بریدههایی از کتاب توتالیتاریسم
۳٫۶
(۱۴۰)
کاربرد هوشمندانه شعارهایی که پیش از نازیها دیگران طرح و نشر داده بودند، در مورد قضایای مربوط دیگر نیز اعمال شده بود. زمانی که توجه عامه بهگونهای برابر، از یکسو بر ملیتگرایی و از سوی دیگر بر سوسیالسیم معطوف شده بود، و درست در هنگامی که این دو نظریه ناسازگار پنداشته میشدند و بهراستی نیز بستر عقیدتی راست و چپ را تشکیل میدادند، «حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمانی» ([ معروف به ]نازی) ترکیبی از این دو را پیشنهاد کرد که میبایست به وحدت ملی انجامد؛ یعنی یک راهحل معنی شناختی که علامت تجارتی دوگانهاش، «آلمانی» و «کارگر»، ملیتگرایی راست را با بینالمللگرایی چپ مرتبط ساخته بود. خود همین نام نازی که برای جنبش برگزیده شد، محتویات سیاسی همه احزاب دیگر را ربوده بود و به گونهای تلویحی، همه آنها را در خود متبلور ساخته بود.
Ahmad
دروغهای جنبش، خود را به هر جنبهای از زندگی سیاسی و اجتماعی که از چشم عامه مردم پنهاناند، باز میبندند. آنها هرگاه که مراجع رسمی مملکتی خود را در جوّی از رازگونگی میپوشانند، موفقترند. این دروغها در برابر چشمان تودهها حیثیت «واقعبینی» را پیدا میکنند، زیرا از شرایطی واقعی حکایت میکنند که وجودشان از چشم مردم پنهان نگه داشته میشود. افشای رسواییهای سردمداران جامعه، فساد سیاستمداران و هرچیزی که به روزنامهنگاری تحریکآمیز تعلق دارد، در دست تبلیغگران جنبش به سلاحهایی مهمتر از یک سلاح صرفا احساساتی تبدیل میشوند.
کارآمدترین افسانه تبلیغات نازی، داستان توطئه جهانی یهودیان بود. تمرکز بر تبلیغات ضد یهود، یک تدبیر عمومی عوامفریبانه از پایان سده نوزدهم به بعد بهشمار میرفت و در آلمان و اتریش دهه ۱۹۲۰، رواج گستردهای داشت. هر چقدر که احزاب و ارگانهای افکار عمومی از بحث درباره مسئله یهود بیشتر پرهیز میکردند، اوباش جامعه، بیشتر متقاعد میشدند که یهودیان نمایندگان قدرت موجودند و بدینترتیب، مسئله یهود، نماد ریاکاری و نادرستی کل نظام شده بود.
Ahmad
جنبشهای توتالیتر، پس از به قدرت رسیدن و استقرار جهانی بر وفق آیینهای عقیدتیشان، جهان دروغینی از سازگاری منطقی را تردستانه میسازند که بیشتر، فراخور نیازهای ذهن بشری است تا خود واقعیت. در این جهان، تودههای بیریشه، از راه تخیل محض میتوانند احساس امنیت کنند و از ضربههای پایانناپذیری که زندگی واقعی و تجارب واقعی بر انسانها و آرزوهایشان وارد میکنند، رهایی یابند. نیرویی که تبلیغات توتالیتر دارد ــ پیش از آنکه جنبش قدرت آن را پیدا کند تا در برابر هرکسی که بخواهد با رخنه کمترین واقعیت آرامش مهیب این جهان یکسره تخیلی را برهم زند، پرده آهنین افکند ــ در توانایی آن در جهت بستن درهای واقعیت به روی تودهها، نهفته است. تنها علائمی که هنوز جهان واقعی برای ادراک تودههای ازهم گسیخته میفرستد ــ تودههایی که با هر ضربه جدید نگونبختی فریبخوردهتر میشوند ــ نقاط ضعف آن است. از روی ضعف است که جهان واقعی از بحث علنی درباره مسائلش پرهیز میکند و جرئت نمیکند به شایعات موجود پاسخ گوید، زیرا این شایعات، به شیوهای مبالغهآمیز و تحریف شده، نقاط ضعف آن را نشانه میگیرند.
Ahmad
اعتقاد اثباتگرایانه تا آنجا که ما از اگوست کنت میدانیم، این است که آینده سرانجام تحت پیشبینی علمی درخواهد آمد و این اعتقاد، برپایه تشخیص مصلحت، بهعنوان نیروی فراگیر تاریخ، عمل خواهد کرد؛ این اعتقاد بر این فرض نیز استوار است که قوانین عینیِ قدرت را میتوان کشف کرد. نظریه سیاسی روهان که میگوید «شاهان بر مردمان فرمانروایی میکنند و مصلحت بر شاهان»، و مصلحت عینی تنها قاعدهای است که «هرگز به خطا نمیرود»، و «زندگی و مرگ حکومتها بستگی به تشخیص درست و نادرست مصلحت دارد»، هسته سنتی فایدهگرایی و اثباتگرایی و سوسیالیسم جدید است؛ اما هیچیک از این نظریهها، هرگز نمیگویند «تبدیل سرشت بشر»، که توتالیتاریسم میکوشد آن را محقق سازد، امکانپذیر است. برعکس، همگی این نظریهها، آشکارا یا تلویحی، چنین میپندارند که سرشت بشر، دگرگونناپذیر است و تاریخ، داستان دگرگونی مقتضیات عینی و واکنشهای بشری نسبت به این مقتضیات است؛ و مصلحت، اگر درست تشخیص داده شود، میتواند به دگرگونی مقتضیات بینجامد و نه به دگرگونی واکنشهای بشری به معنای مطلق آن.
Ahmad
تبلیغات توتالیتر، علمگرایی عقیدتی و فن عبارتپردازیاش را در قالب پیشبینیهای بسیار بلندمدت و توخالی میگنجاند، زیرا از نظر عوامفریبی، بهترین راه برای پرهیز از بحث بیشتر، این است که گفته شود تنها آینده میتواند حقانیت این پیشگوییها را آشکار سازد و به این شیوه، کاری کرد تا استدلال از قید هرگونه نظارت زمان حال خلاصی یابد. با وجود این، ایدئولوژیهای توتالیتر این شیوه را ابداع نکردند و تنها آنها نبودند که آن را به کار بستند. دیری بود که علمگرایی در تبلیغات تودهگیر سیاست جدید وسیعا به کار میرفت، تا حدی که حتی بهعنوان نشانه عمومیتر تسخیر اذهان بهوسیله علم تلقی شده بود؛ یعنی همان وضعی که مشخصه جهان غرب، از زمان رشد ریاضیات و فیزیک در سده شانزدهم بوده است. بنابراین، چنین مینماید که توتالیتاریسم، آخرین مرحله در فرایندی باشد که طی آن، «علم، همانند بتی شده بود که میبایست ناملایمات زندگی را به گونه معجزآسایی رفع کرده و طبیعت انسان را دگرگون سازد» . درواقع، میان علمگرایی و پیدایش تودهها، از آغاز، بستگی وجود داشت.
Ahmad
باید گفت که تبلیغات بخشی از «جنگ روانی» به شمار میآید؛ اما ارعاب چیز دیگری است. ارعاب، حتی پس از آنکه رژیم توتالیتر به اهداف روانشناختیاش دست مییابد، همچنان بهکار گرفته میشود: کارکرد واقعی ارعاب در این است که بر مردمی یکسره مطیع حاکم میشود. در جاییکه فرمانروایی ارعاب به کمال خویش میرسد ــ مانند اردوگاههای کار اجباری ــ تبلیغات یکسره ناپدید میشود؛ تا اندازهای که حتی در آلمان نازی آشکارا ممنوع میشود. به سخن دیگر، تبلیغات یکی از مهمترین ابزارهای توتالیتاریسم در معامله با جهان غیرتوتالیتر است، حال آنکه ارعاب، ویژگی اصلی حکومت به شمار میآید. همچنانکه در کشورهای دارای حکومت قانونی، وجود قوانین، به شمار کسانی که این قوانین را زیر پا میگذارند بستگی ندارد، وجود ارعاب در حکومتهای توتالیتر نیز به عوامل روانشناختی یا ذهنی، بستگی اندکی دارد.
Ahmad
دیری است که این واقعیت شناخته و غالبا نیز اظهار شده است که در کشورهای توتالیتر، تبلیغات و ارعاب، دو روی یک سکه را باز مینمایند؛ درصورتی که تنها بخشی از این نظر درست است. هرجا که توتالیتاریسم سلطه مطلق پیدا کند، تلقین را جایگزین تبلیغات میکند و خشونت را کمتر برای به وحشتانداختن مردم (این شیوه تنها در مراحل اولیه که هنوز مخالفت سیاسی وجود دارد به کار بسته میشود)، و بیشتر برای تحقق آیینهای ایدئولوژیک و دروغهای عملی جنبش، به کار میبندد.
Ahmad
جنبشهای توتالیتر همین که قدرت را به دست گرفتند، حتی پیش از آنکه رژیمهای توتالیتر سهمگینترین جنایتهای خود را آغاز کنند، از کل این گروه نخبگانِ هوادار جنبش دفع شر کردند. هرگونه ابتکار عملی و روحی و هنری، به همان اندازه ابتکار گانگستری اوباش، برای توتالیتاریسم خطرناک است؛ و هردو، برای جنبش، از مخالفتِ سیاسیِ صرف، خطرناکترند. سرکوبی پیگیرانه هرگونه صورت برتر فعالیت عقلی، از سوی رهبران تودهای جدید، بیشتر از بیزاری طبیعی آنها از هر آنچه که نمیتوانند بفهمند، مایه میگیرد. چیرگی تام، هرگونه ابتکار آزاد را در هر حوزهای از زندگی و هرگونه فعالیتی که کاملاً پیشبینیپذیر نباشد، برنمیتابد. توتالیتاریسم در رأس قدرت، همه استعدادهای ناب را بدون هیچ اعتنایی به هواداری آنها از جنبش، از سر کارها برمیدارد و به جای آنها عقلباختگان و بیخردانی را مینشاند که همان بیعقلی و عدم آفرینندگیشان، بهترین تضمین وفاداری آنهاست
Ahmad
اتحاد آزاردهنده اوباش با نخبگان و تطابق شگفتانگیز آرزوهایشان، ریشه در این واقعیت داشت که این قشرها، نخستین قشرهایی بودند که از ساختار دولت ملی و چارچوب جامعه طبقاتی بیرون رانده شده بودند. آنها، به صورت موقت، یکدیگر را به آسانی پیدا کرده بودند، زیرا هر دو احساس کرده بودند که سرنوشت زمانهشان را بازمینمایند و تودههای بیکرانه از آنها پیروی میکنند و دیر یا زود، اکثریت مردم اروپا با آنها خواهند بود و آمادهاند به انقلاب آنها بپیوندند.
بعدها روشن شد که این هر دو قشر، در اشتباه بودند. اوباش، یعنی همان گانگسترهای طبقه بورژوا، امیدوار بودند که تودههای درمانده آنها را در به قدرت رسیدن یاری دهند، در پیشبرد منافع خصوصیشان از آنها پشتیبانی نمایند، تا آنها بتوانند لایههای قدیمیتر جامعه بورژوایی را از میان بردارند و به جای آن، روحیه خطرجوترِ گانگستریسم را بر جامعه حاکم سازند. حال آنکه توتالیتاریسم، پس از به قدرت رسیدن، بهزودی دانست که روحیه خطرجو، محدود به قشرهای اوباش جامعه نیست
Ahmad
استقبالی که از نمایشنامه اپرای سهپولیبرشت در آلمانِ ماقبل هیتلری به عمل آمده بود، بسیار معنیدار بود. در این نمایشنامه، گانگسترها بهصورت سوداگران محترم نمایش داده شده بودند، و سوداگران محترم، به صورت گانگستر.
زمانی که سوداگران محترم در میان تماشاگران، این نمایشنامه را به عنوان درک عمیقی از اوضاع جهان پنداشتند و اوباش، آن را به عنوان یک نوع تصویب هنری گانگستریسم قلمداد کردند، نمایشنامه جنبه طنزش را کمی از دست داده بود. سرود متن نمایشنامه «Erst kommt dasFressen, dann kommt die Moral,» با کفزدنهای پرشور یکایک تماشاگران، به دلایل گوناگون تحسین شده بود. اوباش، کف زده بودند، زیرا، سرود یادشده را بهمعنای تحتالفظی آن دریافته بودند؛ بورژواها، کفزده بودند، زیرا، به ریاکاری خودشان خندیده بودند و بدین شیوه، تنش دیرین و فزایندهشان، کمی تخفیف یافته بود؛ به طوری که در این بیانِ ابتذالی که زندگیشان سرشار از آن بود، خردمندی عمیقی دیده بودند. نخبگان کف زده بودند، چراکه در این نمایشنامه، پردهدری از ریاکاری، بسیار کامل و سرشار از لطف بود. تأثیر این نمایشنامه درست برخلاف آن چیزی بود که برشت انتظارش را داشت
Ahmad
زمانی که همگان با وجود بیملاحظگی تظاهر به آقایی میکنند، دست زدن به افراط و تفریط و تظاهر، چه وسوسهانگیز است.
Ahmad
بیزاری نخبگان از نبوغ و اشتیاقشان به گمنامی، گواه روحیهای بود که چه تودهها و چه اوباش، قادر به فهم آن نبودند؛ روحیهای که به تعبیر روبسپیر، میکوشید تا عظمت انسان را در برابر کوچکی بزرگان اثبات کند.
Ahmad
درست در همین جاست که میتوان معیار معتبر تشخیص نخبگان از اوباش را در فضای ماقبل توتالیتر پیدا کرد. آنچه اوباش میخواستند و گوبلز بادقت بینظیری آن را بیان کرده بود، دسترسی به تاریخ، حتی به بهای نابودی بود. این اعتقاد صادقانه گوبلز که «خوشبختی بزرگی که انسان معاصر میتواند تجربهاش کند، این است که یا خود نابغه باشد یا به یک نابغه خدمت کند»، فراخور اوباش بود، نه تودهها و نه نخبگان هوادار جنبش. برعکس، نخبگان چنان مقوله گمنامی را جدی گرفته بودند که حتی به پایه انکار جدی وجود نابغه رسیده بودند. همه نظریههای هنری دهه ۱۹۲۰، نومیدانه میکوشیدند ثابت کنند که یک اثر هنری برجسته، فرآورده مهارت و استادکاری و منطق و تحقق استعدادهای بالقوه ماده است. اوباش، و نه نخبگان، مسحور «قدرت تابناک شهرت» شده بودند (به نقل از زوایگ) و بتسازی از نبوغ را که محصول جهان بورژوایی اخیر بود، با اشتیاق پذیرفته بودند. اوباش قرنِ بیستم، در این گرایش خود از الگوی نوکیسهگان سده نوزدهم، دقیقا پیروی میکردند. همانهایی که این واقعیت را کشف کرده بودند که جامعه بورژوایی درهای خویش را به روی «افراد ناهنجار» ولی جذاب، نوابغ و همجنسگرایان و رنود، بیشتر باز میگذارد تا به روی فضیلتهای ساده.
Ahmad
در روزگار بینواییِ فزاینده و درماندگی فردی، زمانی که رحم و شفقت به چنان سودای وسیعی تبدیل میشود که همه را در خود فرو میبلعد و حد و مرزی برای خود نمیشناسد، به نظر میرسد که مقاومت در برابر رحم دشوار باشد، حال آنکه برای عزت نفس انسانی، همین ترحم، از خودِ بینوایی نیز مرگبارتر است.
Ahmad
پرستندگان جنگ، نخستین کسانی بودند که تصدیق داشتند جنگ در عصر ماشین، نمیتواند فضیلتهایی چون شوالیهگری و دلاوری و شرافت و مردانگی را بپروراند. از اینرو جنگ در این عصر، فقط تجربه نابودی صرف و نیز این احساس حقارتآمیز را برای انسانها به ارمغان میآورد که آنها چیزی جز دندانههای کوچک چرخ عظیم کشتار نیستند.
این نسل، جنگ را به عنوان پیشدرآمد بزرگی بر فروریختگی طبقات و تبدیل طبقات به تودهها، به یاد میآورد. جنگ، با آن تحکم پیوسته خونبارش، نمادی برای مرگ، یعنی همان «برابریبخش بزرگ»، شده بود و در نتیجه، به صورت پدر راستین نظم نوین جهانی درآمده بود. به نظر میرسید که سودای برابری و دادگری، اشتیاق به فراگذشتن از مرزهای تنگ و بیمعنای طبقاتی و ترک امتیازها و پیشداوریهای ابلهانه، در جنگ راه برونرفتی جدا از نگرشهای مهربانانه و قدیمی ترحم به ستمدیدگان و محرومان، پیدا کرده بود.
Ahmad
به تعبیر یک دانشجوی آن زمان، «همیشه آنچه که اهمیت دارد، آمادگی برای ایثار است، نه هدفی که ایثار برای آن انجام میگیرد»؛ و یا به بیان یک کارگر جوان، «این مهم نیست که آدم چند سال دیگر زنده بماند یا نماند، بلکه مهم این است که انسان چیزی داشته باشد که در زندگی قابل ارائه باشد» . بسیار پیش از این، یکی از روشنفکران هوادار نازیسم اعلام کرده بود که «هرگاه واژه فرهنگ را میشنوم، طپانچهام را بیرون میکشم». شاعران بیزاریشان را از «فرهنگِ چرند» اعلام کرده بودند و به گونهای شاعرانه صلا در میدادند که «آهای بربرها و اسکیتها و سیاهها و سرخپوستها، فرهنگ را لگدکوب کنید» .
تعبیر این ناخرسندی خشونتآمیز در عصر پیش از جنگ و کوششهای بعدی درجهت ترمیم آن (از نیچه و سورل گرفته تا یونگر و برشت و مالرو و از باکونین و نکایف گرفته تا آلکساندر بلوک)، صرفا به عنوان انفجارهایی از نیستگرایی، به منزله نادیده گرفتن این واقعیت است که در جامعه آغشته به جهانبینی و معیارهای اخلاقی بورژوایی، تنفر چقدر میتواند موجه باشد.
Ahmad
فرمانروایی توتالیتر، توطئهاش را روی جمعیت یکنواختِ «هوادارانش» با این فرض اعمال میکند که توطئهای از سوی همه جهان علیه کشور توتالیتر در جریان است.
noir
درآمیختن جنایتکاران با ردههای زندانی دیگر، این امتیاز را نیز دربر دارد که برای این ردههای غیرجنایتکار، به محض گام گذاشتن در این اردوگاهها، به گونهای تکاندهنده آشکار میشود که به پستترین سطح جامعه فروافتادهاند.
noir
یک رهبر توتالیتر، اساسا چیزی جز کارگزار تودههایی که رهبری میکند نیست. او، فردی تشنه قدرت نیست که بخواهد اراده بیدادگرانه و دلبخواهانه خویش را بر رعایایش تحمیل کند. او صرفا کارگزاری است که میتوان در هر زمان کس دیگری را به جایش نشاند. به همان اندازهای که تودهها به او وابستهاند، او نیز به «اراده» تودههایی که خود نمونه متجسم آنهاست، متکی است. تودهها، بدون او بازنمود خارجیشان را از دست میدهند و به صورت جماعتی بیشکل درمیآیند؛ همچنانکه رهبر نیز بدون تودهها، موجودی بدون هستی است. هیتلر از این وابستگی متقابل به خوبی آگاه بود، به طوری که یک بار در گفتاری خطاب به گروه ضربت، این حالت را چنین بیان کرده بود: «شما، هر آنچه که هستید، از طریق من، هستید و من هرچه که هستم، تنها از طریق شما هستم... .»
Ahmad
صِرف فقدان یا نادیده گرفتن یک برنامه حزبی، به خودی خود نشانهای از توتالیتاریسم نیست. نخستین کسی که برنامهها و خطمشیها را به عنوان کاغذپارههای غیرضروری و وعدههای دستوپاگیر و ناسازگار با سبک و انگیزه یک جنبش تلقی کرده بود، موسولینی بود که فلسفه سیاسی فاشیستی او عبارت بود از کنشگرایی و الهام گرفتن از خودِ لحظه تاریخی. شهوت قدرت همراه با نفرت از تفصیل «حرافانه» مقاصد مورد نظر، ویژگی همه رهبران اوباش را تشکیل میدهد؛ اما با معیارهای توتالیتاریسم چندان مطابقت ندارد. هدف راستین فاشیسم، تنها به دست گرفتن قدرت و استقرار فرمانرواییِ بیچونوچرای «نخبگانِ» فاشیست در کشور ایتالیا بود. حال آنکه توتالیتاریسم، به فرمانروایی با وسایل خارجی، یعنی فرمانروایی از طریق دولت و یک ماشین خشونت هرگز قناعت نمیکند، بلکه به برکت ایدئولوژی عجیب خود و نقشی که به ایدئولوژی در این دستگاه زور واگذار کرده است، وسایل ارعاب و چیرگی بر انسانها را از درون کشف نموده است. بنابراین، توتالیتاریسم فاصله میان فرمانروایان و فرمانبرداران را از میان برمیدارد و وضعی را ایجاد میکند که در آن، قدرت و خواست قدرت، به همان گونه که ما میشناسیم، نقشی ندارد یا دستکم نقشی ثانوی دارد.
Ahmad
حجم
۴۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۶۳ صفحه
حجم
۴۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۶۳ صفحه
قیمت:
۱۸۱,۵۰۰
۱۴۵,۲۰۰۲۰%
تومان