بریدههایی از کتاب مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متاسف است
۴٫۰
(۱۷۷)
جنگ، قلب هر موجود زندهای رو میشکنه.
هرگز
درنتیجه مادر پسرک چنان جیغی میکشد که فقط از مادرانی برمیآید که فرزندانشان بینی یک فرد غریبه را نیشگون گرفتهاند.
هرگز
«بزرگترین نیروی مرگ در این نیست که جان کسی را میستاند، بلکه در این است که میتواند بازماندگان را به نقطهای برساند که دیگر نخواهند به زندگی ادامه دهند.»
هرگز
کسی که مادربزرگ داشته باشد، انگار یک لشکر دارد.
بزرگترین امتیاز یک نوه این است که بداند یک نفر همیشه جانب او را میگیرد. بیچونوچرا. به ویژه در مواقعی که حق با او نباشد.
مادربزرگ شمشیر و سپر است. و عشقش ناب است. و این چیزی است که کسانی که خودشان را عقلکل میدانند، متوجهش نمیشوند.
zohreh
«احمقهای لعنتی، من تا حالا دوستی نداشتهم، و حالا شما سعی میکنین تنها دوستهایی رو که تازه به دست آوردهم، از بین ببرین.»
هرگز
السا ناگهان احساس میکند که نیاز دارد شقیقههایش را ماساژ دهد.
هرگز
السا از کشیدن لاستیک دور درِ خودرو دست میکشد.
«چطور بریت – ماری؟»
«اون مراقبم بود.»
هرگز
صدای اولین زنگ را میشنود و بعد بلافاصله زنگ دوم را. هیچ انسان نرمالی اینطوری زنگ در خانه را نمیزند. پس این فقط میتواند کار بریت – ماری باشد.
هرگز
بنابراین آدم زمان را آنطور اندازه میگیرد که احساس میکند. اگر بهنظر کسی چیزی به اندازهی یک ابدیت طول بکشد، میگوید «برای همیشه» و اگر به اندازهی چند ده «برای همیشه» طول بکشد، آن وقت یک ابدیت کامل است. و تنها چیزی که بیشتر از یک ابدیت کامل طول میکشد، ابدیت یک قصه است. چون قصهی ابدی، ابدیت یک ابدیت کامل است و طولانیترین واحد زمان، ابدیت ده هزار قصه است. این بزرگترین عددی است که در سرزمین– تقریباً– هنوز– بیدار وجود دارد.
Rozhan
بهنظر مثل آدمهای خستهای میآید که به اجبار بیدار نگه داشته شدهاند، آن هم توسط شخصی که با ضربات یکسان، بالش آغشته به ماست را به صورت آنها میکوبد.
هرگز
«فقط آدمهای متفاوت میتونن دنیا رو تغییر بدن. آدمهای عادی حتی نمیتونن یه ذره رو جابهجا کنن.»
هرگز
هیچچیز موجودات را بیشتر از این نمیترساند که از چیزی شناخت نداشته باشند و مجبور باشند آن را به قوهی تخیلشان بسپارند.
هرگز
بریت – ماری میگوید: «این چه روش گانگسترمآبانهای است که وقتی مردم در خانه نیستند، آرام راه بیفتند و به در و دیوار برگه بچسبانند!»
هرگز
آدم میتواند مادربزرگش را سالها دوست داشته باشد، بدون اینکه واقعاً دربارهاش چیزی بداند.
هرگز
«با مردن تو، من دیگه نمیدونم چطوری میتونم برم میاماس...»
هرگز
آن هم با وجودیکه معتقد است باید مرزی وجود داشته باشد و اگر قرار است در جایی، مرزی وجود داشته باشد، باید تقریباً آنجایی باشد که یک نفر ادعا کند، کسی قادر است هری پاتر را شکست دهد. بههرحال نظر السا که اینطور است.
هرگز
خب، البته السا از اسپایدرمن هم خوشش میآید. مسئله این نیست. ولی در مقابل هری پاتر؟ دست بردار. البته که هری پاتر برنده میشود.
هرگز
السا جروبحث کردن در اینباره را خندهدار میداند، ولی مادربزرگ از حرف زدن دربارهی این مسئله لذت میبرد، چون هنوز به آن مرحله از پختگی نرسیده که متوجه شود، برندهی حتمی، هری پاتر است.
هرگز
در آنجا به کتابخانه، «بانک» گفته میشود.
هرگز
السا از اینکه مامان از او چیزی را پنهان میکند، دلخور است. بهنظر او، اگر کسی چیزی را از آدم پنهان کند، آدم احساس حماقت میکند، و هیچکس دوست ندارد احساس حماقت کند.
Nafiseh R
حجم
۳۸۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
حجم
۳۸۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۵۶,۰۰۰۳۰%
تومان