- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب من زندهام
- بریدهها
بریدههایی از کتاب من زندهام
۴٫۷
(۸۲۶)
بعد از عید سال ۱۳۵۷برای روکمکنی خانم سبحانی، با هماهنگی قریب به اکثریت بچهها، حتی بچههای کلاسهای نظام قدیم، همه با روسری به مدرسه رفتیم. حتی بعضیها که خیلی اهل مد و لباس بودند و شب تا صبح موهایشان زیر سشوار و اتو بود، موها را زیر کلاه و روسری گذاشته بودند و این پوشش یک نماد اعتراض دینی علیه رفتارهای ضددینی خانم سبحانی بود. رفتار بچهها تغییر کرده بود تا آنجا که معلمهای مرد که تعدادشان هم کم نبود تمایلی به آموزش در مدرسه دخترانه نداشتند. کلاسهای دینی رونق بهتر و بیشتری پیدا کرده بود. وقت اذان بعضی از بچهها برای نمازخواندن به کتابخانه میآمدند.
خانم سبحانی میگفت: امسال بچهها را نکبت گرفته و سال تحصیلی پنجاه و هفت را سال نحس نامگذاری کرده بود.
Bookish cat
چند تا از بچهها به حمایت و جانبداری از حجاب و دختران محجبه، دستمال گردنشان را روی سرگذاشته بودند. حمایت خانم قاضیانی که معلم زبان بود و خواهرِ زینت چنگیزی که معلم ریاضی بود و خانم خردمند، به این پوشش مشروعیت داده بود و این کار آنها باعث خشم و نفرت هرچه بیشتر خانم سبحانی شده بود.
خانم سبحانی هر روز سر کلاسها حاضر میشد و میگفت: مثل اینکه مرض آباد به شما هم سرایت کرده. به هر که روسری سرش میکرد میگفت: نکنه مرضِ آباد رو گرفتی؟ همتون رو خونهنشین میکنم، اینجا جای خاله خان باجیها نیست، این همه روشنفکر، خطابه و بیانیه و خون دل خوردن تا این لچکها رو از سر ننههاتون انداختن، حالا شما دخترای جوون و ترگل و ورگل میخواید ادای کلفتها رو درآرین.
Bookish cat
خانم حاصلی میگفت: قطار دین رو به جلو در حرکت است و به عقب برنمیگردد و دین برای نجات انسانها و راه و روش چگونه زندگی کردن آمده است و هر دینی به دنبال دین دیگر و به اندازهی درک و شعور مردم همان زمان آمده است. کدام قطار را دیدهاید که به عقب برگردد و کدام قطار را دیدهاید که واگنهایش را از هم جدا کند.
قطره دریاست اگر با دریاست
خواستم بگویم کتاب هدایت است دیدم نه؛ بشارت هم هست. خواستم بگویم کتاب سعادت است دیدم نه؛ حکایت هم هست. خواستم بگویم کتاب قیامت است دیدم نه؛ حیات هم هست. خواستم بگویم این کتاب آخرت است دیدم نه، دنیا هم هست. گفتم این کتاب اصلاً، همه چیز است. اگر سالها اینجا با قرآن بمانیم دیگر تنها نخواهیم بود.
Amir10
حقیقتاً عکس امام در ماه نبود اما در چشمخانهی ما بود. مگر نه اینکه مجنون به هرجا میرسید لیلی را میدید، به کوه میرسید، به دریا میرسید جز لیلی کسی را نمیدید. ما میتوانستیم عکس امام را در رود، در دیوار خانه، روی برگ درخت و در همه جا ببینیم.
حنون
آرزوها قشنگ نیستند، این فاصلهی رسیدن به آرزوهاست که قشنگ است.
خانومِ سین🌱!
حرفهی کتابداری را یاد گرفتم. خوب کتاب خواندن را بهتر از کتابِ خوب خواندن یاد گرفته بودم.
بهشتی
همیشه قبل از پاسخگویی به سؤالات دینی من میگفت: باید اول سؤال را اصلاح و پالایش کرد. چرا که حسنالسؤال نصفالجواب است. اصلاً نترس. دین اسلام کامل است و میتواند پاسخگوی همهی سؤالات آنها باشد اما مقیاس اندازهگیری کمال دین اسلام و مسیحیت نباید رفتار ما مسلمانها و ارمنیها باشد. لباسی که شما میدوزید فقط نشاندهنده میزان درک و دانش و علم و هنر خودتان است و نمیتواند معیار قضاوت دربارهی کار همهی خیاطان باشد.
|نستوه|
آدمها در لحظهی ترس خیلی به خدا نزدیکتر میشوند. اصلاً این ترس است که به یاد آدمها میآورد همه چیز دست خداست.
feri
رنج و درد همزاد آدمی است. سختیها آدم را بزرگ و عاقل میکند و آدم هر چه بزرگتر میشود مشکلاتش هم با خودش بزرگ میشوند. باید بدانی راهحل مشکلات در خود مشکلات است، فقط باید با تفکر و تلاش آن را پیدا کنی. آن وقت میتوانی بر مشکلاتت غلبه کنی.
فاطمه
وقتی انسان متولد میشود یعنی خداوند او را رسماً به دنیا دعوت کرده است. پس تارک دنیا شدن معصیت عظمی است
saj
ناجوانمردانهتر اینکه این جنگ، فقط جنگ سرباز و ارتش نبود بلکه آنها دامنهی جنگ را به تمام شهرها و خیابانها و مردم بیسلاح و بیدفاع کشانده بودند و با موشکهای نه متری و دوازده متری، کوچههای دو متری را مورد اصابت قرار میدادند تا هیچ جانپناهی برای کودکان، مادران و غیرنظامیان باقی نگذارند. حالا چطور فرزندان ما باید باور کنند کشورهایی که اسلحه در اختیار صدام میگذاشتند، تغییر روش دادهاند و دوستدار صلح و مدافع حقوق بشر شدهاند؟
کتاب خور
پس شما امانتدار میشوید و رسالت مهمتری پیدا میکنید. وقتی منِ شما سرشار از خدا شد آن وقت منِ شما یعنی چشم خدا، گوش خدا، عقل خدا، دست خدا، پای خدا، زبان خدا، قلب خدا و آن وقت است که تکهای از خدا میشوید.
Gray.smile
مسئلههایی که تا به حال حل کردهی باید به حل مشکلات زندگی و به انسان شدنت کمک کنه وگرنه اینکه فقط بلد باشی فرمول و مسئلهی کتاب رو حل کنی، هنر نیست.
|قافیه باران|
برادران و خواهران مهربانم محرومان را دریابید و همواره بوی خدا را حس کنید تا انسانیت در جسمتان حل گردد و جزء وجودتان شود، برادران بدانید که آرمان مولا علی این بود که گرسنهای در زمین وجود نداشته باشد سعی کنید همنشین فقرا باشید
حــق پرســت
در دل میگفتم خدایا طاقت آدمی و تحمل درد و رنج تا کجاست؟ یعنی روزی میآید که من امروز را فراموش کنم؟ چقدر فراموشی نعمت خوبی است.
حــق پرســت
حکایت ما شده بود مثل حکایت همهی پرندگانی که برای خلاصی از قفس خود را به در و دیوار میکوبند و چیزی عایدشان نمیشود جز بالهای خونی.
حــق پرســت
از اینکه در حریم امن برادرهای خودمان قرار داشتیم احساس آرامش و غرور میکردیم. ولی در حبس بودن آنها رنج بسیار سنگین را به ما تحمیل میکرد. باز و بسته شدن در سلول ما و حتی نگاه بعثیها تحت کنترل آنها بود. بعثیها از غیرت آنها که در زنجیر بودند وحشت داشتند و نمیتوانستند به ما چپ نگاه کنند. هر وقت بعثیها در سلول ما را باز میکردند صدای فریاد کسی را میشنیدیم که میگفت: «نصر من الله و فتح قریب» و بچههای دیگر هم جواب میدادند و «بشر المؤمنین» .
حــق پرســت
صدای نگهبان بعثی را شنیدیم که به او میگفت: إش تاکل؟ (چی میخوری؟)
و گاه بعد از سؤال چه میخوری، میگفت: اتصیر زین، إشرب مای (خوب میشوی، آب بخور)
عبارت خوب میشوی، عبارت طبیبان بود. پس احتمالاً این دکتر بود اما دکتر آبکی! چون برای همه نسخهی آب میپیچید. البته همیشه یک دکتر نبود گاهی دکتر دیگری میآمد و نسخهی دیگری میداد. زندانی هرچه میگفت نسخهی او این بود: استریح. (استراحت کن)
به این یکی میگفتیم دکتر راحتی.
حــق پرســت
فحاشی و ادای کلمات زشت برایشان تفریح بود. کاش میشد تن بعضی از کلمات لباس بپوشانم تا از زشتی آنها کم شود و بتوانم آنها را روایت کنم
حــق پرســت
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰۵۰%
تومان