بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اعتراف | صفحه ۶ | طاقچه
کتاب اعتراف اثر لئو تولستوی

بریده‌هایی از کتاب اعتراف

۴٫۲
(۱۱۱)
راه گریز دوم، انتخاب راه اپیکور است. این افراد علیرغم این‌که از رنج و یأس زندگی آگاهند بدون نگاه کردن به موش و اژدها، از جنبه‌های مثبت زندگی لذت می‌برند و از شهد آن می‌نوشند، تا حد امکان از خوبی‌ها لذت می‌برند. سلیمان این روش را چنین توصیف می‌کند: آن‌گاه در جستجوی شادی بودم، چون انسان در این خاکدان چیزی بهتر از خوردن و نوشیدن و شادی ندارد. تلاش روزمره‌ی زندگی که خداوند به او عطا کرده به همین دلیل است... همین گونه زندگی کن، با لذت و شادی بخور و بنوش... با همسری که دوستش داری زندگی شادی داشته باش، چون رسالت تو در این جهان همین است. سهم تو در این جهان همین است، پس در این راه تلاش کن... هر آن‌چه از دستت برمی‌آید کوتاهی نکن، چون در گور دیگر نه کاری است و نه آگاهی و دانشی.
Mahsa Bi
امروزه نیز چون زمان‌های گذشته، مذهبی که به زور آموخته شده در طول زندگی به تدریج ضعیف می‌شود و فرد از اصولی که در کودکی فرا گرفته جدا شده و در مقابل آن قرار می‌گیرد، به تدریج این اعتقادات بدون بر جای گذاشتن هیچ نشانه‌ای از زندگی فرد بیرون می‌رود.
Mahsa Bi
هر کجا زندگی هست ایمان نیز هست.
zohreh
هر کجا ایمان باشد زندگی نیز وجود دارد
طاهره
خوب می‌دانستم که علوم منطقی و استدلالی مرا به نتیجه نمی‌رساند. اما ایمان و مذهب هم منطق را نفی می‌کرد و نفی علم سخت‌تر از نفی زندگی بود. علم می‌گوید زندگی رنج است و همه این را می‌دانند. همه به این حقیقت آگاهند اما مثل من همچنان به زیستن ادامه می‌دهند. من هم مدت‌هاست می‌دانم زندگی پوچ و بی‌معناست اما همچنان ادامه می‌دهم. ایمان می‌گوید برای درک زندگی باید از منطقی که برای زندگی لازم است چشم بپوشم.
Golshad
به زودی تمام کارهایم، هر آن‌چه کرده‌ام به دست فراموشی سپرده می‌شود و دیگر چیزی از من باقی نمی‌ماند. پس این همه هیاهو برای چیست؟ آدمی چگونه می‌تواند به زیستن ادامه دهد و این را نفهمد؟ عجیب است! تنها هنگامی می‌توانید به زندگی ادامه دهید که سرمست از زندگی باشید.
مبین
آیا معنایی در زندگی وجود دارد که با مرگ حتمی‌ای که در انتظارمان می‌باشد، نابود نگردد؟
sajjadquote
از صمیم قلب آرزو می‌کردم آدم خوبی باشم، اما جوان بودم. احساساتی و تنها. به تنهایی در جستجوی نیکی بودم. هر بار تلاش می‌کردم درونی‌ترین آرزوهایم را به نمایش بگذارم ـ آرزوی این‌که از نظر اخلاقی خوب باشم ـ مورد تحقیر و تمسخر قرار می‌گرفتم. اما هرگاه تسلیم آرزوهای پست و حقیر می‌شدم مورد تشویق و تحسین واقع می‌شدم. صفاتی چون بلند‌پروازی، قدرت‌طلبی، خودپسندی، غرور، خشم و انتقام مورد تأیید و احترام دیگران بود.
sajjadquote
همه‌ی رشته‌های علمی را بررسی کردم و نه تنها به نتیجه نرسیدم بلکه دریافتم که همه‌ی کسانی که به تحقیقات علمی پرداخته‌اند نیز چیزی نیافته‌اند و همه‌ی آن‌ها چون من در این ورطه ناامیدی سرگردان مانده‌اند. تنها حاصل علم انسان رسیدن به پوچی زندگی است.
1984
آدم‌ها مثل یکدیگر زندگی می‌کنند. هر کسی با اصولی زندگی می‌کند. اکنون می‌توان گفت که امکان ندارد بتوانیم از زندگی یا رفتار یک فرد قضاوت کنیم که آیا فردی معتقد است یا نه. امروزه نیز مانند گذشته، افرادی که ادعا می‌کنند پایبند کیش ارتدوکس هستند معمولاً آدم‌های کوته‌فکر، خشن و بی‌بند‌و‌باری هستند که می‌خواهند خود را مهم جلوه دهند. در حالی‌که در میان افرادی که ادعا می‌کنند پایبند اعتقادات مذهبی نیستند صداقت، هوش، درستی، خوش‌اخلاقی و پایبندی به اخلاقیات بیشتر دیده می‌شود.
1984
زندگی‌ام دچار وقفه شده بود. می‌توانستم نفس بکشم، غذا بخورم، بنوشم و بخوابم. این کارها اجتناب‌ناپذیر بود. اما احساس زنده بودن نمی‌کردم چون هیچ آرزویی نداشتم. اگر چیزی می‌خواستم از پیش می‌دانستم که با به دست آوردن آن به هیچ نتیجه‌ی مطلوبی نخواهم رسید. اگر جادوگری می‌آمد و می‌گفت می‌تواند تمام آرزوهایم را برآورده سازد نمی‌دانستم چه بگویم و چه بخواهم. اگر در لحظات سرخوشی‌ام هنوز طبق عادت گذشته آرزویی می‌کردم در لحظاتی که جدی می‌شدم خوب می‌دانستم که توهمی بیش نبوده و در حقیقت هیچ آرزویی ندارم. حتی در آرزوی دانستن حقیقت نیز نبودم چون می‌دانستم حقیقت چیست. حقیقت بی‌معنا بودن زندگی بود.
amir pouryani
آن‌چه که امروز یا فردا انجام می‌دهم چه نتیجه‌ای دارد؟ حاصل عمر من چیست؟
a.kh
آن‌چه که بعد از خودکشی می‌دیدم بیش‌تر وحشت داشتم چون می‌ترسیدم هزار بار بدتر از موقعیتی باشد که در این دنیا گرفتار آنم.
فائزه🌱
مرد مسافر برای رهایی از چنگال آن جانور خود را در چاهی پنهان می‌کند. اما در ته چاه اژدهایی را می‌بیند که دهانش را گشوده تا او را ببلعد. مرد بدبخت جرأت نمی‌کند از چاه بیرون برود چون می‌ترسد طعمه حیوان درنده شود. از ترس اژدها نمی‌تواند به ته چاه برود. به ناچار به شاخه‌هایی که از دیواره‌ی چاه بیرون زده می‌چسبد. دستانش خسته می‌شود و می‌داند که باید به زودی تسلیم مرگ شد. با این وجود هنوز به شاخه‌ها چسبیده اما وقتی خوب نگاه می‌کند دو موش، یکی سیاه و یکی سفید، می‌بیند که در حال جویدن شاخه‌ای هستند که او از آن آویزان است. دیر یا زود شاخه‌ها را می‌جوند و شاخه می‌شکند و او در دهان اژدها می‌افتد. مرد مسافر می‌داند که به زودی نابود خواهد شد. اما همچنان که به شاخه آویزان است قطرات شهدی را می‌بیند که از برگ‌های شاخه بیرون می‌تراود. زبانش را بیرون می‌آورد و شهد را می‌لیسد.
فائزه🌱
سقراط در بستر مرگ می‌گوید: «هر چقدر از زندگی دورتر شویم به حقیقت نزدیک‌تر می‌شویم. ما که عاشقانه در جستجوی حقیقتیم چرا برای زندگی و زنده ماندن تلاش می‌کنیم؟ می‌خواهیم از قید جسم و رنج‌های جسمانی رها شویم، پس چرا هنگام فرا رسیدن مرگ شاد نیستیم؟» «انسان خردمند در تمام دوران زندگی مرگ را می‌جوید و از مرگ هراسی ندارد.»
mina trz
فرض کنیم انسانی برهنه و گرسنه و سرگردان را به ساختمانی مجلل ببرند و به او آب و غذا دهند و او را مجبور کنند دستگیره‌ای را بالا و پایین ببرد. بدیهی است که او را برای بالا و پایین آوردن آن دستگیره آورده‌اند. ساخت این بنای پرشکوه بی‌هدف نبوده است. آن دستگیره به مانند دسته‌ی تلمبه‌ای است که باغی را آبیاری می‌کند. پس از مدتی می‌تواند از آن محوطه دربسته خارج شود و به چیدن میوه یعنی ثمره‌ی کارش بپردازد و به خاطر خوشبختی سپاسگزار باشد. هرچه بیش‌تر پیشرفت می‌کند به علت ساختار آن بنای باشکوه آگاه‌تر می‌شود، هرگز نمی‌پرسد که چرا آن‌جاست. او هرگز برای سرزنش اربابش از کار نمی‌ایستد.
مهسا
این علوم گنگ و مبهم هستند و نتیجه کلی از انسانیت را بر اساس مطالعه بخش کوچکی از این علم به دست می‌آورند و تعمیم می‌دهند. در نهایت طرفداران هر نظریه به نتایج متناقضی در مورد ایده‌آل‌ها و آرمان‌های بشری می‌رسند و پاسخی ابلهانه برای پرسش‌های ما که «چه هستم؟ و چرا زندگی می‌کنم» ارائه می‌دهند. انسان ابتدا باید برای این سؤال اولیه یعنی زندگی بشر چیست؟ پاسخی بیابد. انسان در این مورد نیز اطلاعات بسیار اندکی از دوره‌ی زمانی کوتاهی به دست آورده است. برای درک این مسئله که انسانیت چیست؟ ابتدا باید به راز هستی بشر پی برد. انسانیت همان چیزی است که ماهیت آن را درک نمی‌کنند.
مهسا
هر کجا زندگی هست ایمان نیز هست.
نسیم رحیمی
خوب می‌دانستم که: ۱) افکار شوپنهاور، سلیمان و خودم احمقانه است. ما خوب می‌دانستیم زندگی رنج است اما به زیستن ادامه می‌دادیم. این حماقت محض بود. اگر عقل من می‌گفت زندگی پوچ و بیهوده است باید به آن پایان می‌دادم. ۲) همه‌ی بحث ما در اطراف مسائل منفی بود، درست مانند چرخی که از محور اصلی جدا شده باشد. می‌دانستم که سؤال ما باید اشتباه باشد چون هرگز نتوانستیم پاسخی برای آن بیابیم. ۳) دریافتم که اندیشه ژرف بشری می‌تواند با اتکا به ایمان و مذهب به پرسشم پاسخ دهد، من حق نداشتم با تکیه به عقل خود آن را رد کنم. تنها ایمان بود که به پرسش من در مورد مفهوم زندگی پاسخ می‌داد.
:)
می‌پنداشتیم این کارها به نفع بشر است و هزاران تن از ما، در حالی‌که نظرات مغایر و مخالف با یکدیگر داشتیم با هدف آموزش به دیگران می‌نوشتیم و چاپ می‌کردیم. حتی توجه نداشتیم که چیزی نمی‌دانیم و قادر به پاسخگویی به ساده‌ترین سؤالات بشری در مورد زندگی نیستیم. خوب و بد را از هم تمیز نمی‌دادیم ـ همه هم‌زمان صحبت می‌کردیم و به حرف‌های یکدیگر گوش نمی‌دادیم. یکدیگر را مورد تحسین و تمجید قرار می‌دادیم تا خودمان مورد تحسین آن‌ها قرار بگیریم و لحظه‌ای دیگر چنان بر یکدیگر خشم می‌گرفتیم که گویا همه در تیمارستان زندگی می‌کنیم.
لیلا

حجم

۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان