سیاوش از علی پرسید: «میگم علیآقا، فکر میکنی ایندفعه که بر گردیم جبهه، قراره چه اتفاقی بیفته و سر از کجا دربیاریم؟ دفعهی قبل گردان قاطرچیها، ایندفعه کودکستان آقامرسل، به نظرت دفعهی سوم چی میشه؟»
یا فاطمه زهرا (س)
دانیال هقهقکنان گفت: «کی برمیگردیم منطقه؟»
علی نجفی لبخند زد و گفت: «اجازه بده کمی آب زیر پوستتون بره. کمی استراحت کنید و سرحال بشید، بعد برمیگردیم.»
یا فاطمه زهرا (س)
سهراب با شک و بدگمانی گفت: «این چیزایی که تو میگی خیلی ناجوره که، رستمم باشه دوقلو زیرش میزاد.»
رستم پسگردنی صدادار پدرومادرداری خرج سهراب کرد و تشر زد.
خاک تو سرت با حرف زدنت.
یا فاطمه زهرا (س)
با رفتن آقامرسل، اکبر خراسانی گیج و منگ از حسین نجفی پرسید: «برای چی دربارهی آموزش چریکی و حمله به دشمن حرفی نزد؟»
حسین نجفی چشمغرهای به اکبر رفت.
خانهخراب، پس چرا اونطوری رگهای گردنت باد کرده بود و تکبیر میفرستادی؟ نفهمیدی چی گفت؟
اکبر سرش را خاراند و گفت: «خب حرفهای قشنگی میزد. نمیزد؟ حالا مگه چی شده؟»
حسین نجفی با خندهی عصبی پشت شلوارش را تکاند و گفت: «فقط اینو بگم که تا خرخره سرمون کلاه رفته. یگانویژهی آقامرسل یعنی درسخوندن
یا فاطمه زهرا (س)
ایرانیجماعت تو دنیا بهترینه.
یا فاطمه زهرا (س)
اکبر سینه جلو داد و به کریم پوزخند زد. کریم چنان شکلک هشلهف و عجیبی برای اکبر درآورد که همزمان باعث وحشت و خندهی او شد.
یا فاطمه زهرا (س)
حسین با فهمیدن اضافه شدن رستم و سهراب به یگانویژه دودستی به سر خود کوبید و ناله کرد:
یا جدهی سادات، اینام اومدن. خوش به روزهایی که با قاطرهای چموش و دیوانه بودیم.
یا فاطمه زهرا (س)
قبوله، اما وای به حالتون اگر بعدش پشیمون و نادم بشید. با یه اردنگی میفرستمتون ور دل سیمرغ و دیو سپید.
یا فاطمه زهرا (س)
حسین نجفی با صدای بلند گفت: «مخم ترکید، بگیرید بخوابید دیگه. یالّا، شب بخیر.»
شب بخیر مامانی.
سیاوش، بلند میشم میزنم جفتگوشات آبلمبو بشهها. بگیر بخواب.
یا فاطمه زهرا (س)
آخ سیداسماعیل، تو هم رفته بودی برای بچهها آب بیاری که اسیر بعثیها شدی؟ پس تو هم خواستی سقا باشی و تشنه شهید شدی؟
یا فاطمه زهرا (س)