۴٫۵
(۲)
توتیا: تو از زندگی چی میفهمی؟
رامین: (با تأکید) درره! (مکث) من از زندگی چیزی میفهمم که تو نمیفهمی. و از همینجاست که بین من و تو، بین همۀ ما درههای دور و دراز دهن باز میکنه. از من تا تو، از تو تا مردم، این فاصلهها رو نگاه کن. اینا درهس، پرتگاهه، و ما همهمون موندهایم لب پرتگاه. هیچ دونفرییم جربزهشو ندارن که خودشونو پرت کنن، تا لااقل، شاید جنازههاشون اون ته کنار هم بیفته و معنی نزدیکی رو درک کنن. من از زندگی یه چیز دیگهم میفهمم: نزدیکی!
توتیا: تو همیشه نزدیکی میفهمی.
رامین: ولی همیشه دوری نتیجه میگیرم. ولش کن.
nastaran
ولی دلت میخواد که فراموشش کنی. اگه غیر از این بود اصلاً به این فکر نمیافتادی که اونو میشه فراموش کرد یا نه.
nastaran
همین که ناخنات به چیزی بند میشه، پیش از اینکه لذت داشتناش رو بچشی، دلهرۀ از دستدادنش تسخیرت میکنه
nastaran
تو میگی زندگیرو فکر یه عده آدم بیحرکت و فکور جلو میبره یا تحرک یه عده آدم احساساتی و بیفکر؟
nastaran
داریم پفیوز میشیم. این لُبّ مطلبه. داریم میافتیم تو خط زن گرفتن، خونه و ماشین خریدن، به حقوق و درآمد فکر کردن، به کفش و لباس اهمیت دادن، به رتبه و اداره چسبیدن، برای خودمون تبلیغات کردن. علتش هم اینه که زندگیمون خالییه. خالیخالی، الآنی در کار نیس، فردایی در کار نیس.
nastaran
این روزگار میخواد از توهم یه همچین آدمی بسازه. یعنی از همه. میخواد شخصیت تو رشد نکنه، شعورت محدود باشه. قابل کنترل باشی، به اختیار خودش خاموش و روشنت کنه. فقط حرف باشی، عمل ازت نیاد. و در این صورت به تو اجازه میده که با کمال سربلندی زندگی کنی و به فکر آیندهت باشی. اییی دایی. زندگی، زندگی، این کلمه تو تاریخ بشر چه معنییا داشته.
nastaran
. اون همه عمرش سعی کرده مغزشرو آسفالت نکنن، ولی از دستاندازهای فکری هم هیچوقت نتونسته خودشو خلاص کنه
nastaran
برای همه. زندگی با یکی، ولی قصه برای همه. برای همه میدونی یعنی چی، توتی؟ برای همه یعنی برای هیچ. یعنی برای هیچکس.
nastaran
صحنه: یک تختهشستی و سهپایۀ نقاشی، یک چارپایه در فضای سیاه.
بازی: نور موضعی صحنه را روشن میکند. رامین روی چارپایه نشسته و دارد یک ماهی میکشد با رنگ سیاه. لحظهیی مشغول نقاشیست و بعد رو به مردم برمیگردد و فکر میکند.
رامین: (در خود) آااا، بله، کلمۀ صید، درست مفهوم کلمۀ صید. و صیاد. همۀ ما. همۀ ما قلابهایی هستیم که برای اسیر کردن، کشتن، و بعد، مصرف کردن هم به آب افتادهایم. آاااب... (مکث) مایع و تابع و بیرنگ. (مکث) و همهمون ماهی هستیم. ماهیهایی که دور و بر قلابها میپلکیم و به طعمههاشون عجالتاً نوک میزنیم. این واقعیت ماست. شاید هم حقیقت ما. (مکث) آیا چیز سومی هم این وسط هست؟
(نور فرومینشیند.)
arian
حجم
۵۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۹ صفحه
حجم
۵۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۹۹ صفحه
قیمت:
۴۷,۰۰۰
۳۲,۹۰۰۳۰%
تومان