من چیزایی رو که دوستشون دارم، هرگز حاضر نیستم به قیمت ویران کردن فتحشون کنم.
plato
من نفس میکشم برای اینکه نمیتونم نفس نکشم ولی این زندگی رو دوس ندارم برای اینکه میتونم دوستش نداشته باشم.
plato
اقلیت شناختهشده رفت. ولی درواقع یک اقلیت تازه سرجاش نشسته که فعلاً نقاب اکثریت به صورت داره و چند صباحییم باورش میکنن.
plato
زن بودن مخصوصاً تو این خرابشده تنها سرمایۀ یک زنه.
plato
من از زندگی یه چیز دیگهم میفهمم: نزدیکی!
توتیا: تو همیشه نزدیکی میفهمی.
رامین: ولی همیشه دوری نتیجه میگیرم. ولش کن.
plato
بههرحال لحظههای بد هیچوقت باعث نمیشه که من غروبهای خوبرو فراموش کنم.
plato
شماها کدومتون، یهچیز جدی، که همه چیزای دیگهرو بهخاطر اون ول کرده باشین، تو زندگیتون دارین؟
plato
ساعتهاست که مسخّرِ حیرت و سکوتم. ولو شدهم رو خاک و غرقِ نبودام.
plato
فکر کردن خیلی سخته. عمل آسونه.
plato
ما همهمون به هم معتاد شدهایم. از هم نفرت داریم ولی به هم احتیاج داریم.
nastaran