بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اعتراف | صفحه ۲۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اعتراف

بریده‌هایی از کتاب اعتراف

۴٫۳
(۱۱۲)
آن‌ها درست هستند و من درک نمی‌کنم چون ذهن و خرد من دارای محدودیت‌هایی است که قادر به درک همه‌ی جهان نیست.
:)
همه چیز قابل توجیه نیست و به این یقین برسم که دلیل توجیه‌ناپذیری برخی از پدیده‌ها از خطای عقل ناقص من نیست.
:)
«با هم متحد شوید و یکدیگر را دوست بدارید.»
:)
من در طول این سی سال زندگی آگاهانه چه کرده‌ام؟ نه تنها برای دیگران بلکه برای خود نیز کاری انجام نداده‌ام. مانند انگلی زیستم و وقتی علت زیستن خویش را جویا شدم پاسخ دادم: بیهوده و برای هیچ. اگر معنای زندگی بشر کسب و کار است من این سی سال را نه تنها صرف زیستن نکرده‌ام بلکه آن را برای خود و دیگران تباه کرده‌ام. حال چه پاسخ دیگری جز «بیهوده و بی‌معنا» داشتم. در حقیقت خود من بد و بی‌معنا بوده‌ام.
:)
قبلاً تمام تلاش من بر این بود که با عقل و منطق به معنای زندگی پی ببرم، بی‌نتیجه بود. اما وقتی با احساس و هوش بشری فهمیدم که زندگی پوچ و بی‌معنا نیست به پاسخ همه سؤالات دست یافتم.
:)
خرد ما هنوز نتوانسته است معنای زندگی را دریابد، با این وجود میلیون‌ها نفر از مردم بدون هیچ‌گونه تردیدی به زندگی خود ادامه می‌دهند.
:)
عقل و خرد سرچشمه‌ی زندگی است
:)
شوپنهاور می‌گوید: «اگر جوهره درون جهان را اراده‌ای بدانیم و به این درک برسیم که همه پدیده‌ها از نیروهای تیره و تار طبیعت تا فعالیت هوشمندانه‌ی انسان بر اساس این اراده عمل می‌کنند آن‌گاه به این نتیجه می‌رسیم که بنا بر همین اراده همه پدیده‌ها ناپدید می‌شوند. همین اراده می‌تواند دگرگونی‌های مختلف هستی و زمان و مکان حتی هدف و مقصود را نیز از میان بردارد. بدون آن اراده نه ایده‌ای وجود دارد و نه جهانی. بدیهی است که بدون آن نیستی مطلق فرا می‌رسد. اما آن‌چه مانع از نیستی می‌شود طبیعت و اراده‌ی ما برای بودن و زیستن است، ما و جهان ما با این اراده به وجود آمده‌ایم. ما از عدم و نیستی می‌ترسیم چون می‌خواهیم زندگی کنیم و این نشان می‌دهد که ما خود چیزی جز آرزویی برای زیستن نیستیم و چیزی جز زندگی نمی‌شناسیم. بدیهی است که پس از نابودی اراده فقط پوچی می‌ماند و بس. اما جهان برای افرادی که اراده خود را از دست داده‌اند با خورشید و کهکشان‌هایش پوچ و بی‌معنی است.
:)
اما فردی که صادقانه در جستجوی پاسخ این سؤال است که چرا باید زندگی کند؟ هرگز با پاسخ‌های علوم تجربی قانع نمی‌شود. چون دانشمندان این علوم معتقدند برای درک این چراها ابتدا باید پیچیدگی‌های تعداد بی‌شمار ذرات فضا و زمان لایتناهی را مورد مطالعه قرار داد یا برای شناخت خود ابتدا باید زندگی کل بشریت را بررسی کرد که نه آغازی دارد و نه پایانی.
:)
اگر به علومی مانند روان‌شناسی، فیزیولوژی، زیست‌شناسی و جامعه‌شناسی که پاسخی برای سؤالات مربوط به هستی و زندگی انسان دارند، مراجعه کنیم فقط با فقر و ضعف شدید علم مواجه خواهیم شد. این علوم نمی‌توانند مسئله ما را به طور روشن حل کنند، به عکس به تضادهای مداوم دانشمندان هر رشته و مخالفت‌های آنان با یکدیگر خواهیم رسید. (آن‌ها با خودشان هم تضاد عقیده دارند.)
:)
سؤال این است: آن‌چه که امروز یا فردا انجام می‌دهم چه نتیجه‌ای دارد؟ حاصل عمر من چیست؟
:)
چندین بار به خود گفتم: «شاید مطلبی را نادیده گرفته‌ام یا چیزی را نفهمیده‌ام. نمی‌شود که همه‌ی آدم‌ها چنین ناامید باشند.» و در جستجوی پاسخی برای سؤالاتم به همه علومی که بشر به آن نیاز دارد متوسل شدم. مدت‌ها با خستگی تمام به جستجو پرداختم. جستجوی من فقط از روی کنجکاوی و سرسری نبود. روز و شب با رنج و عذاب فراوان به طور مداوم تحقیق می‌کردم، حال مردی در حال احتضار را داشتم که به دنبال راهی برای زنده ماندن است. اما تلاشش بی‌حاصل است. همه‌ی رشته‌های علمی را بررسی کردم و نه تنها به نتیجه نرسیدم بلکه دریافتم که همه‌ی کسانی که به تحقیقات علمی پرداخته‌اند نیز چیزی نیافته‌اند و همه‌ی آن‌ها چون من در این ورطه ناامیدی سرگردان مانده‌اند. تنها حاصل علم انسان رسیدن به پوچی زندگی است.
:)
در آن دوران همه‌ی ما معتقد بودیم که باید صحبت کنیم، بنویسیم و نوشته‌های خود را هرچه سریع‌تر به چاپ برسانیم. می‌پنداشتیم این کارها به نفع بشر است و هزاران تن از ما، در حالی‌که نظرات مغایر و مخالف با یکدیگر داشتیم با هدف آموزش به دیگران می‌نوشتیم و چاپ می‌کردیم. حتی توجه نداشتیم که چیزی نمی‌دانیم و قادر به پاسخگویی به ساده‌ترین سؤالات بشری در مورد زندگی نیستیم. خوب و بد را از هم تمیز نمی‌دادیم ـ همه هم‌زمان صحبت می‌کردیم و به حرف‌های یکدیگر گوش نمی‌دادیم. یکدیگر را مورد تحسین و تمجید قرار می‌دادیم تا خودمان مورد تحسین آن‌ها قرار بگیریم و لحظه‌ای دیگر چنان بر یکدیگر خشم می‌گرفتیم که گویا همه در تیمارستان زندگی می‌کنیم.
:)
هر کسی با اصولی زندگی می‌کند. اکنون می‌توان گفت که امکان ندارد بتوانیم از زندگی یا رفتار یک فرد قضاوت کنیم که آیا فردی معتقد است یا نه.
:)
زندگی‌ام دچار وقفه شده بود. می‌توانستم نفس بکشم، غذا بخورم، بنوشم و بخوابم. این کارها اجتناب‌ناپذیر بود. اما احساس زنده بودن نمی‌کردم چون هیچ آرزویی نداشتم. اگر چیزی می‌خواستم از پیش می‌دانستم که با به دست آوردن آن به هیچ نتیجه‌ی مطلوبی نخواهم رسید. اگر جادوگری می‌آمد و می‌گفت می‌تواند تمام آرزوهایم را برآورده سازد نمی‌دانستم چه بگویم و چه بخواهم. اگر در لحظات سرخوشی‌ام هنوز طبق عادت گذشته آرزویی می‌کردم در لحظاتی که جدی می‌شدم خوب می‌دانستم که توهمی بیش نبوده و در حقیقت هیچ آرزویی ندارم. حتی در آرزوی دانستن حقیقت نیز نبودم چون می‌دانستم حقیقت چیست. حقیقت بی‌معنا بودن زندگی بود.
maryam20
اما جهان برای افرادی که اراده خود را از دست داده‌اند با خورشید و کهکشان‌هایش پوچ و بی‌معنی است.
salwa
درست مانند انسانی صحبت می‌کردم که بر قایقی سوار است و در میان باد و امواج سرگردان است و این پرسش حیاتی را بر زبان می‌آورد «به کجا می‌رویم؟» و پاسخی ندارد جز این‌که «به هر کجا که باد و امواج بخواهند.»
sara
تنها هنگامی می‌توانید به زندگی ادامه دهید که سرمست از زندگی باشید
salwa
آن زمان این‌ها را نمی‌فهمیدم. فقط گاهی بیش‌تر از روی غریزه نه منطق، علیه تعصباتی که در دوران ما حکمفرما بود طغیان می‌کردم، اعتقاداتی که مردم برای درک معنای زندگی خود را پشت آن پنهان می‌ساختند.
لیلا
باید به این نتیجه‌ی قطعی برسم که همه چیز قابل توجیه نیست و به این یقین برسم که دلیل توجیه‌ناپذیری برخی از پدیده‌ها از خطای عقل ناقص من نیست.
زهرا رحیمی

حجم

۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۷۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰
۵۰%
تومان