بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در جبهه غرب خبری نیست | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب در جبهه غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک

بریده‌هایی از کتاب در جبهه غرب خبری نیست

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۵از ۱۳ رأی
۴٫۵
(۱۳)
در آستانهٔ مرگ، زندگی مسیر ساده‌ای می‌پیماید و ضروریات محدود می‌شود، همهٔ چیزهای دیگر در خوابی محزون در سایهٔ غریزه برای زنده ماندن و بدویت ما پنهان می‌شوند.
Mahsa Saadati
. هدف‌مان این است، تنها هدف بزرگ‌مان، بارها در سنگرها به آن فکر کرده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام که تنها امکان بقای ما در نابودی همهٔ احساسات انسانی است؛ این وظیفه‌ای است که بعد از همهٔ این سال‌های وحشتناک زندگی بعد از آن را ممکن می‌سازد.
Mahsa Saadati
وقتی آن‌ها را در خانه، محل کار و سرگرم کاروزندگی می‌بینم، اشتیاقی مقاومت‌ناپذیر وجودم را می‌گیرد، دلم می‌خواهد من هم این‌جا باشم و جنگ را فراموش کنم؛ اما از طرفی از این زندگی بیزارم، این امور چنان حقیرند که نمی‌دانم چه‌طور می‌شود با آن‌ها زندگی کرد، درحالی‌که همان لحظه در جبهه گلوله‌ها روی سنگرها منفجر می‌شوند و خمپاره‌های منور به آسمان می‌روند و زخمی‌ها را روی برزنت به پشتِ جبهه منتقل می‌کنند و رفقای‌مان در سنگرها چمباتمه زده‌اند.
Mahsa Saadati
وحشت را در صورتی می‌توان تحمل کرد که نادیده‌اش بگیریم؛ اما اگر به‌اش فکر کنیم کُشنده است.
Mahsa Saadati
چهره‌های‌مان نه رنگ‌پریده‌تر از همیشه است و نه برافروخته‌تر، نه درهم‌رفته و نه باز، ولی تغییر کرده است. احساس می‌کنیم در خون‌مان برق جریان دارد. این تمثیلی شاعرانه نیست. واقعیت است. این روح جبهه است که چنین احساسی را به وجود می‌آورد. درست در لحظه‌ای که اولین خمپاره‌ها زوزه می‌کشند و انفجار هوا را می‌شکافد، به‌ناگاه در رگ‌ها، دست‌ها و چشم‌های‌مان انتظاری سخت، نوعی هشیاری، حساس شدن غریب حواس بیدار می‌شود. بدن سراپا در حالت آمادگی قرار می‌گیرد.
Mahsa Saadati
نسیم پاک و سردی می‌وزد.
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
زمین برای هیچ‌کس به اندازهٔ سرباز معنا ندارد. وقتی سرباز خود را در آغوش آن پناه می‌دهد، وقتی چهره و اندامش را از ترسِ ترکش‌ها در آن پنهان می‌کند، زمین تنها یاور، برادر و مادر اوست. سرباز وحشت و اشک‌هایش را در سکوت و امنیت زمین پنهان می‌کند، زمین به سرباز پناه می‌دهد و برای ده ثانیه رهایش می‌کند تا زندگی کند، بدود. ده ثانیه زندگی. دوباره او را پذیرا می‌شود و گاه برای همیشه. زمین! زمین! زمین!
کاربر ۴۸۱۷۹۶۵
«عجب شربت شیرینی است انتقام.»
کاربر ۱۳۴۱۸۷۵
طی ده هفته در ارتش آموزش‌مان دادند و این زمان بیش‌تر از ده سال دوران تحصیل بر ما تأثیر گذاشت. یاد گرفتیم دکمه‌های فلزی براق ارزش بیش‌تری از چهار جلد آثار شوپنهاور دارد. اول تعجب کردیم، بعد خشم وجودمان را گرفت و دست‌آخر قیدش را زدیم. دریافتیم آن‌چه اهمیت دارد نه اندیشه بلکه واکس پوتین‌هاست، نه ذکاوت بلکه نظم است، نه آزادی بلکه تمرین نظامی است.
کاربر ۱۳۴۱۸۷۵
دانست که ارزش فرهنگ و هنر انسان در برابر غریزهٔ توحش و جنگ‌طلبی او هیچ است و سرمایه‌داران عالم چگونه برای حفظ منافع خود حاضرند جهانی را به آتش بکشند.
fati
دانست که ارزش فرهنگ و هنر انسان در برابر غریزهٔ توحش و جنگ‌طلبی او هیچ است و سرمایه‌داران عالم چگونه برای حفظ منافع خود حاضرند جهانی را به آتش بکشند.
fati
چه‌قدر عجیب است که تمامی خاطرات‌مان دو ویژگی دارند. آن‌ها همیشه کاملاً آرام‌اند، این صفت غالب آن‌هاست، حتی اگر واقعاً آرام نباشند چنین جلوه می‌کنند.
کاربر ۵۱۵۶۸۶۵
درونش دفترچه‌ای است با نام او. تا آن زمانی که نامش را نمی‌دانم شاید فراموشش کنم. زمان خاطره‌اش را محو خواهد کرد. اما نامش مثل میخی است که در ذهنم کوبیده می‌شود و هیچ‌گاه بیرون نخواهد آمد. قدرتی دارد که همیشه به یاد من خواهد ماند. همیشه بازخواهد گشت و در برابرم خواهد ایستاد.
زهرا شاهی
رفیق، بیست سال از زندگی‌ام را بگیر و دوباره زنده شو. اگر می‌خواهی عمرم را بیش‌تر بگیر، چون نمی‌دانم با مابقی عمرم ــ حتی اگر نقشه‌ای برایش داشته باشم ــ چه کنم.»
زهرا شاهی
نمی‌تواند بفهمد که دربارهٔ چنین مقولاتی نمی‌شود حرف زد؛ می‌توانم این کار را بکنم، اما برایم خطرناک است که آن تجربیات را در قالب کلمات بیان کنم. می‌ترسم این تجربیات بیش‌ازحد بزرگ شوند و دیگر نتوانم برشان غلبه کنم.
زهرا شاهی
آدم‌های فقیر از ما عاقل‌تر بودند. خوب می‌دانستند جنگ مایهٔ بدبختی است. ولی آدم‌های طبقهٔ متوسط، که باید بیش‌تر سرشان می‌شد، غرق در شوروهیجان جنگ شده بودند.
کاربر ۲۱۸۲۰۸۳
ما مثل کودکان بی‌کس‌ایم و مانند مردانِ باتجربه بی‌رحم و سطحی و پُر از اندوه‌ایم ــ باور دارم که از میان رفته‌ایم.
زهرا شاهی
همهٔ مردم دنیا باید از کنار تختش بگذرند و بگویند «این فرانتس کمریش است، نوزده‌ساله‌ای که نمی‌خواهد بمیرد. نگذارید بمیرد.»
زهرا شاهی
زمین برای هیچ‌کس به اندازهٔ سرباز معنا ندارد. وقتی سرباز خود را در آغوش آن پناه می‌دهد، وقتی چهره و اندامش را از ترسِ ترکش‌ها در آن پنهان می‌کند، زمین تنها یاور، برادر و مادر اوست. سرباز وحشت و اشک‌هایش را در سکوت و امنیت زمین پنهان می‌کند، زمین به سرباز پناه می‌دهد و برای ده ثانیه رهایش می‌کند تا زندگی کند، بدود.
benyamin parang
کروپ برای خودش متفکری است. عقیده دارد اعلان جنگ باید مثل یک جشن بزرگ باشد. همه‌جا را آذین‌بندی کنند و برای تماشا هم بلیت بفرستند. مثل میدان گاوبازی. بعد وزرا و فرماندهان کشورهای متخاصم باید لنگ ببندند و چماقی بر دوش بگذارند و قضیه را بین خودشان حل کنند. هر کس زنده ماند، کشورش برندهٔ جنگ است. این کار هم ساده‌تر است، هم عادلانه‌تر. چه لزومی دارد آدم‌هایی که ذی‌نفع نیستند با هم بجنگند.
benyamin parang

حجم

۲۴۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۲ صفحه

حجم

۲۴۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۰۲ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان