بریدههایی از کتاب سه قطره خون
۴٫۳
(۲۳۷)
گاوها، كه در اثر سیخك پشتشان زخم شده بود، با شاخهای بلند و پیشانی گشاده تا غروب دور خودشان میگشتند. وضع او اكنون مثل همان گاوها بود.
حالا میدانست این جانوران چه حس میكردند. او هم تمام زندگی چشم بسته به دور خودش چرخیده بود، مانند یابوی عصاری؛ مانند آن گاوها كه خرمن را میكوبیدند، ساعتهای یكنواختی كه در اتاق كوچك گمرك پشت میز نشسته بود و پیوسته همان كاغذها را سیاه میكرد به یاد آورد
Parastoo
هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این مطلب بهتر معلوم میشود، چون هر کسی با قوهی تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوهی تصور خودش است که کیف میبرد، نه از زنی که جلوی اوست و گمان میکند که او را دوست دارد. آن زن تصور نهانی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد!
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
یك دكتر داریم كه قدرتی خدا چیزی سرش نمیشود، من اگر به جای او بودم، یك شب توی شام همه زهر میریختم میدادم بخورند، آن وقت صبح توی باغ میایستادم دستم را به كمر میزدم، مردهها را كه میبردند تماشا میكردم.
آسمان دار
همین اواخر هر وقت داغ زخم پیشانی او را میدید یاد كفدستیها میافتاد. در این مدت هژده سال، به اندازهای روح و فكر آنها به هم نزدیك شده بود كه نه تنها افكار و احساسات خیلی محرمانة
شایا
از زنش بیزار شد كه حالا مادی، عقلرس، جاافتاده و به فكر مال و زندگی دنیا بوده و نمیخواست غم و غصه به خودش راه بدهد. و دلیلی كه میآورد این بود كه بهرام زن و بچه نداشته! چه فكر پستی، چون او خودش را از این لذت عمومی محروم كرده مردنش افسوسی ندارد. آیا ارزش بچهی او در دنیا بیش از رفیقش است؟ هرگز! آیا بهرام قابل افسوس نبود؟ آیا در دنیا كسی را مانند او پیدا خواهد كرد؟...
Erfan Hosseini
از زنش بیزار شد كه حالا مادی، عقلرس، جاافتاده و به فكر مال و زندگی دنیا بوده و نمیخواست غم و غصه به خودش راه بدهد. و دلیلی كه میآورد این بود كه بهرام زن و بچه نداشته! چه فكر پستی، چون او خودش را از این لذت عمومی محروم كرده مردنش افسوسی ندارد. آیا ارزش بچهی او در دنیا بیش از رفیقش است؟ هرگز! آیا بهرام قابل افسوس نبود؟ آیا در دنیا كسی را مانند او پیدا خواهد كرد؟...
Erfan Hosseini
تو برای من مظهر کس دیگر بودی، میدانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این مطلب بهتر معلوم میشود، چون هر کسی با قوهی تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوهی تصور خودش است که کیف میبرد، نه از زنی که جلوی اوست و گمان میکند که او را دوست دارد. آن زن تصور نهانی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد!
reza ghavipor
دو نفر مسافر پولدار داشتم. میان راه کالسکهی چاپاری شکست. یکی از آنها مرد. آن یکی دیگر را هم خودم خفه کردم و هزار و پانصد تومان از جیبش درآوردم. چون پا به سن گذاشتهام، امسال به خیال افتادم که آن پول حرام بوده. آمدم به کربلا آن را تطهیر بکنم. همین امروز آن را بخشیدم به یکی از علما. هزار تومانش را به من حلال کرد. دو ساعت بیشتر طول نکشید.
reza ghavipor
هر کسی با قوهی تصور خودش کس دیگر را دوست دارد و این از قوهی تصور خودش است که کیف میبرد، نه از زنی که جلوی اوست و گمان میکند که او را دوست دارد. آن زن تصور نهانی خودمان است، یک موهوم است که با حقیقت خیلی فرق دارد!
Ali Ahari
نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا میآورد. ولی چه فایده؟ من دیگر از چیزی نمیتوانم كیف بكنم، همه اینها برای شاعرها و بچهها و كسانی كه تا آخر عمرشان بچه میمانند، خوبست.
من
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۱۱
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۱۱
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه