تقدیم به مادرم، که همیشه خاطرجمع میشد گرسنه نیستم و کتابی برای خواندن دارم.
_SOMEONE_
در سن خاصی، تمام سؤالاتی که آدم از خودش میپرسد، فقط در مورد یک چیز است؛ اینکه چطور باید زندگی کند؟
._.
. خوشحال است از اینکه جاروبرقی با سروصدایش، تمام چیزهایی را که نباید گفته شود، پنهان میکند
Irandokht
او و عُمَر برای اینکه قاهقاه بزنند زیر خنده، حتا به حرفزدن هم نیاز ندارند، فقط کافیست به یکدیگر نگاه کنند.
sogand
«اوه! یعنی از اونموقع تا حالا کار نکردهین؟»
«از اونموقع تا حالا هر روز کار کردهم. به شوهرم تو رسیدگی به شرکتش کمک کردهم.»
یک بار دیگر نشانههای امیدواری در چهرهی دختر ظاهر میشود. «چه جور کمکی؟»
«مراقب بچهها بودهم و سعیمو کردهم که خونهمون همیشه مرتب و تمیز باشه.»
دختر لبخند میزند تا مأیوسشدناش را پنهان کند، مثل همهی آنهایی که قادر نیستند فرق بین "خانه" و "جایی برای زندگی" را درک کنند. درواقع باملاحظهبودن باعث میشود بتوانی این تفاوتها را درک کنی. بهخاطر باملاحظهبودن است که خانوادهی بریتماری زیرلیوانی و فنجانهای مناسب قهوه و تختخوابهایی دارند که صبحها آنقدر با دقت مرتب شدهاند
پناه
این روزها برای آنکه ثابت کنی آدمیزادی، باید تا حدِ نامعقولی کاغذبازی کنی!
پناه
اینطور که به من گفتهن، کسیکه پدرش طرفدار لیورپول باشه، هیچوقت ناامید نمیشه، یا حتا برادر بزرگترش. تا جاییکه فهمیدهم، گاهی این قضیه در مورد برادر بزرگتری که طرفدار لیورپول باشه هم صدق میکنه.»
شمع
تا زمانیکه کسی به تو احتیاج داشته باشد، تنها نیستی. بهخاطر همین، بریتماری عاشق این است که گونههایش بوسیده شود
Irandokht
انگار که زندگی به همین سادگیست!
پناه
قرار نیست عشق برای همه آتشبازی باشد. میتواند سؤالی باشد راجعبه یک پایتختِ پنجحرفی، یا دانستنِ اینکه دقیقاً کِی باید پاشنهی کفشات را عوض کنی.
Sahar Tusani