این موضوع را بهروشنی درک کردم که ستمگر هم درست به اندازهٔ ستمدیده باید آزاد شود. کسی که آزادی دیگری را سلب میکند، خودش زندانی نفرت است و پشت میلههای تعصب و کوتهفکری محبوس مانده. هرگز کاملاً آزاد نخواهم بود اگر آزادی فرد دیگری را از او بگیرم، درست همانطور که آزاد نخواهم بود اگر دیگری آزادیام را ازم بگیرد. ستمگر و ستمدیده هر دو از انسانیتشان محروم شدهاند.
mobina
امیدی که من اغلب بدان میاندیشم (بهخصوص در موقعیتهای مطلقاً ناامید، همچون زندان) برایم بیشتر حکم وضعیتی ذهنی دارد تا امری مربوط به دنیای پیرامون. یا در وجودمان امید داریم یا نداریم. این ویژگی بهلحاظ روحی اهمیت دارد و لزوماً به مشاهدهٔ شرایطی خاص در جهان یا برآورد موقعیتهای مختلف بستگی ندارد. امید پیشگویی نیست، موضعگیری روح است، سمتوسوی دل است. امید از جهانی که آدمی در همان دم تجربه میکند، فراتر میرود و آنسوی افقهای این جهان لنگر میافکند.
سعیدا
آیدا د سوارز میگوید: «پیشنهاد آسوسنا بود که همه روسریای را سر کنیم که زمان نوزادی فرزندانمان بهجای قنداق بچه استفاده میکردیم، چون همهٔ مادرها چیزی شبیهش را نگه میدارند، چیزی که به زمان بچگی فرزندشان تعلق دارد. راحت میشد روسریها را تشخیص داد. پس تصمیم گرفتیم از روسریها در بقیهٔ جلسهها و هر زمان که به پلاسا د مایو میرویم هم استفاده کنیم. نام فرزندانمان را هم رویش گلدوزی کردیم. آنها را به نشانهٔ «آپاراسیون کن ویدا» بر سر میکردیم که یعنی ظهور دوبارهٔ زندگی، چون دیگر فقط دنبال فرزند خودمان نمیگشتیم، بلکه بهدنبال همهٔ ناپدیدشدگان بودیم.»
نسترن
در واقع آنان که در مبارزهٔ کنشگرا و رودررو و خشونتپرهیز شرکت میکنند، تنش و درگیری نمیآفرینند. ما فقط تنشی پنهانی را که همین حالا هم وجود دارد، به سطح میآوریم. نمایانش میسازیم تا بتوان دیدش و با آن مواجه شد.
نسترن