بریدههایی از کتاب آبنبات پستهای
۴٫۵
(۱۵۲۷)
وقتی تیم مورد علاقهام گل زد و خوشحال شدم، بیبی پرسید: «خوبا گل زدن؟»
- بیبی اینا که خوب و بد ندارن.
- پس تو برای چی خوشحالی کردی؟ اگه ببرن به تو جایزه مدن؟
- نه بیبی.
- پس تو باز از اینا دیوانهتری که...!
ستایش
«بر در دروازۀ قلبم نوشتم ورود ممنوع؛ اما عشق آمد و گفت بیسوادم!»
ایران
«خداییش محسنم شاهده، وضع بازار که خیلی خرابه؛ ولی برای محمد هر چقدر شد به جهنم! براش این خانه که هیچی، اون فرش دستباف و طلاهای تو و ملیحه رَم مفروشیم.»
ن. عادل
برای اولینبار بود که با خیال راحت ساندویچ میخوردم و نهتنها نگران پولش نبودم، بلکه باتوجهبه اینکه یک دکتر کنارم نشسته بود، نگران سلامتی هم نبودم.
hassan fatemi
همیشه حق تقدم با رانندهایه که شجاعتره.... هر کییم به شما بزنه مقصر خودشه.»
k.d
نمیدانم ملیحه راجع به من چه فکری کرده بود؛ اما از اینکه میدیدم آقای دکتر روی من اینقدر حساب کرده، بهجای اینکه به خودم افتخار کنم، دلم به آن دو میسوخت و با خودم میگفتم: «ببین چی بدبختن که کارشان به من افتاده!»
Gisoo
بیبی برای تولد مهسا از خوشحالی، در اقدامی که حتی از فروریختن دیوار برلین هم عجیبتر بود، پانصد تومن به مریم و هزار تومن هم به من داد. انگار بهجای مریم، من مهسا را زاییده بودم!
روحیۀ بیبی آنقدر خوب شده بود که حتی وقتی میخواستم بروم کارنامهام را بگیرم، قول داد اگر نمراتم خوب شده باشند باز هم به من پاداش بدهد. بخشندهشدنش کمی عجیب بود. احساس کردم شاید پولی اشتباهی به دستش رسیده و با این بذل و بخششها، دارد پولشویی میکند!
مهسا را بغل کرده بودم و طوری که داداشمحمد نفهمد، برایش از ترانههایی که توی ماشین دایی اکبر شنیده بودم، میخواندم.
پریا:)
«میدانم اگر مردی در راه عشق با صداقت کامل قدم بگذارد، حتی کسی مثل صغراباجی هم به او جواب مثبت نخواهد داد»
A PERSON
آخر نماز از خدا خواستم یا نمازم را قبول کند یا کمک کند اینقدر در کار مردم فضول نباشم یا اگر نمیشود، لااقل خودش کمک کند زودتر از کارهای مردم سردربیاورم تا موقع عبادت تمرکزم بههم نخورد.
انورے
آقاجان گفته بود وقتی مهمانها آمدند از خانه بیرون میرود؛ اما مامان گفت اگر آنها با مرد آمدند، آقاجان بماند و من بروم بیرون؛ اما اگر فقط زنها بودند، من و آقاجان با هم باید برویم بیرون. در هر وضعیتی، اعتبار من از صفر پشت عدد کمتر بود.
setare:|
اون دوتای دیگه رِ مبینی؟ یکیشان داره برای اون یکی توضیح مِده؛ ولی اون یکی دیگه با اینکه داره نشان مِده که گوش مِده، ولی یا گوش نمکنه، یایم که چیزی نمفهمه. اون اولی که داره توضیح مِده و اصلاً توجه نمکنه که دوستش داره گوش مکنه یا نه، احتمالاً معلم یا استاد مِشه. دوستشم که نشان مِده داره گوش مکنه؛ ولی حواسش جای دیگهایه و هی خمیازه مِکشه. حتماً مدیر پدیر یک اداره مِشه.
aseman
دایی کلهاش را از پنجره درآورد و گفت: «ای خواهر، مادر...! زدیم به ماشین پشتی.»
مینا
ایندفعه برای اینکه باز هم از حس ترحم افسانه سوءاستفاده کنم، اما پیازداغ ماجرا را به شکل دیگری بیشتر کنم، نامه را از زبان پسری نوشتم که از ابتدا با رنج و محرومیت بزرگ شده است و آن پیرمردی که آن روز کنارم بوده، پدربزرگم است که مرا بهجای مدرسه، میفرستد گدایی تا خرج او و پدر و مادرم را دربیاورم و با همۀ این حرفها اگر افسانه در آینده با من ازدواج کند....
هرچه فکر کردم چیزی بهتر از اینکه او هم با من بیاید تا دو نفری برویم گدایی، جملهام را تکمیل نمیکرد. احساس کردم با این نامه، افسانه در آینده بهجای جواب مثبت، به من صدقه خواهد داد.
بلاتریکس لسترنج
«توی این زمانه بری تو سیاست یا باید مثل رابینهود باشی که از بالا بگیره به پایینیا بده یا مثل داروغه باشی که از پایینیا بگیره به بالا بده. جفتشم عاقبت نداره!»
ایران
میخواستم برای عروسی ملیحه چنان تیپی بزنم که همۀ دخترها با خود بگویند چه اشتباهی میکردیم که تا الان محسن را آدم حساب نمیکردیم. کمی پول پسانداز داشتم؛ اما با آن پول، در دل افسانه و دریا که هیچی، حتی در لوزالمعدۀ صغراباجی هم نمیتوانستم جایی باز کنم.
ka'mya'b
شانس آوردیم که اذان را گفتند؛ وگرنه میترکیدیم.
k.d
«ما قروتو مخوردیم چند تا بچهیم زاییدیم؛ یعنی این درسات از زاییدن بچهیم سختتره؟»
♡sana.m♡
بعد از رفتن مامان، بیبی به قول خودش «هضمش را جذب کرد» تا نشان دهد در خانهداری از مامان نمرهاش بالاتر است. البته چون خیلی وقت بود که دست به سیاه و سفید نزده بود، دستور بعضی غذاها را فراموش کرده بود و بعضی غذاهایش مستعد این بودند که لقب قاتل خاموش را از آن خود کنند. بعضی وقتها یادش میرفت غذا روی گاز است و ضخامت لایۀ تهدیگ از حجم کل قابلمه هم بیشتر میشد. یک بار هم برای من و آقاجان فرنی درست کرد؛ اما توی آن بهجای شیر اشتباهی دوغ ریخته بود.
ساداتِــ گُمْنامْــ
«محسن، راستی یک چیزی رِ متانم بهت بگم؟ به شرطی که به کسی نگی.»
- ها، چرا نگی؟ دوست که فقط برای حمالی نیست که! از قدیم گفتن آدم باید همیشه رازشِ به دوستش بگه.
amid :)
من نمدانم این خانهتکانی چی رسمیه که بهجای اینکه خانه مرتب بشه، همه چی غیب مشه!
Parvane
حجم
۳۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
حجم
۳۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰۳۰%
تومان