بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سال های سگی | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب سال های سگی اثر ماریو  بارگاس یوسا

بریده‌هایی از کتاب سال های سگی

۳٫۹
(۶۶)
ما نقش قهرمان را بازی می‌کنیم چون ترسوییم؛ نقش قدیس را بازی می‌کنیم چون شریریم؛ نقش آدمکش را بازی می‌کنیم چون در کشتن همنوعان خود بی‌تابیم؛ و اصولا از آن رو نقش بازی می‌کنیم که از لحظه تولد دروغگوییم.
marziecharkhi
سرجوخه عجولانه خود را به دانش‌آموز رساند، تفنگش را از دستش بیرون کشید و با تشریفات به وارسی آن پرداخت: به همه جایش نگاه کرد، به این طرف و آن طرف چرخاند، کلنگدن را باز و بسته کرد، روزنه دیدگاه آن را وارسی کرد و دستی به ماشه‌اش کشید. گفت: «روی قنداقه‌ش خراش داره، قربان. خوب هم روغن نخورده.» «چند وقته توی دبیرستان نظامی، دانش‌آموز؟» «سه ساله، قربان.» «و هنوز یاد نگرفته‌ی از تفنگت مواظبت کنی؟ نباید بذاری تفنگ از دستت بیفته. سرت بشکنه بهتر از اینه که تفنگ از دستت بیفته. تفنگ سرباز به اندازه بیضه‌هاش اهمیت داره. تو مواظب بیضه‌هات که هستی، هان؟» «بله، جناب ستوان.»
حسین احمدی
فساد، در هر نسل، تسلط خود را اِعمال می‌کند. کارلوس خِرمن بِلی
Ahmad
«خیلی می‌خونم. هر کاری می‌کنم تا قبول بشم.» پدرش گفت: «راهش همینه. من اسم‌تو توی لِئونسیو پرادو می‌نویسم و نمونه امتحان هم برات می‌خرم. گمونم خرجش زیاده اما ارزش‌شو داره. به خاطر خودت می‌گم. اون‌جا تو رو مرد بار می‌آرن. برات یه بدن قوی درست می‌کنن، یه شخصیت نیرومند. کاش وقتی من هم بچه بودم کسی بود که نگران آینده من باشه.»
Ahmad
من بیست سال دارم، نگویید بیست‌سالگی زیباترین دوره زندگی است. پُل نیزان
Ahmad
ما نقش قهرمان را بازی می‌کنیم چون ترسوییم؛ نقش قدیس را بازی می‌کنیم چون شریریم؛ نقش آدمکش را بازی می‌کنیم چون در کشتن همنوعان خود بی‌تابیم؛ و اصولا از آن رو نقش بازی می‌کنیم که از لحظه تولد دروغگوییم. ژان ـ پُل سارتر
Ahmad
ما نقش قهرمان را بازی می‌کنیم چون ترسوییم؛ نقش قدیس را بازی می‌کنیم چون شریریم؛ نقش آدمکش را بازی می‌کنیم چون در کشتن همنوعان خود بی‌تابیم؛ و اصولا از آن رو نقش بازی می‌کنیم که از لحظه تولد دروغگوییم.
MOHAMMAD REZA
بی‌آن‌که وارد آسایشگاه‌ها شود، شور و التهاب دانش‌آموزان را که احساس می‌کردند و از خود بروز می‌دادند احساس می‌کرد: خشم کسانی را که به آن زودی از خواب بیدار شده بودند؛ دلهره کسانی را که برای آنکادره کردن و لباس پوشیدن وقتی نداشتند؛ بی‌صبری و هیجان عده‌ای از آن‌ها را که می‌خواستند تمرین تیراندازی کنند و اصول سربازی را بیاموزند؛ نفرت کسانی را که توی گل و لای زمین‌ها غلت می‌خوردند بی‌آن‌که برای‌شان مهم باشد چه می‌کنند و صرفآ به کارها دست می‌زدند چون ناگزیر بودند؛ و شادی فروخورده کسانی را که از عملیات صحرایی بر می‌گشتند تا دوش بگیرند، اونیفرم آبی و سیاه‌شان را بپوشند و عازم مرخصی شوند.
Rasool Ramezany

حجم

۴۲۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۵۵۹ صفحه

حجم

۴۲۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۵۵۹ صفحه

قیمت:
۱۱۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد