بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آب‌نبات پسته‌ای | صفحه ۴۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آب‌نبات پسته‌ای

بریده‌هایی از کتاب آب‌نبات پسته‌ای

۴٫۵
(۱۵۲۹)
احساس کردم الان است که آقاجان برای خنداندن مهمان‌ها و گرفتن تخفیف بیشتر بگوید «بله تو خانه یک حیوان داریم اسمش محسنه!»
•Pinaar•
بعد از رفتن مامان، بی‌بی به قول خودش «هضمش را جذب کرد» تا نشان دهد در خانه‌داری از مامان نمره‌اش بالاتر است. البته چون خیلی وقت بود که دست به سیاه و سفید نزده بود، دستور بعضی غذاها را فراموش کرده بود و بعضی غذاهایش مستعد این بودند که لقب قاتل خاموش را از آن خود کنند.
•Pinaar•
خا دست تو و امثال تو درد نکنه؛ ولی این‌جوری که فکر مکنی هم نیست. مردم اگه عوض شدن برای اینه که زمانه‌یم عوض شده. زمان جنگ تموم شد، رفت. باز برای چی مخواین برای مردم روضه بخوانین؟ یک زمانی چرچیل وقتی جنگِ با پیروزی تموم کرد، مردم کشورش ازش راضی بودن؛ ولی وقتی بعد از جنگ کاندیدا شد، دیگه مردم فرانسه بهش رأی ندادن گفتن دیگه الان دورۀ جنگ نیست.
kj
اینکه چند وقت است فتیر مسکه نخورده‌اند. اینکه نان چیریشی با ماست سنخواست چقدر می‌چسبد و یاد جِزلاغ خوردن‌های قدیم به‌خیر! اینکه متأسفانه از آخرین باری که سفرۀ ابوالفضل رفته‌اند دیگر حلوا و شله‌زرد هم نخورده‌اند و اینکه عاشورای امسال هرجور هست با هم بروند طبر چوزمه بخورند.
Mahdi Hoseinirad
خا دست تو و امثال تو درد نکنه؛ ولی این‌جوری که فکر مکنی هم نیست. مردم اگه عوض شدن برای اینه که زمانه‌یم عوض شده. زمان جنگ تموم شد، رفت. باز برای چی مخواین برای مردم روضه بخوانین؟ یک زمانی چرچیل وقتی جنگِ با پیروزی تموم کرد، مردم کشورش ازش راضی بودن؛ ولی وقتی بعد از جنگ کاندیدا شد، دیگه مردم فرانسه بهش رأی ندادن گفتن دیگه الان دورۀ جنگ نیست. من گفتم: «منظورتان مردم انگلیسه؟»
راحله
پسرجان جنگیدین دستتان درد نکنه، مایم به شما افتخار مکنیم؛ ولی سر ملت که نباید منت بذارین که.
راحله
«یادتان باشه ازاین‌به‌بعد، همۀ زنا و دخترا مثل ناموس خودتانن. هم چشمتان باید پاک باشه، هم فکرتان. دیگه‌یم نبینم از این غلطا کنین. به‌جای نامه‌دادن و کارای بی‌حیایی، فعلاً باید فقط درس بخوانین؛ بعد که آدمی شدین، مثل آدم مرین خواستگاری؛ خر مشین و عروسی مکنین و مثل سگ کار مکنین پول زن و بچه‌تانِ دربیارین.
aseman
آقاجان با جدیت گفت: «این بهانه‌ها رِ کنار بذار. آدم اگه تلاش کنه هیچ کاری براش سخت نیست.» - یعنی من اگه تلاش کنم متانم یک دیگ قروتو رِ یکجا بخورم؟ - گفتم آدم اگه تلاش کنه، نه گاو!
aseman
مامان در تأیید حرف محمد گفت: «ها خداییش منم اول ازدواج زیاد از علی خوشم نمی‌آمد؛ ولی بچه‌هام که یکی‌یکی به دنیا آمدن، دیگه ازش بدم نیامد.» آقاجان که جا خورده بود، بهت‌زده به مامان نگاه کرد و گفت: «مخوای سه چار تا دیگه‌یم بیاریم که دیگه کاملاً عاشقم بشی، ها؟»
aseman
بی‌بی گفت: «برای چی به درد ملیحه نخورن؟ تازه سیمانم برای اکبرتان مادرزن خوبیه‌ها!» مامان که می‌ترسید بی‌بی بعداً آبروریزی کند، ‌گفت: «سیمان نه! سیما. اون «نِ» ر نباید آخرش بگی. حالا بگو.» - نیما؟! - نه، اینکه اسم پسره! اصلاً فرض کن سینما؛ ولی او «نِ» رِ از توش بردار. - سینا؟ مامان با حرص گفت: «بی‌بی‌جان، گفتم «نِ» رِ از توش بردار. ببین توی همون سینا، به‌جای «ن» ، بگو «م» . - مینا؟! مامان با صدای بلندی گفت: «اصلاً من دیگه کار ندارم؛ هر چی مخوای خودت بگو.»
aseman
وقتی مامان، دایی‌اکبر را مهندس خطاب کرد و به بقیه گفت که او در کیش کار می‌کرده است، سیماخانم هم یک جمله از پسرش تعریف می‌کرد و دو جمله از دخترش. می‌خواست دایی‌اکبر را در تله بیندازد؛ اما خبر نداشت دایی خودش یک تله است
راحله
هروقت بحث خرج‌کردن می‌شد، هیچ چیزی نمی‌توانست روی لب‌هایش لبخند بنشاند.
راحله
آدم موقع شکست دنبال حق نیست و همیشه از باخت زورش می‌آید.
راحله
من نمدانم این خانه‌تکانی چی رسمیه که به‌جای اینکه خانه مرتب بشه، همه چی غیب مشه!
راحله
در اوج لحظاتی که گربه داشت برای شیما خودش را لوس می‌کرد، یک‌دفعه ازطرف خانۀ همسایه صدای دادوبیداد پدر حمید درآمد و یک دمپایی هم به‌طرف گربه پرتاب شد: - دزدِ پِدَسّگ! یک بار دیگه بیای تو آشپزخانه، جِرِّت مدم...!
lover book
از اینکه در اغذیه بعد از خوردن ساندویچم درِ نمکدان را باز و لق می‌گذارم تا نفر بعدی که می‌خواهد ساندویچ بخورد و به آن نمک بزند، به فنا برود
Gisoo
مامان هم گفت: «اخلاقای دیگه‌اش یک‌کم بهتر شده؛ ولی هنوز شُل شکمه.» بعد درحالی‌که به‌طور ناخودآگاه به بی‌بی نگاه کرد، گفت: «نمدانم به کی رفته!»
Gisoo
«بی‌بی‌جان، الان یکی باید باشه از خودت مراقبت کنه.» این حرف مامان باعث شد بی‌بی فوراً واکنش نشان دهد: «عروس‌جان، موهام سفید شده؛ ولی هنوز مثل جوانیم قوّت دارم. همین پسته‌ای که من با دندان مصنوعیم مشکنم، جواناشم نِمِتانن. تازه، خودت دیدی که هنوز خودم سرحالم و مِتانم همۀ کارامِ به بقیه بگم برام انجام بِدن.»
mirtabar
تلویزیون برنامۀ دیدنی‌ها داشت و کارهای عجیب و غریب حیواناتِ سیرک را نشان می‌داد. چون بی‌بی خوابیده بود، صدای تلویزیون را کم کرده بودیم. مامان به آقاجان گفت: «بچه‌های بی‌تربیت باید از این حیوانا تربیتِ یاد بگیرن.» من برای دفاع از خودم بلافاصله گفتم: «خا معلومه برعکس ما، این حیوانا رِ خوب تربیت کردن.» مامان هم بلافاصله گفت: «چرا به خودت مگیری؟ منظورم به تو نیست که... اتفاقاً همه‌ مگن این محسن چقدر فهمیده‌ و باتربیته.» آقاجان که مثل من انتظار نداشت مامان همچین چیزی بگوید و حرف مامان برایش تازه‌گی داشت، گفت: «پس یا ما نمشناسیمش یا اونا خوب نمشناسنش.... کی همچین چیزی گفته؟»
Melika
یک لگد دیگر به دوچرخه بزند؛ اما از نشانه‌گیری‌اش فهمیدم قصد دارد ضربه‌ای بزند که اگر به هدف اصابت کند، احسان از این به‌بعد به‌جای عمو باید به من بگوید عمه. فوراً دوچرخه را سپر کردم.
MHNOURII

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰
۳۰%
تومان