بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است | صفحه ۲۶ | طاقچه
کتاب مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است اثر فردریک بکمن

بریده‌هایی از کتاب مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است

۴٫۰
(۱۷۸)
السا با تمام وجود از خودش می‌پرسد، چطور می‌شود آدمی که چنین لبخند صمیمانه‌ای دارد، در بزرگسالی به یک هیولای غمگین تبدیل می‌شود.
sogand
مامان دوباره سعی می‌کند لبخند بزند، ولی کاملاً موفق نمی‌شود. «نگران نباش عزیزم.» «این ساده‌ترین روشیه که به من بگی باید کاملاً نگران باشم!»
sogand
مدیر سعی کرد مادربزرگ را آرام کند، به این صورت که به پسربچه‌ای که چشم السا را کبود کرده بود، تذکر داد که کتک زدن یک دختر عملی است بزدلانه، ولی مادربزرگ حتی ذره‌ای آرام‌تر نشد. سر مدیر داد کشید: «کتک زدن یه دختر عمل بزدلانه‌ای نیست، لعنت! این پسربچه به این دلیل احمق نیست که یه دختربچه رو کتک می‌زنه، بلکه احمقه، چون کتک‌کاری راه می‌ندازه!»
sogand
کتک زدن یه دختر عمل بزدلانه‌ای نیست، لعنت! این پسربچه به این دلیل احمق نیست که یه دختربچه رو کتک می‌زنه، بلکه احمقه، چون کتک‌کاری راه می‌ندازه!»
Vahid&Maryam
بریت – ماری سرش را تکان می‌دهد و با صدای بلند، جمله‌ای را نقل می‌کند: «آدم می‌خواهد دوستش داشته باشند، اگر نشد، مورد ستایش قرار بگیرد، اگر نشد، از او بترسند، اگر نشد، از او متنفر باشند و او را تحقیر کنند. روح از خالی بودن گریزان است و می‌خواهد به ‌هر قیمت که شده، با دیگران ارتباط برقرار کند.»
فرسا
بریت – ماری سرش را تکان می‌دهد و با صدای بلند، جمله‌ای را نقل می‌کند: «آدم می‌خواهد دوستش داشته باشند، اگر نشد، مورد ستایش قرار بگیرد، اگر نشد، از او بترسند، اگر نشد، از او متنفر باشند و او را تحقیر کنند. روح از خالی بودن گریزان است و می‌خواهد به ‌هر قیمت که شده، با دیگران ارتباط برقرار کند.»
فرسا
در مدرسه تعداد زیادی کودک وجود دارد که با بقیه فرق دارند، در هر کلاس حداقل دو یا سه نفر. فرق او با بقیه این است که عقب‌نشینی نمی‌کند. بچه‌های عادی هم به این دلیل از او متنفرند. وقتی چشم‌شان به بچه‌ای می‌افتد که عادی نیست و عقب‌نشینی هم نمی‌کند، وحشت می‌کنند که مبادا بچه‌های غیرعادی انقلاب راه بیندازند.
amir_ahd
گرفت. سومین اثر نویسنده، بریت- ماری اینجا بود هم به موفقیت‌های چشمگیری
مسعود
مادربزرگ شانه‌هایش را بالا می‌اندازد. «اگه آدم نمی‌تونه چیز بدی رو از ذهنش پاک کنه، باید روی اون چیزهایِ خوبِ زیادی بپاشه.»
کاربر ۱۵۵۵۵۳۷
«آدم می‌خواهد دوستش داشته باشند، اگر نشد، مورد ستایش قرار بگیرد، اگر نشد، از او بترسند، اگر نشد، از او متنفر باشند و او را تحقیر کنند. روح از خالی بودن گریزان است و می‌خواهد به ‌هر قیمت که شده، با دیگران ارتباط برقرار کند.»
کاربر ۱۳۳۵۸۲۷
میباتالوس هم به تنهایی قادر به ادامه‌ی حیات نیست، چون تمام جنگجویانی که در این قلمرو زندگی می‌کنند، بدون وجود سایر قلمروهای پادشاهی، بی‌ارزشند، چون دیگر چیزی وجود ندارد که آن‌ها بخواهند به خاطرش بجنگند. مادربزرگ حتی این را هم از هری پاتر دزدیده است. اینکه آدم باید چیز باارزشی داشته باشد که به خاطرش بجنگد. ولی السا او را می‌بخشد، چون واقعاً چیز خوبی است. گاهی آدم اجازه دارد چیزهای خوب را بدزدد.
Paeez Dokhtar
عجیب است که عشق و ترس تا چه حد می‌توانند به هم نزدیک باشند.
امیرعلی
در افسانه‌های میاماس راه‌های بی‌شماری برای غلبه بر یک اژدها وجود دارد. حالا اگر این اژدها یک سایه باشد، یعنی بدترین نوع اژدها که شبیه انسان است...
امیرعلی
«این همه کتاب دارین، اون وقت حتی یه جلد از کتاب‌های هری پاتر رو ندارین؟» زن عذرخواهانه سرش را به علامت منفی تکان می‌دهد. قیافه‌ی السا طوری است که انگار به او اهانت شده. غرغرکنان می‌گوید: «یه میلیون کتاب که بین‌شون حتی یه جلد از هری پاتر نیست! اون وقت به یه چنین آدمی اجازه می‌دن بیماران روانی رو مداوا کنه؟ این خودش عین بیماریه!»
امیرعلی
. درهای رنو مثل همیشه باز هستند، چون مادربزرگ هیچ‌وقت عادت نداشت درِ جایی را قفل کند و هنوز هم بوی دود سیگار فضای داخل خودرو را پر کرده است. السا می‌داند که استشمام دود ضرر دارد، ولی این دود سیگار مادربزرگ است، بنابراین نفس عمیقی می‌کشد.
امیرعلی
فرشته در انبوه غصه‌هایش غرق شد، تا اینکه قلبش دونیم شد و بدنش را مثل یک آینه شکست و به دونیم کرد. وقتی کودکان مخفیانه به ساحل رفتند تا او را ببینند، توانستند همزمان در یکی از نیمه‌ها چهره‌ای را ببینند که از شدت زیبایی، گل‌های رز را از جلوه می‌انداخت، ولی در نیمه‌ی دیگر چشم‌شان به موجودی افتاد که چنان وحشیانه و هراسناک به آن‌ها نگاه می‌کرد که کودکان از شدت وحشت جیغ کشیدند و دوان‌دوان راه رفته را بازگشتند. چون تمام هیولاها از همان ابتدا هیولا نبوده‌اند. تعدادی از آن‌ها به خاطر غم و غصه‌هایشان هیولا شده‌اند.
امیرعلی
سایر بچه‌ها به خاطر اینکه او متفاوت است، از او متنفر نیستند. در مدرسه تعداد زیادی کودک وجود دارد که با بقیه فرق دارند، در هر کلاس حداقل دو یا سه نفر. فرق او با بقیه این است که عقب‌نشینی نمی‌کند. بچه‌های عادی هم به این دلیل از او متنفرند. وقتی چشم‌شان به بچه‌ای می‌افتد که عادی نیست و عقب‌نشینی هم نمی‌کند، وحشت می‌کنند که مبادا بچه‌های غیرعادی انقلاب راه بیندازند. پس باید السا را ساکت کنند و او را کتک بزنند تا تسلیم شود. تا از اینکه فکر می‌کند یک ابرقهرمان است، دست بردارد.
امیرعلی
آن‌ها خشمگین هستند و تشنه به خون، و اگر تو را گاز بگیرند، نخواهی مرد، بلکه دچار سرنوشت بسیار بسیار بدتری خواهی شد؛ قدرت تخیل‌ات را از دست خواهی داد، قدرت تخیل‌ات از زخم‌هایت جاری می‌شود و پیکر خاکستری و خالی‌ات به‌جا می‌ماند. با گذشت زمان، مرتباً بیشتر تباه می‌شوی، تا نهایتاً از تو یک پوسته‌ی خشک‌وخالی باقی می‌ماند. تا دیگر هیچ افسانه‌ای را نتوانی به خاطر بیاوری و بدون این افسانه‌ها، میاماس و کل سرزمین– تقریباً– هنوز– بیدار دچار مرگی خاموش می‌شود؛ بدترین نوع مرگ.
امیرعلی
آن‌ها کاری را می‌کنند، که باید. کاری را می‌کنند که می‌توانند. آن‌ها روی خرابه‌های کلمه‌های مربوط به جنگ، کلمه‌های مربوط به بخشش را بنا می‌کنند.
MhmD
در افسانه‌ها هیچ‌چیز بی‌دلیل اتفاق نمی‌افتد. چون در افسانه‌ها اتفاق معنی ندارد. یک‌بار یکی از دراماتیکرهای روسی گفته بود، اگر دیدی در پرده‌ی اول، اسلحه‌ای به دیوار آویزان است، بدان که در پرده‌ی آخر باید با آن شلیک شود.
MhmD

حجم

۳۸۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۸۸ صفحه

حجم

۳۸۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۸۸ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان