بریدههایی از کتاب کودکستان آقا مرسل
۴٫۷
(۱۸۱)
سیاوش خواست حرفی بزند، اما علی اشاره کرد که ساکت بماند. بعد با آرامش و به قصد میانجیگری گفت: «آقامرسل، شما بزرگ مایید، گذشت کنید. این دوتام بچگی کردن، غلط کردن، نفهمیدن، شکر خوردن...»
یا فاطمه زهرا (س)
سیاوش ناله کرد: «اسماعیل، حلالم کن. دریا تویی. دریا تو بودی.»
یا فاطمه زهرا (س)
یک نفر عقل کرد و لامپ مهتابی را روشن کرد. چشمان آنهایی که بههوش بودند برق زد و به سوزش افتاد؛ اما لحظهای بعد به نور عادت کرد و عجیبترین صحنهی زندگیشان را مشاهده کردند. یک الاغ سفید و ترسیده مثل گرگ زخمی میچرخید و جفتکهای مرگبارش را میپراند. پنج ـ شش نفر، از جمله رستم و سهراب و گیلانپور، بیهوش و بیحواس روی زمین ولو شده بودند. علی نجفی ته چادر کنجله شده بود و جیغ میکشید و از خدا کمک میخواست. چند نفر دیگر پشت هم سنگر گرفته بودند و یک نفس داد و هوار میکردند. حسین خواست بلند شود که الاغ عصبانی چرخید و یک جفتک رعدآسا به زیر شکمش کوبید. حسین با چشمان از حدقه بیرون زده و نفسِ در سینه حبس شده دستانش را زیر شکمش جمع کرد و به پهلو روی زمین افتاد. الاغ وحشی شده بعد از پایان مأموریتش مثل برق و باد از چادر بیرون پرید و فرار کرد.
vista84🇮🇷🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌺🌸
شهدا از قاب عکسشان همراه آنان شده بودند و میخندیدند.
Mahtab
«حدیثی از پیامبر اکرم داریم که اگر علم و دانش در ثریا باشد، مردمانی از سرزمین پارس، با هر سختی که شده، به آن دانش دست پیدا خواهند کرد.»
Mahtab
مدرسهی موشها: ک مثل کپل، صحرا شده پر زگل، گ مثل گردو، بنگر به هر سو، ب مثل بهار...
سیاوش آه سوزناکی کشید و سرش را پایین انداخت. دانیال صورتش را در پنجههایش پنهان کرد تا کسی غم و غصهاش را نبیند. رستم و سهراب دندانقروچهکنان فکر میکردند که به کدام یک از اعضای گروه سرود حمله کنند. حسین نجفی مجسمه شده و هاجوواج به گروه سرود خیره مانده بود. حتی، فرماندهان هم میخندیدند. فقط آقامرسل بود که به زحمت جلوی خندهاش را گرفته و به دوردستها خیره شده بود.
آ مثل آواز، قصه شد آغاز...
در پایان سرود رزمندهای فریاد کشید: «برای سلامتی نوگلان کودکستان آقامرسل، یهبار دیگه صلوات بفرست.»
یلدا
وقتی بچه و نوجوون بودم، هر وقت حرف نامزدی و عروسی من و مهشید میشد، چنان شیون و بلوایی راه مینداختم که همه پشیمون میشدن. چندبار مادرم گفت که خدابهدور، با این اخلاق و خلبازیای تو مادر فولادزرهی دیو هم زنت نمیشه، چه برسه به دستهگل عموجونت. خلاصه کربلایی، من بیچاره نمیدونستم که قراره بعدش چه بلایی سر قلبم بیاد. حالا، ما دلبستهی نامزد رسمی خودمون شدیم؛ اما دیگه روم نمیشه به مادر و پدرم بگم دردم چیه.
یا فاطمه زهرا (س)
خدا به آدمیزاد دوزار عقل و شعور داده. نذارید مختون آکبند بمونه، ازش استفاده کنید.»
یا فاطمه زهرا (س)
یاد دوستانش افتاد: دانیال، حسین و علی نجفی، رستم و سهراب، بهمن حسنلو، رضا گیلانپور، اکبر خراسانی، کربلایی، یوسف، کرامت و مشبرزو. با زانو روی ماسهها افتاد. پیشانیاش را به ماسههای خیس چسباند و شانههایش لرزید.
یک موج آمد و سر و پیشانی سیاوش را خیس کرد. انگار دریا میخواست از سیاوش طلب بخشش کند.
یا فاطمه زهرا (س)
این داستان ادامه دارد؟
یا فاطمه زهرا (س)
حجم
۴۴۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
حجم
۴۴۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۴ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
۵,۰۰۰۵۰%
تومان