«اگه از موهات تعریف نمیکنه، پس لیاقتِ تو رو نداره!»
شب رو
انسان ممکن است نتواند شرایطش را انتخاب کند، ولی میتواند رفتارش را انتخاب کند.
شمع
سعی میکند به خودش بفهماند اگر تکهای از دروناش تَرَک برداشته، تقصیر خودش است، چون نباید از همان اول به احساساتاش اجازهی رهاشدن میداد.
شمع
«اونا یادشون رفت که چی باعث موفقیتشون میشد.»
«وقتی همچین اتفاقی میافته، چیکار باید کرد؟»
«باید از اول شروع کرد.»
غزل
«من فکر میکردم که آدم پلیس میشه، چون به اصول و قوانین اعتقاد داره.»
«من فکر میکنم سِوِن یه پلیس شده، چون به عدالت اعتقاد داره.»
غزل
کلمات هیچوقت نمیتوانند ما را به هدفمان برسانند.
غزل
«فکر نمیکنم تو از سرطان بترسی. نه؟»
سامی با لبخند میگوید: «چیزای بدتری هست که باید ازشون ترسید.»
sogand
سامی به شهر رفت تا از کسی مراقبت کند که ارزش آنرا ندارد، و بریتماری به همان دلیل آماده میشود که به خانه برگردد. اگر کسانی را که دوستشان داریم، نبخشیم، دیگر چه چیزی باقی میماند؟ عشق چه معنیای میدهد اگر عشقورزیدنی در کار نباشد؟ حتا وقتی طرف مقابلمان، استحقاق آنرا نداشته باشد.
nafiseh
گاهی ادامهدادن به زندگی آسان است، حتا بدون اینکه بدانی چه کسی هستی؛ به شرطی که با وجود نشناختن خودت، بدانی دقیقاً کجایی.
nafiseh
اگر با فرد دیگری زندگی کنید، یاد میگیرید که این نقاط ضعف را با شیوههای مختلفی برطرف کنید. شاید باور داشته باشید که نقاط ضعف، تا حد زیادی مثل اثاث خانهاند، و بر همین اساس باید یاد بگیرید که دور و برِ آنها را برای حفظ این تصور، تمیز نگه دارید.
البته حجم گردوخاک بهطور مشهودی افزایش مییابد، اما یاد میگیرید که آنرا ـ طوریکه مهمانها متوجه نشوند ـ کنترل کنید. آنوقت اگر کسی، یکی از اثاثات را بدون اجازهی تو جابهجا کند، همهچیز آشکار میشود: گردوخاک و آثار خراشیدگی، آسیب ماندگار و دائمی به کف پارکت. آن موقع دیگر کار از کار گذشته.
nafiseh