منافاتی با قدرت ندارد.
mb
وجوب فعل از خداوند تبارک و تعالی منافاتی با علم و اختیار و قدرت ندارد
mb
در ذات الهی تمام صفات عین هم هستند، آنجا یک موجود بیشتر نیست که وقتی میخواهند آن را بیان کنند میگویند عالمٌ، قادرٌ، حیٌ و الا موجود یکی بیشتر نیست. موجودی است که یک وجود است که هم عالم، هم قادر، هم حی است، اگر کاری از او صادر شد از علم و ارادهاش صادر میشود، عالم است اراده هم میکند انجام هم میدهد، یعنی فعل از او صادر میشو
mb
حجم
۲۵۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
حجم
۲۵۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان