بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مسخ | صفحه ۵ | طاقچه
کتاب مسخ اثر صادق هدایت

بریده‌هایی از کتاب مسخ

انتشارات:طاقچه
امتیاز:
۳.۶از ۴۸۸ رأی
۳٫۶
(۴۸۸)
یک روز صبح، همین که گره‌گوار سامسا از خواب آشفته‌ای پرید، در رختخواب خود به حشره‌‌ی تمام عیار عجیبی مبدل شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوه‌ای گنبد مانندی دارد که رویش را رگه‌هایی، به شکل کمان، تقسیم‌بندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقت‌آوری برای تنه‌اش نازک می‌نمود جلوی چشمش پیچ و تاب می‌خورد. گره‌گوار فکر کرد: «چه به سرم آمده؟»
کاربر ۲۳۰۱۳۱۷
یک روز صبح، همین که گره‌گوار سامسا از خواب آشفته‌ای پرید، در رختخواب خود به حشره‌‌ی تمام عیار عجیبی مبدل شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوه‌ای گنبد مانندی دارد که رویش را رگه‌هایی، به شکل کمان، تقسیم‌بندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقت‌آوری برای تنه‌اش نازک می‌نمود جلوی چشمش پیچ و تاب می‌خورد. گره‌گوار فکر کرد: «چه به سرم آمده؟»
کاربر ۲۳۰۱۳۱۷

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۷۱ صفحه

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۷۱ صفحه

صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد