ما اینجا همدیگه رو میبخشیم. راه دیگهای نداریم. اگه این کار رو نکنیم، دیگه هیچ رفیقی برامون نمیمونه که از دستش کُفری شیم.»
شمع
همهی قدرتش را جمع میکند تا بتواند روی پاهایش بایستد. او باید این کار را میکرد؛ چون این همان کاریست که زنهایی مثل بریتماری انجام میدهند. وقتی پای کمک به کسی در میان باشد، آنها همیشه قدرتمند میشوند.
شمع
آدمها همیشه دوست دارند کاری را بکنند که در آن مهارت دارند. آنها دلشان میخواهد کسی متوجه حضورشان شود.
شمع
اشتیاق خیلی چیز باارزشیست؛ نه برای آنچه به ما میدهد، بلکه برای آنچه از ما میگیرد تا قدرتِ خطرکردن را پیدا کنیم: مال و مقاممان را، سردرگمیِ دیگران و مُدارایشان، سرتکاندادنها را.
فریبا
«تاتنهام بدترین نوعِ یه تیمِ بده. اونا همیشه قول میدن که قراره فوقالعاده باشن. کاری میکنن که امیدوار بشی. پس تو به عاشقبودنِ اونا ادامه میدی و اونا روشهای ابتکاریِ بیشتر و بیشتری برای ناامیدکردنِ تو پیدا میکنن.»
فریبا
گاهی ادامهدادن به زندگی آسان است، حتا بدون اینکه بدانی چه کسی هستی؛ به شرطی که با وجود نشناختن خودت، بدانی دقیقاً کجایی.
sogand
«یعنی سارق توپ رو دزدید؟»
«ببخشید؟»
«اگه اون توپ رو ندزدیده، یعنی هنوزم میتونیم بازی کنیم، نه؟»
گروهی که روی پلهها جمع شدهاند، این نتیجهگیری را در نظر میگیرند، و چون هیچیک از آنها قادر نیست چیزِ منطقیای در مخالفت با آن بگوید، پس دستبهکار میشوند.
نازی
«تو ماشین تعمیر میکنی، آره؟»
زیـنـب🍃🌸
وِگا بشقابش را توی سینک میگذارد و طوری نگاه میکند که انگار منتظر است به او دیپلم افتخار بدهند. بعد او هم دواندوان میرود.
شب رو
«فکر نمیکنم تو از سرطان بترسی. نه؟»
سامی با لبخند میگوید: «چیزای بدتری هست که باید ازشون ترسید.»
شب رو