بریدههایی از کتاب توتالیتاریسم
۳٫۶
(۱۴۰)
سرکوبی پیگیرانه هرگونه صورت برتر فعالیت عقلی، از سوی رهبران تودهای جدید، بیشتر از بیزاری طبیعی آنها از هر آنچه که نمیتوانند بفهمند، مایه میگیرد. چیرگی تام، هرگونه ابتکار آزاد را در هر حوزهای از زندگی و هرگونه فعالیتی که کاملاً پیشبینیپذیر نباشد، برنمیتابد. توتالیتاریسم در رأس قدرت، همه استعدادهای ناب را بدون هیچ اعتنایی به هواداری آنها از جنبش، از سر کارها برمیدارد و به جای آنها عقلباختگان و بیخردانی را مینشاند که همان بیعقلی و عدم آفرینندگیشان، بهترین تضمین وفاداری آنهاست.
شاپور
جنبشهای توتالیتر همین که قدرت را به دست گرفتند، حتی پیش از آنکه رژیمهای توتالیتر سهمگینترین جنایتهای خود را آغاز کنند، از کل این گروه نخبگانِ هوادار جنبش دفع شر کردند. هرگونه ابتکار عملی و روحی و هنری، به همان اندازه ابتکار گانگستری اوباش، برای توتالیتاریسم خطرناک است؛ و هردو، برای جنبش، از مخالفتِ سیاسیِ صرف، خطرناکترند.
شاپور
انسان تودهای که هیملر او را برای ارتکاب سهمگینترین جنایتهای تودهای تاریخ سازمان داده بود، بیشتر، صفات یک فرد عامی را داشت تا صفات اوباش. او بورژوایی بود که در میانه ویرانههای جهان خویش، تنها نگران امنیت شخصیاش بود و آماده بود تا با کمترین تحریک، همه چیزش را ــ از اعتقاد گرفته تا شرف و حرمت خویش ــ برای این امنیت قربانی کند. نابود کردن حریم و اخلاق شخصیِ مردمی که به چیزی جز حفاظت از زندگی شخصیشان نمیاندیشند، از همه سادهتر است. نازیها پس از چند سال قدرت و یکنواخت کردن منظم مردم، حقا میتوانستند اعلام کنند که «تنها کسی که هنوز به عنوان یک فرد خصوصی[ در مقابل فرد تودهای ]وجود دارد، شخصی است که به خواب رفته است» .
شاپور
نه مهارت استالین و هیتلر در هنر دروغگویی، بلکه این واقعیت نخبگان را مجذوب کرده بود که آنها برای پشتیبانی از دروغهایشان، توانسته بودند تودهها را به صورت یک واحد جمعیِ باشکوه سازمان دهند. برای این روشنفکران که میدیدند واقعیت متحرک در راهپیماییهای میلیونی جنبش، از این جعلیات پشتیبانی میکنند و برای عمل از آنها الهام میگیرند، به منزله این بود که همان جعلیات به تصویب تاریخ رسیده باشند.
شاپور
کنشگرایی صریح جنبشهای توتالیتر و ترجیح تروریسم از سوی آنها بر انواع فعالیتهای سیاسی دیگر، نخبگان روشنفکر و اوباش را به یکسان جذب کرده بود. درست بدینخاطر که این تروریسم با آن تروریسمِ پیشینِ جوامع انقلابی، آشکارا متفاوت بود. پیش از این، به گونهای حسابشده چنین تصور میشد که عملیات تروریستی، تنها راه از میان برداشتن برخی از شخصیتهای برجستهای باشد که بهخاطر مقام یا خط مشیهایشان، نماد ستمگری شده بودند؛ اما اکنون دیگر چنین برداشتهایی از تروریسم مطرح نبود. آنچه برای این نسل سخت جاذبه داشت، تروریسمی بود که به گونه یک نوع فلسفه سیاسی درآمده بود،
شاپور
از دیدگاه آنها، خشونت و قدرت و جنایت، استعدادهای والایی به شمار میآمدند، برای انسانهایی که جایشان را در این جهان گم کرده بودند و از همین رو، شیفته نظریه قدرتی بودند که آنها را به جهان بازگرداند و دوباره با آن پیوندشان دهد. آنها بدون توجه به نظریه یا محتوا، با هواداری از هر چیزی که جامعه محترم منعش کرده بود، ارضا میشدند و چون جنایت با ریاکاری انساندوستانه و آزادمنشانه جامعه مغایرت داشت، آن را به عنوان فضیلتی عمده تعالی بخشیدند.
شاپور
در روزگار بینواییِ فزاینده و درماندگی فردی، زمانی که رحم و شفقت به چنان سودای وسیعی تبدیل میشود که همه را در خود فرو میبلعد و حد و مرزی برای خود نمیشناسد، به نظر میرسد که مقاومت در برابر رحم دشوار باشد، حال آنکه برای عزت نفس انسانی، همین ترحم، از خودِ بینوایی نیز مرگبارتر است.
شاپور
کارنامه رهبران نوپدید تودهها، همان مشخصات رهبران اوباش را بازمینماید: ناکامی در زندگی شغلی و اجتماعی، و گمراهی و بدبختی در زندگی شخصی. این واقعیت که زندگی آنها پیش از فعالیت سیاسیشان سرشار از ناکامی بوده است، یعنی همان واقعیتی که از سوی رهبران محترمتر احزاب قدیمی سادهدلانه علیه این رهبران اقامه میشد، خود نیرومندترین عامل در جاذبه تودهای آنها به شمار میرفت.
شاپور
رهبران جنبشهای توتالیتر، از تودههایی که تحت سازماندهی آنها درمیآیند، قدیمیترند، به گونهای که از نظر توالی زمانی، این تودهها ناچار نیستند که برای پیدایش رهبرانشان در میان جامعه طبقاتی رو به زوالی که خود همین تودهها چشمگیرترین محصول آن هستند، در نهایت درماندگی انتظار کشند. آنهایی که پیش از فروریختگی جامعه طبقاتی، آن را داوطلبانه رها کرده بودند، همراه با اوباشی که محصول قدیمیتر فرمانروایی بورژوازی بودند، برای استقبال از این تودهها، حاضر و آماده بودند.
شاپور
این جاذبه جنبش برای نخبگان، به همان اندازه بستگی آشکار اوباش با جنبشهای توتالیتر، یکی از کلیدهای مهم فهم این جنبشها به شمار میآید (اگرچه این امر در زمان پیش از به قدرت رسیدن جنبشهای توتالیتر بیشتر صادق است تا پس از آن). وجود چنین جاذبهای، نشاندهنده فضای خاص و حال و هوایی عمومی است که توتالیتاریسم در آن سر بلند میکند.
شاپور
جای تأسف خواهد بود اگر به خاطر ژستهای هنرمندانه یا سادگی طلبهوار شخصیتهای برجسته، وجود خیل عظیمی از این افراد را که جنبشهای توتالیتر میتوانند روی آنها به عنوان علاقهمندان و هواداران و حتی اعضای رسمی حزب حساب کنند، ندیده بگیریم.
شاپور
به دست گرفتن قدرت از راه خشونت، به خودی خود هرگز هدف نیست، بلکه وسیلهای برای هدف است و کسب قدرت در یک کشور معین، تنها یک مرحله انتقالی خوشایند است و نه هدف جنبش. هدف عملی جنبش، سازمان دادن تعداد هرچه بیشتر مردم در چارچوب خود و به حرکت درآوردن آنهاست. هدفی سیاسی که پایان جنبش را رقم زند، وجود خارجی ندارد.
شاپور
یک رهبر توتالیتر، اساسا چیزی جز کارگزار تودههایی که رهبری میکند نیست. او، فردی تشنه قدرت نیست که بخواهد اراده بیدادگرانه و دلبخواهانه خویش را بر رعایایش تحمیل کند. او صرفا کارگزاری است که میتوان در هر زمان کس دیگری را به جایش نشاند. به همان اندازهای که تودهها به او وابستهاند، او نیز به «اراده» تودههایی که خود نمونه متجسم آنهاست، متکی است.
شاپور
توتالیتاریسم، به فرمانروایی با وسایل خارجی، یعنی فرمانروایی از طریق دولت و یک ماشین خشونت هرگز قناعت نمیکند، بلکه به برکت ایدئولوژی عجیب خود و نقشی که به ایدئولوژی در این دستگاه زور واگذار کرده است، وسایل ارعاب و چیرگی بر انسانها را از درون کشف نموده است. بنابراین، توتالیتاریسم فاصله میان فرمانروایان و فرمانبرداران را از میان برمیدارد و وضعی را ایجاد میکند که در آن، قدرت و خواست قدرت، به همان گونه که ما میشناسیم، نقشی ندارد یا دستکم نقشی ثانوی دارد.
شاپور
جنبش توتالیتر باید پس از تثبیت فرمانروایی توتالیتر، سازمان داده شود و شرایط رشد آن، باید به گونهای ساختگی ایجاد شود تا وفاداری تام (مبنای روانشناختی چیرگی تام) امکانپذیر شود. چنین وفاداری را تنها میتوان از انسان کاملاً انزوایافته دید، انسانی که هرگونه پیوند اجتماعیاش با خانواده و دوستان و آشنایانش بریده شده است و تنها از طریق تعلق به یک جنبش و عضویت در حزب، احساس میکند که در این جهان جایی دارد.
شاپور
جنبشهای توتالیتر، سازمانهای تودهایِ متشکل از افراد ذره ذره شده و جدا از هماند. در مقایسه با جنبشها و احزاب دیگر، ویژگی آشکار جنبشهای توتالیتر این است که از فردفرد اعضایشان، وفاداری تام و نامحدود، بیچونوچرا و دگرگونیناپذیر میخواهند. این درخواست، از سوی رهبران جنبشهای توتالیتر حتی پیش از به قدرت رسیدن آنها به عمل میآید. درخواست یاد شده، معمولاً پیش از آنکه کل سازمان کشور در عمل تحت فرمانروایی آنها درآید، مطرح میشود و از این داعیه ایدئولوژیک آنها مایه میگیرد که سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را دربر خواهد گرفت.
شاپور
این مثل قدیمی را که بینوایان و ستمدیدگان چیزی ندارند از دست دهند جز زنجیرهایشان، دیگر نمیشد بر انسانهای تودهای اطلاق کرد، زیرا زمانی که آنها حتی علاقه به خوشبختی خودشان را نیز از دست داده بودند، درواقع چیزی بیشتر از زنجیرهای بدبختیشان را به باد دادند. در آنها، سرچشمه همه نگرانیها و دلمشغولیهایی که زندگی بشری را پُردردسر و دردناک میسازند، یعنی علاقه به خوشبختی شخصی، دیگر خشک شده بود.
شاپور
اصطلاح تودهها، تنها به آن مردمی اطلاق میشود که ماهیتا چیزی بیشتر از مجموعهای از انسانهای بیهویت و بیتفاوت نیستند. در نتیجه نمیتوان آنها را در سازمانی مبتنی بر مصلحت مشترک، یا در احزاب سیاسی و حکومتهای محلی یا در سازمانهای حرفهای و اتحادیههای کارگری، متشکل کرد. این مردم، به گونهای بالقوه، در هر کشوری وجود دارند و اکثریت عظیم افرادِ خنثی و از نظر سیاسی بیتفاوتِ کشور را تشکیل میدهند که نه به حزبی میپیوندند و نه حتی به پای صندوقهای رأی میروند.
شاپور
در چارچوب سازمانیِ جنبش، تا زمانی که جنبش انسجامش را از دست نداده باشد، هرگز نمیتوان اعضای متعصب آن را از راهی که در پیش گرفتهاند، به تجربه یا استدلال منصرف کرد. یکی شدن با جنبش و سازگاری تام با آن، هرگونه ظرفیت درس گرفتن از تجارب را در انسان از بین میبرد، حتی اگر آن تجربه، به شدتِ شکنجه یا هراس از مرگ باشد.
شاپور
حجم
۴۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۶۳ صفحه
حجم
۴۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۶۳ صفحه
قیمت:
۱۸۱,۵۰۰
۱۴۵,۲۰۰۲۰%
تومان