بریدههایی از کتاب بارون درختنشین
۴٫۲
(۸۶)
دیوانگی، چه خوب و چه بد، نوعی نیروی طبیعی است. ولی ابلهی چیزی جز سستی و درماندگی نیست و به کاری نمیآید
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
زمانهای فرامیرسید که آزاداندیشی بیشتر میشد، و دورویی نیز.
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
ــ این که برادر شما همیشه بالای درختها میماند، برای این است که به آسمان نزدیکتر باشد؟
در پاسخش گفتم:
ــ برادرم معتقد است که برای بهتر دیدن زمین باید کمی از آن فاصله گرفت.
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
مردمانی که برای آرمانی نه چندان روشن و مشخص مبارزه میکنند مجبورند برای جبران گنگی و سستی انگیزههایشان ظاهری بسیار جدی به خود بدهند.
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
بدون شناختن مزه زندگی، به خطر انداختن آن چه سودی دارد؟
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
هر تب و تابی، از نیاز ژرفتری خبر میدهد که برآورده نشده است، نشانه کمبودی است
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
این را میدانست که همبستگی و سازمانیابی انسان را نیرومند میکند، توانایی و استعداد هرکس را شکوفا میسازد، و شادی و شوری را به وجود میآورد که در زندگی تکروانه به ندرت حس میشود: شادی پی بردن به این نکته که مردمان بسیاری هستند که همه خوب و درستکار و کارآمدند و میتوان به آنان اعتماد کرد. (هنگامی که آدمی تنها و تکرو زندگی میکند، فقط یک جنبه انسانهای دیگر را میبیند، جنبهای که آدمی را وامیدارد همواره بهوش باشد و حالتی دفاعی به خود بگیرد).
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
امّا توانایی انجام هیچکاری را نداشت؛ نیرویش به جویباری میمانست که هرز برود و پس از اندک راهی در دل خاک ناپدید شود.
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
کشیش آماده بود هرنظریهای را بپذیرد، به شرطی که بتوان براساس آن هرآنچه را که اتفاق میافتد عادی و طبیعی دانست و فکر هر نوع مشکل و مسوؤلیتی را از ذهن او دور کرد.
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
جوش و خروش زمانه این نیاز را در برخی کسان پدید میآورد که به جنبش درآیند، امّا جنبشی در خلاف جهت و در بیرون از راه درست.
کاربر ۱۴۴۸۲۲۷
برادرم میتوانست باز پاسخ زیرکانهای بدهد، و یا حتی ضربالمثل لاتینی به زبان بیاورد. و اگر چنین کرده بود امروزه هیچچیز از آنچه گفته بود به یادم نمیآمد. امّا از آن همه جملههای دهن پرکن خسته شده بود. این بود که زبانش را بیادبانه بیرون آورد و به صدای بلند گفت:
ــ امّا منی که این بالا هستم، شاشم خیلی بلندتر از مال دیگران است!
جمله چندان پرمعنایی نبود، امّا دیگر جایی برای بگومگو نمیگذاشت.
معصوم زاده
یکدیگر را شناختند. کوزیمو او را شناخت و به شناخت خود نیز رسید، زیرا بهراستی پیش از او خود را نشناخته بود. ویولتا اورا شناخت و به شناخت خود نیز رسید، زیرا با آن که بهخوبی میدانست خود چگونه کسی است، چگونه بودن خود را تا آن زمان به آن خوبی حس نکرده بود.
FMG
(هنگامی که آدمی تنها و تکرو زندگی میکند، فقط یک جنبه انسانهای دیگر را میبیند، جنبهای که آدمی را وامیدارد همواره بهوش باشد و حالتی دفاعی به خود بگیرد).
شراره
کارهای برجستهای که آدمی به پیروی از وسوسهای درونی میکند باید ناگفته بماند؛ همین که آن را به زبان بیاوری و از آن لاف بزنی چیزی بیهوده و بیمعنی جلوه میکند و پست و بیمقدار میشود.
mary
کارهای برجستهای که آدمی به پیروی از وسوسهای درونی میکند باید ناگفته بماند؛ همین که آن را به زبان بیاوری و از آن لاف بزنی چیزی بیهوده و بیمعنی جلوه میکند و پست و بیمقدار میشود.
mary
کارهای برجستهای که آدمی به پیروی از وسوسهای درونی میکند باید ناگفته بماند؛ همین که آن را به زبان بیاوری و از آن لاف بزنی چیزی بیهوده و بیمعنی جلوه میکند و پست و بیمقدار میشود.
mary
کارهای برجستهای که آدمی به پیروی از وسوسهای درونی میکند باید ناگفته بماند؛ همین که آن را به زبان بیاوری و از آن لاف بزنی چیزی بیهوده و بیمعنی جلوه میکند و پست و بیمقدار میشود.
Hana
حجم
۲۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
تومان