بریدههایی از کتاب اعتراف
۴٫۳
(۱۱۲)
وقتی میپرسیدم «چرا زندگی میکنم؟» مذهب پاسخ میداد: «بر طبق قوانین و اراده خداوند.» و وقتی حاصل زندگیام را میخواستم پاسخ ایمان این بود: «عذاب یا سعادت و رستگاری ابدی.» وقتی میپرسیدم «آنچه پس از مرگ باقی میماند؟» پاسخ میشنیدم: «یگانگی لایتناهی، بهشت خداوند.»
حالا دیگر میدانستم که علاوه بر علوم عقلانی که میشناختم علم دیگری نیز وجود دارد که بر اساس منطق و عقل نیست. علمی که کل بشریت از آن برخوردار است: ایمان، که امکان ادامه زندگی بشر را فراهم آورده است. این علم ابتدا غیرمنطقی به نظر میرسید اما تنها علمی بود که به سؤالاتم پاسخ میداد و ادامه زندگی را امکانپذیر میساخت.
Dexter
از صمیم قلب آرزو میکردم آدم خوبی باشم، اما جوان بودم. احساساتی و تنها. به تنهایی در جستجوی نیکی بودم. هر بار تلاش میکردم درونیترین آرزوهایم را به نمایش بگذارم ـ آرزوی اینکه از نظر اخلاقی خوب باشم ـ مورد تحقیر و تمسخر قرار میگرفتم. اما هرگاه تسلیم آرزوهای پست و حقیر میشدم مورد تشویق و تحسین واقع میشدم. صفاتی چون بلندپروازی، قدرتطلبی، خودپسندی، غرور، خشم و انتقام مورد تأیید و احترام دیگران بود.
Dexter
«او همینجاست، بدون او زیستن میسر نیست. شناخت خداوند و زیستن یکی است. خداوند زندگی است. در جستجوی خدا باش و زندگی کن، بدون او زندگی معنا ندارد.»
Abolfazl_E
سؤال این است: آنچه که امروز یا فردا انجام میدهم چه نتیجهای دارد؟ حاصل عمر من چیست؟
کاربر ۲۷۵۹۱۱۳
سومین راه گریز از این افکار، نابودی قدرت و نیرو است چون میدانند زندگی بیهوده و سراسر رنج است. پایان راهی است که برخی از افراد قوی و ثابتقدم میروند. آنها میدانند چگونه گرفتار این نمایش خیمهشب بازی شدهاند، بنابراین مرگ را بر زندگی ترجیح میدهند، بهترین راه یعنی مرگ را انتخاب میکنند و به این شوخی مسخره پایان میدهند. از هر وسیلهای که در دسترس باشد استفاده میکنند، خود را حلقآویز یا در آب غرق میکنند، خنجری در قلب خود فرو میکنند یا خود را زیر قطار میاندازند. بسیاری از افراد متعلق به گروه ما هستند که دست به چنین اقداماتی میزنند. این افراد از همان آغاز زندگی یعنی هنگامیکه سرشار از قدرت و نیروی زندگی هستند و گرفتار عادات پست بشری میشوند خودکشی میکنند. به نظر من آنان بهترین راه گریز را یافته بودند و میخواستم پیرو راه آنان باشم.
Mahsa Bi
راه گریز دوم، انتخاب راه اپیکور است. این افراد علیرغم اینکه از رنج و یأس زندگی آگاهند بدون نگاه کردن به موش و اژدها، از جنبههای مثبت زندگی لذت میبرند و از شهد آن مینوشند، تا حد امکان از خوبیها لذت میبرند. سلیمان این روش را چنین توصیف میکند:
آنگاه در جستجوی شادی بودم، چون انسان در این خاکدان چیزی بهتر از خوردن و نوشیدن و شادی ندارد. تلاش روزمرهی زندگی که خداوند به او عطا کرده به همین دلیل است...
همین گونه زندگی کن، با لذت و شادی بخور و بنوش... با همسری که دوستش داری زندگی شادی داشته باش، چون رسالت تو در این جهان همین است. سهم تو در این جهان همین است، پس در این راه تلاش کن... هر آنچه از دستت برمیآید کوتاهی نکن، چون در گور دیگر نه کاری است و نه آگاهی و دانشی.
Mahsa Bi
امروزه نیز چون زمانهای گذشته، مذهبی که به زور آموخته شده در طول زندگی به تدریج ضعیف میشود و فرد از اصولی که در کودکی فرا گرفته جدا شده و در مقابل آن قرار میگیرد، به تدریج این اعتقادات بدون بر جای گذاشتن هیچ نشانهای از زندگی فرد بیرون میرود.
Mahsa Bi
هر کجا زندگی هست
ایمان نیز هست.
zohreh
هر کجا ایمان باشد زندگی نیز وجود دارد
طاهره
همه افراد فهمیده و آزاده گرفتار این حالات میشوند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
برخی از علوم پاسخی برای پرسش من نداشتند و برخی دیگر پاسخهایی داشتند که تنها تأییدی بر یأس و ناامیدیام بودند، با این بررسیها دریافتم که راه خطا نرفتهام، به عکس، افکار و عقایدم همانند اندیشمندان بزرگ است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
چرا باید بچهها را بزرگ کنم و مراقبشان باشم؟ برای اینکه مانند من به ناامیدی مطلق برسند یا چون افراد ابله و کودن به زندگی ادامه دهند!
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اگر جادوگری میآمد و میگفت میتواند تمام آرزوهایم را برآورده سازد نمیدانستم چه بگویم و چه بخواهم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
خوب میدانستم که علوم منطقی و استدلالی مرا به نتیجه نمیرساند. اما ایمان و مذهب هم منطق را نفی میکرد و نفی علم سختتر از نفی زندگی بود.
علم میگوید زندگی رنج است و همه این را میدانند. همه به این حقیقت آگاهند اما مثل من همچنان به زیستن ادامه میدهند. من هم مدتهاست میدانم زندگی پوچ و بیمعناست اما همچنان ادامه میدهم.
ایمان میگوید برای درک زندگی باید از منطقی که برای زندگی لازم است چشم بپوشم.
Golshad
به زودی تمام کارهایم، هر آنچه کردهام به دست فراموشی سپرده میشود و دیگر چیزی از من باقی نمیماند. پس این همه هیاهو برای چیست؟ آدمی چگونه میتواند به زیستن ادامه دهد و این را نفهمد؟ عجیب است! تنها هنگامی میتوانید به زندگی ادامه دهید که سرمست از زندگی باشید.
مبین
آیا معنایی در زندگی وجود دارد که با مرگ حتمیای که در انتظارمان میباشد، نابود نگردد؟
sajjadquote
از صمیم قلب آرزو میکردم آدم خوبی باشم، اما جوان بودم. احساساتی و تنها. به تنهایی در جستجوی نیکی بودم. هر بار تلاش میکردم درونیترین آرزوهایم را به نمایش بگذارم ـ آرزوی اینکه از نظر اخلاقی خوب باشم ـ مورد تحقیر و تمسخر قرار میگرفتم. اما هرگاه تسلیم آرزوهای پست و حقیر میشدم مورد تشویق و تحسین واقع میشدم. صفاتی چون بلندپروازی، قدرتطلبی، خودپسندی، غرور، خشم و انتقام مورد تأیید و احترام دیگران بود.
sajjadquote
همهی رشتههای علمی را بررسی کردم و نه تنها به نتیجه نرسیدم بلکه دریافتم که همهی کسانی که به تحقیقات علمی پرداختهاند نیز چیزی نیافتهاند و همهی آنها چون من در این ورطه ناامیدی سرگردان ماندهاند. تنها حاصل علم انسان رسیدن به پوچی زندگی است.
1984
آدمها مثل یکدیگر زندگی میکنند. هر کسی با اصولی زندگی میکند. اکنون میتوان گفت که امکان ندارد بتوانیم از زندگی یا رفتار یک فرد قضاوت کنیم که آیا فردی معتقد است یا نه. امروزه نیز مانند گذشته، افرادی که ادعا میکنند پایبند کیش ارتدوکس هستند معمولاً آدمهای کوتهفکر، خشن و بیبندوباری هستند که میخواهند خود را مهم جلوه دهند. در حالیکه در میان افرادی که ادعا میکنند پایبند اعتقادات مذهبی نیستند صداقت، هوش، درستی، خوشاخلاقی و پایبندی به اخلاقیات بیشتر دیده میشود.
1984
زندگیام دچار وقفه شده بود. میتوانستم نفس بکشم، غذا بخورم، بنوشم و بخوابم. این کارها اجتنابناپذیر بود. اما احساس زنده بودن نمیکردم چون هیچ آرزویی نداشتم. اگر چیزی میخواستم از پیش میدانستم که با به دست آوردن آن به هیچ نتیجهی مطلوبی نخواهم رسید.
اگر جادوگری میآمد و میگفت میتواند تمام آرزوهایم را برآورده سازد نمیدانستم چه بگویم و چه بخواهم. اگر در لحظات سرخوشیام هنوز طبق عادت گذشته آرزویی میکردم در لحظاتی که جدی میشدم خوب میدانستم که توهمی بیش نبوده و در حقیقت هیچ آرزویی ندارم. حتی در آرزوی دانستن حقیقت نیز نبودم چون میدانستم حقیقت چیست. حقیقت بیمعنا بودن زندگی بود.
amir pouryani
حجم
۷۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۷۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان