بریدههایی از کتاب توتالیتاریسم
۳٫۶
(۱۴۰)
به قدرت رسیدن توتالیتاریسم در یک کشور، بیشتر به معنای استقرار رسمی ادارات مرکزی جنبش (یا شاخههای آن در مورد کشورهای اقماری جنبش) و بهدست آوردن یک نوع آزمایشگاه است که در آن میتوان علیه واقعیت موجود تجربه کرد و مردم را برای مقاصدی نهایی سازمان داد که فردیت و ملیت در آن جایی ندارند. در این زمان، هرچند که شرایط برای تحقق توتالیتاریسم به اندازه کافی کامل نیست، اما آن اندازه مستعد است که در آن به نتایج جزئیِ مهمی دست یافت.
توتالیتاریسم در رأس قدرت، از دستگاه دولتی برای هدف درازمدت فتح جهانی و جهت دادن شاخههای خارجی جنبش استفاده میکند و پلیس مخفیای ایجاد میکند تا بهعنوان مجری و پاسدار تجربه داخلی جنبش در جهت تبدیل واقعیت به افسانه، عمل کند؛ و سرانجام اردوگاههای کار اجباری را بهعنوان آزمایشگاهی برای تجربه عملی چیرگی تام، برپا میدارد.
Ahmad
برای خلاصی از سردرگمیهایی که در ذات همزیستی یک دولت با یک جنبش مدعی قدرت تام ولی با قدرت محدود در یک کشور محدود و نیز رفع تعارض عضویت ظاهری در جامعه ملل، براساس رعایت اصل احترام متقابل به حاکمیت ملی با داعیه فرمانروایی جهانی نهفته است، راهحلی بهتر از این فرمول تهی شده از محتوای اصلی وجود ندارد: رهبر توتالیتر با وظیفه دوگانهای روبروست که در نگاه نخست تاحد پوچی تناقضآمیز مینماید، زیرا او باید از یکسو، جهان ساختگی جنبش را بهعنوان واقعیت ملموسِ مبتنی بر زندگی روزانه برپا دارد و از سوی دیگر، باید از ایجاد هرگونه ثبات جدید در این جهانِ نوپدید جلوگیری کند؛ چرا که تثبیت قوانین و نهادهای جنبش، خود جنبش و همراه با آن، آرزوی نهایی فتح جهان را نابود خواهد کرد. فرمانروای توتالیتر، به هر بهایی که شده نباید اجازه دهد که عادی شدن اوضاع به جایی کشیده شود که شیوه زندگی نوینی تثبیت گردد؛ شیوه تازهای که پس از گذشت زمانِ لازم، کیفیات نامشروعش را از دست میدهد و درمیان شیوههای زندگیِ عمیقا متفاوت و متضادِ ملتهای روی زمین، جای خود را پیدا میکند.
Ahmad
آنچه بلندپایهترین رده سلسلهمراتب توتالیتر را مشخص میکند، همین رهایی از قید محتوای ایدئولوژی است. این مردان، هرچیز و هرکسی را برحسب سازمان در نظر میگیرند و حتی خود رهبر را نیز نه یک طلسم الهامبخش و همیشه برحق، بلکه نتیجه طبیعی این گونه سازمان میپندارند. آنها به رهبر نه بهعنوان یک شخص، بلکه به مثابه یک کارکرد نیاز دارند و از این دیدگاه است که وجود رهبر برای جنبش، اجتنابناپذیر میشود. برخلاف صورتهای دیگر حکومت خودکامه که در آنها غالبا دارودستهای فرمانروایی میکنند و فرمانروایِ خودکامه تنها به نمایندگی از سوی آنها نقش بازی میکند، رهبران توتالیتر عملاً آزادند هر کاری را که میپسندند انجام دهند و[ در این راه ]میتوانند روی وفاداری نزدیکانشان حساب کنند، حتی اگر فرمان قتل آنها را صادر کرده باشند.
مهمترین دلیل فنی برای این وفاداریِ انتحاری، آن است که دستیابی به بالاترین مقام، برحسب قوانین موروثی یا قوانین دیگری صورت نمیپذیرد. یک شورشِ کاخی موفق، میتواند به همان اندازه یک شکست نظامی، عواقب مصیبتباری برای کل جنبش به بار آورد. ماهیت جنبش توتالیتر این است که وقتی رهبر سکانِ رهبری را در دست میگیرد، سراسر سازمان جنبش، خود را با او کاملاً یکی میسازد،
Ahmad
یکی از عمدهترین گرفتاریهای جهان خارج در برخورد با نظامهای توتالیتر، بیاطلاعی از همین شیوه و روابط درونی این نظام بود. بنابراین تصور میشد که دروغهای عجیب و غریب رهبران توتالیتر، موجب بیآبروییِ آنها خواهد شد و میتوان یک رهبر توتالیتر را از طریق گفتههایش گیر انداخت و وادارش ساخت که علیرغم نیات اصلیاش به تعهداتش عمل کند. متأسفانه نظام توتالیتر علیه چنین نتیجهگیریهای معقولی گواهی میدهد، زیرا اصالت چنین نظامهایی دقیقا در حذف آن واقعیتی نهفته است که میتواند نقاب از روی دروغگو بردارد و وادارش کند تا از دروغ خویش دست کشد.
اعضای جنبش، گفتههایی را که برای مصرف عامه مردم گفته میشوند باور ندارند بلکه تصورات قالبی تمام عیار توجیه ایدئولوژیک را با حرارت هرچه بیشتر میپذیرند، تصوراتی که کلیدهای گذشته و آیندهاند و جنبشهای توتالیتر آنها را با الهام از ایدئولوژیهای سده نوزدهم میگیرند و به یاری سازمان، از آنها یک واقعیت عملکننده میسازند
Ahmad
«نخستین فرمانِ» جنبش، یعنی «پیشوا همیشه برحق است»، به همان اندازه برای مقاصد سیاست جهانی و یا به عبارتی دیگر، فریفتن جهانی، ضروری است که انضباط نظامی برای اهداف جنگی.
ماشینی که دروغپردازیهای عظیم جنبشهای توتالیتر را ایجاد کرده و آنها را سازمان و گسترش میدهد، به مقام رهبر اتکا دارد. بنابراین، سازمان توتالیتر بهعنوان پشتوانه این اظهارنظر تبلیغاتی که همه رویدادها برحسب قوانین طبیعت یا اقتصاد بهصورت علمی پیشبینیپذیرند، از مقام مردی سود میجوید که این دانش را در انحصار خویش دارد و کیفیت اصلیاش این است که «پیوسته برحق بوده است و خواهد بود» . در این میان، برای عضو یک جنبش توتالیتر، این دانش به حقیقت ربطی نداشته و همیشه برحق بودن نیز، به حقانیت عینی گفتههای رهبر هیچ ارتباطی ندارد. زیرا حقانیت گفتههای رهبر را نمیتوان با واقعیتها رد کرد، بلکه تنها توفیق یا عدم توفیق آتی این گفتهها، معیار درستی و نادرستی آنها را مشخص میکند. رهبر در اعمالش همیشه برحق است و از آنجا که اعمال او برای سدههای آینده طرحریزی شدهاند، آزمون نهایی آنچه که او انجام میدهد، از دسترس تجربه معاصرانش بهدور میماند
Ahmad
ارزش عمده ساختار سازمانی جوامع سرّی یا توطئهپرداز و معیارهای اخلاقی آنها در جهت سازمان دادن تودهها، حتی در تضمینهای ذاتی تعهد و وفاداری بیچون و چرای اعضای این جوامع و تجلی سازمانی دشمنیِ بیقید و شرط آنها نسبت به جهان خارج نهفته نیست، بلکه این ارزش را باید در توانایی آنها در امر استقرار و نگهداری یک جهان ساختگی از طریق دروغگویی مداوم، جستوجو کرد. سراسر ساختار سلسلهمراتبیِ جنبش توتالیتر، از هوادار ساده گرفته تا اعضای حزب و از لایههای نخبه و حلقه نزدیکان رهبر گرفته تا خود رهبر، را میتوان برحسب آمیزه عجیب و متغیری از زودباوری از یک سو و دیرباوری از سوی دیگر، توصیف کرد؛ و از هر عضوی انتظار میرود که به فراخور رتبه و پایگاهش در جنبش، با همین روحیه در برابر دروغهای متغیر رهبران و افسانه ثابت ایدئولوژیک و ساختگی جنبش، از خود واکنش نشان دهد.
آمیزهای از زودباوری و دیرباوری، پیش از آنکه پدیده روزمره تودهها شود، ویژگی برجسته ذهنیت اوباش را تشکیل میداد. در جهان ادراکناپذیر و متغیر، تودهها به جایی رسیده بودند که از یک سو هر چیزی را باور میکردند و از سوی دیگر، به هیچ چیز باور نداشتند و میتوانستند چنین بیندیشند که هر چیزی امکانپذیر است و هیچ چیزی حقیقت ندارد
Ahmad
همچنانکه خطر دیکتاتوری نظامی زمانی پیش میآید که ارتش دیگر نمیخواهد به هیئت سیاسی خدمت کند، بلکه میخواهد بر آن چیره شود، خطر توتالیتاریسم نیز زمانی سر بلند میکند که بخش توطئهپرداز یک حزب انقلابی خود را از نظارت حزب آزاد سازد و بخواهد رهبری را در دست گیرد. این همان قضیهای است که بر سر حزب کمونیست در رژیم استالین آمد. روشهای استالین مختص مردی بود که از شاخه توطئهپرداز حزب سربرکشیده بود: مردی که خود را وقف جزئیات کرده بود و بر جنبه پرسنلی سیاست تأکید داشت و بیرحمانه از دوستان و یارانش سوءاستفاده کرده و سپس آنها را تصفیه میکرد. به همین دلیل بود که در کشمکشهای جانشینی پس از مرگ لنین، پلیس مخفی به پشتیبانی او آمد. در این زمان، پلیس مخفی به صورت یکی از مهمترین و نیرومندترین بخشهای حزب در آمده بود. سازمان (امنیتی) چکا طبعا میبایست نسبت به نماینده بخش توطئهپرداز حزب همدلی داشته باشد، یعنی با مردی که پلیسمخفی را به صورت یک جامعه سرّی میدید و احتمالاً علاقهمند به حفظ گسترش مزایای آن بود.
قبضه قدرت احزاب کمونیست بهوسیله بخش توطئهپرداز آنها، نخستین گام در تبدیل این احزاب به جنبشهای توتالیتر به شمار میآید.
Ahmad
نکته جالب در سازمانهای توتالیتر این است که میتوانستند بسیاری از تمهیدات سازمانی جوامع سرّی را بپذیرند، بیآنکه هدفشان را سرّی نگهداشته باشند. اینکه نازیها میخواستند جهان را فتح کنند و اقوام «غیرخودی» را ریشهکن سازند و نیز اقوام «دارای میراث پستتر نژادی» را نابود کنند و این امر که بلشویکها برای انقلاب جهانی فعالیت میکردند، هرگز یک راز نبود؛ برعکس، این هدفها همیشه بخشی از تبلیغاتشان را تشکیل میدادند. به سخن دیگر، جنبشهای توتالیتر از همه ارکان جوامع سرّی تقلید میکنند، اما آنها را از تنها چیزی که میتوانست بهانه روشهای جوامع سرّی باشد، یعنی ضرورت نگهداری راز، تهی میسازند.
Ahmad
جنبشهای توتالیتر نیز مانند جوامع سرّی، جهان را به دو بخش «برادران قسم خورده» و توده نامشخص و درهم برهمی از «دشمنان قسم خورده»، تقسیم میکنند. این تمایز که برپایه دشمنی مطلق با جهان پیرامون جنبش استوار است، با گرایش عادی احزاب به تقسیم مردم به دو دسته حزبی و غیرحزبی، بسیار تفاوت دارد. احزاب و جوامع باز، عموما تنها کسانی را که با آنها آشکارا مخالفت میکنند دشمن میدانند، حال آنکه اصل بنیادی جوامع سرّی، این است که «هر فردی که درون جامعه سرّی نیست، مطرود است.» ظاهرا چنین مینماید که این اصلِ رازآمیز، برای سازمانهای تودهای بههیچوجه مناسب نیست؛ با وجود این، نازیها با فراتر رفتن از صِرف طرد یهودیان و خواستن مدرکی از اعضا دال بر غیریهودی بودن تبار آنها و استقرار دستگاه پیچیدهای برای وارسی پیشینه تباری هشتاد میلیون آلمانی، دستکم از نظر روانی، معادلِ آیین تشرف جوامع سرّی را برای اعضایشان برقرار ساختند. هرچند که وارسی نیاکان هشتاد میلیون آلمانی یک کمدی پرهزینه بود، اما کسی که از این آزمون موفق بیرون میآمد، چنین احساس میکرد که به گروه پذیرفتهشدگان تعلق دارد و باید علیه میلیونها نفر از افراد غیرواجد شرایط قرار بگیرد.
Ahmad
مسئولیت تام رهبر در مورد هر عملی که در جنبش انجام میگیرد و این یکی شدن کامل او با هر یک از کارگزارانش، عملاً چنین نتیجه میدهد که هیچیک از اعضای جنبش، در موقعیتی نیست که مسئول اعمالش باشد و بتواند دلایلی برای اعمالش بیاورد. از آنجایی که رهبر، حق توجیه اعمال جنبش را به انحصار خود در آورده است، برای جهان خارجی چنین مینماید که او تنها کسی است که میداند چه میکند؛ یعنی تنها نماینده جنبش و تنهاکسی که هنوز میتوان به زبانی غیرتوتالیتر با او گفتوگو کرد و در صورت قرار گرفتن در تنگنا، نمیتواند بگوید که چرا از من میپرسی، از رهبر بپرس. رهبر با آنکه در کانون جنبش است، میتواند طوری عمل کند که گویی بر فراز آن است. پس، بیدلیل نیست که خارجیان در برخورد با جنبشها یا حکومتهای توتالیتر، پیوسته به گفتوگوی شخصی با خود رهبر امید میبندند (چه امید بیهودهای!). راز واقعی رهبر توتالیتر در سازمانی نهفته است که او میتواند از طریق آن، مسئولیت تام همه جنایتهای لایههای نخبه جنبش را بر عهده بگیرد و در ضمن، ادعا کند که از سادهترین و شریفترین و بیگناهترین هواداران جنبش هم پاکدامنتر است.
جنبشهای توتالیتر را «جوامع سِرّیِ استقرار یافته در روز روشن» نامیدهاند
Ahmad
رهبر توتالیتر، به شیوهای متفاوت با هر رهبر حزبی عادی، جنبش را بازنمود میکند. او مسئولیت هر عمل و کردار و نیز هر عمل خلافی را که از سوی هر یک از اعضا یا کارگزاران جنبش در حین انجام وظیفه سر میزند، شخصا بر عهده میگیرد. این مسئولیت تام، مهمترین جنبه سازمانی اصل رهبری است که طبق آن، هر کارگزاری نهتنها از سوی رهبر گمارده میشود، بلکه تجسم متحرک شخص رهبر است و هر دستوری، همیشه باید از این مرجعِ پیوسته واحد و حاضر، صادر شود. این یکیشدنِ کامل رهبر با هر یک از رئیسان زیردست و انتصابیاش و این انحصار مسئولیت برای هر عملی که از سوی جنبش انجام میگیرد، یکی از آشکارترین تفاوتهای تعیینکننده میان رهبر توتالیتر و یک دیکتاتور خودکامه معمولی است. یک بیدادگر، هرگز خود را با زیردستانش یکی نمیسازد، چه رسد به اینکه مسئولیت هر یک از اعمالشان را نیز بر عهده گیرد. او میتواند از وجود زیردستانش بهعنوان سپربلا استفاده کند و برای رهایی از خشم مردم، اجازه میدهد که آنها را به باد انتقاد بگیرند، اما همیشه باید فاصلهاش را با رعایایش حفظ کند. برعکس، رهبر توتالیتر نمیتواند انتقاد از زیردستانش را تحمل کند، زیرا آنها پیوسته به نام او عمل میکنند. اگر او بخواهد خطاهایش را تصحیح کند، باید آنهایی را که به خطاهای او عمل کردهاند از میان بردارد. اگر او بخواهد مسئولیت اشتباهاتش را به دوش دیگران اندازد، باید آنها را بکشد
Ahmad
ویژگی آشکار جنبشهای توتالیتر این است که از فردفرد اعضایشان، وفاداری تام و نامحدود، بیچونوچرا و دگرگونیناپذیر میخواهند. این درخواست، از سوی رهبران جنبشهای توتالیتر حتی پیش از به قدرت رسیدن آنها به عمل میآید. درخواست یاد شده، معمولاً پیش از آنکه کل سازمان کشور در عمل تحت فرمانروایی آنها درآید، مطرح میشود و از این داعیه ایدئولوژیک آنها مایه میگیرد که سازمانشان در زمان مقتضی، سراسر نوع بشر را دربر خواهد گرفت.
seza68
جنبشهای توتالیتر، سازمانهای تودهایِ متشکل از افراد ذره ذره شده و جدا از هماند.
seza68
نازیها در پایان جنگ، همه توان متمرکز سازمانی و پابرجایشان را در جهت نابودی هرچه بیشتر آلمان به کار برده بودند، تا پیشگوییشان، که آلمان در صورت شکست ویران خواهد شد، درست از کار درآید.
مجتبی
خطاناپذیریِ بیحدوحصر، شرط اصلی یک رهبر تودهای شده بود؛ او هرگز خطایی را نمیتوانست بپذیرد. این فرض خطاناپذیری چندان برپایه هوشمندیِ برتر استوار نیست، بلکه بیشتر مبتنی بر تفسیر درست نیروهای اساسا قابل اعتماد تاریخ یا طبیعت است؛ نیروهایی که شکست و نابودی نمیتواند غلط بودن آنها را اثبات کند، زیرا این نیروها در درازمدت خودشان را نشان میدهند
مجتبی
برای ماشینهای بیرحم چیرگی و انهدام، تودههای بیفرهنگ و یکنواخت، مواد خام بهتری بودند و استعداد آن را داشتند که به جنایتهایی حتی سهمگینتر از آنِ جنایتکاران حرفهای دست یازند، مشروط بر آنکه این جنایتها، به خوبی سازمان داده شوند و ظاهر مشاغل را بهخود بگیرند.
مجتبی
جنگ، به مثابه «عالیترین عمل تودهای» تلقی شده بود تا هرگونه تفاوت فردی را از میان بردارد.
مجتبی
چیرگی توتالیتر بهعنوان یک صورت حکومتی، پدیدهای نو است، زیرا تنها به انزوای انسانها بسنده نمیکند، بلکه زندگی خصوصی آنها را نیز نابود میسازد. این گونه حکومت، خود را بر تنهایی و بر تجربه عدم تعلق انسان به جهان مبتنی میکند، تجربهای که یکی از تلخترین و ریشهایترین تجارب انسان بهشمار میآید.
Travis
در انزوا، انسان بهعنوان یک انسان مبدع، با جهان تماس میگیرد و این انزوا تنها زمانی تحملناپذیر میشود که اساسیترین صورت آفرینش بشری، که همان استعداد افزودن یک چیز نو به جهان است، نابود شود. این اتفاق تنها در جهانی پیش میآید که ارزشهای اصلیِ آن را کار تعیین کند، یعنی در آنجا که هرگونه فعالیت بشری به فعالیت کاری تبدیل شده باشد.
Travis
آمادهسازی انسانها برای ایفای نقش قربانی و دژخیم، زمانی کامل میشود که مردمان تماس با همنوعانشان و نیز تماس با واقعیت پیرامونشان را از دست داده باشند، زیرا همراه با از دست دادن این تماسها، انسان استعداد کسب تجربه و اندیشه را نیز از دست میدهد.
Travis
حجم
۴۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۶۳ صفحه
حجم
۴۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۶۳ صفحه
قیمت:
۱۸۱,۵۰۰
۱۴۵,۲۰۰۲۰%
تومان