بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آب‌نبات پسته‌ای | طاقچه
تصویر جلد کتاب آب‌نبات پسته‌ای

بریده‌هایی از کتاب آب‌نبات پسته‌ای

۴٫۵
(۱۵۲۷)
ببین پسرجان، درسته که مجردی خوبی‌هایی داره که متأهلی نداره؛ ولی متأهلی هم عیبایی داره که مجردی نداره.
𝐸𝓁𝒾
بعد ازدواج، علاقه کم‌کم خودش پیدا مِشه.» مامان در تأیید حرف محمد گفت: «ها خداییش منم اول ازدواج زیاد از علی خوشم نمی‌آمد؛ ولی بچه‌هام که یکی‌یکی به دنیا آمدن، دیگه ازش بدم نیامد.» آقاجان که جا خورده بود، بهت‌زده به مامان نگاه کرد و گفت: «مخوای سه چار تا دیگه‌یم بیاریم که دیگه کاملاً عاشقم بشی، ها؟»
بلاتریکس لسترنج
آدم یک دانه دختر داشته باشه، صد تا پسر نداشته باشه.
Setayesh
وقت‌هایی که امتحان داشتم، حتی تماشای برنامۀ تلویزیونی جهاد سازندگی هم خوش می‌آمد.
مینا
«توی این زمانه بری تو سیاست یا باید مثل رابین‌هود باشی که از بالا بگیره به پایینیا بده یا مثل داروغه باشی که از پایینیا بگیره به بالا بده. جفتشم عاقبت نداره!»
Marie Rostami
موقع خواندن نماز مدام سعی می‌کردم تمرکز کنم و به اینکه مزدم چقدر خواهد بود، فکر نکنم؛ اما نمی‌شد. برای اینکه به مزدم فکر نکنم، به این فکر کردم که اگر همین‌طور روزه بگیرم، چقدر ثواب خواهم برد و در آینده در بهشت چه پاداش‌هایی خواهم گرفت. کم مانده بود فکرکردن به جزئیاتِ همان پاداش‌های بهشتی کل ثواب نماز و روزه‌ام را از بین ببرد. برای همین فوراً به‌جای فکرکردن به پاداش، به این فکر کردم که امسال در عید فطر چه احساس خوبی خواهم داشت. اسم عید سعید فطر که آمد توی ذهنم، یاد راز سعید افتادم و باز تمرکزم به هم ریخت. آخر نماز از خدا خواستم یا نمازم را قبول کند یا کمک کند این‌قدر در کار مردم فضول نباشم یا اگر نمی‌شود، لااقل خودش کمک کند زودتر از کارهای مردم سر‌دربیاورم تا موقع عبادت تمرکزم به‌هم نخورد.
Marie Rostami
آدم عاشق نباید از چیزی بترسد؛ چه رسد به من که عاشق دو نفرم!
𝐸𝓁𝒾
سیماخانم مدام از پسرش تعریف می‌کرد؛ اما وقتی مامان، دایی‌اکبر را مهندس خطاب کرد و به بقیه گفت که او در کیش کار می‌کرده است، سیماخانم هم یک جمله از پسرش تعریف می‌کرد و دو جمله از دخترش. می‌خواست دایی‌اکبر را در تله بیندازد؛ اما خبر نداشت دایی خودش یک تله است!
منتظر
«ببین پسرجان، درسته که مجردی خوبی‌هایی داره که متأهلی نداره؛ ولی متأهلی هم عیبایی داره که مجردی نداره. تازه، آدمیزاد هر چی مکشه از همین عشق و عاشقیه. خا آدم عاقل عاشق مشه؟!»
ka'mya'b
مامان در تأیید حرف محمد گفت: «ها خداییش منم اول ازدواج زیاد از علی خوشم نمی‌آمد؛ ولی بچه‌هام که یکی‌یکی به دنیا آمدن، دیگه ازش بدم نیامد.» آقاجان که جا خورده بود، بهت‌زده به مامان نگاه کرد و گفت: «مخوای سه چار تا دیگه‌یم بیاریم که دیگه کاملاً عاشقم بشی، ها؟»
purple
سعید توی امتحان علوم در جواب دبیرمان که پرسیده بود «جِرم چیست؟» نوشته بود: «به کثیفی یقۀ لباس و گچِ داخل کتری، سماور و لوله‌های آب، جِرم می‌گویند.»
Gisoo
بی‌بی بلافاصله تسبیح خود را گواه گرفت و گفت: «ملیحه‌جان، خدا شاهده نذر کردم اگه امسال نمره‌هات خوب شد، منِ ببری مشهد زیارت!»
ƒaɾʑaŋҽɧ
وقتی تیم مورد علاقه‌ام گل زد و خوشحال شدم، بی‌بی پرسید: «خوبا گل زدن؟» - بی‌بی اینا که خوب و بد ندارن. - پس تو برای چی خوشحالی کردی؟ اگه ببرن به تو جایزه مدن؟ - نه بی‌بی. - پس تو باز از اینا دیوانه‌تری که...!
_SOMEONE_
اما آقای اشرفی گفت: «وعدۀ انتخاباتی مثل مهریۀ عروسه. تا الان که هیچ وعده‌ای عملی نشده و قرارم نیست عملی بشه؛ پس چرا به مردم وعده وعید خوب ندیم تا لااقل به همون خیال خوش باشن؟»
Marie Rostami
بی‌بی گفت: «علی‌جان زود که الان عید مِشه... اگه لباساتِ پیدا کردی که زود بپوش، اگه نه لااقل حوله رِ به خودت محکم بگیر!» چهار... سه... دو... یک.... بوم...! سال که تحویل شد، صدای آقاجان درآمد: - هَیه...، یعنی امسال همه‌ش باید این‌جوری با حوله باشم؟ آن سال، اسم آقاجان برای حج درآمد
منتظر
بعضی‌ها وقتی به‌جایی نرسیده‌اند آدم‌های خوبی هستند؛ اما وقتی به‌جایی می‌رسند، عوض می‌شوند.
♡sana.m♡
سن خر با سن خریت فرق مکنه
راحله
وقتی بحث هزینۀ درمان محمد شد، آقاجان به مامان گفت: «خداییش محسنم شاهده، وضع بازار که خیلی خرابه؛ ولی برای محمد هر چقدر شد به جهنم! براش این خانه که هیچی، اون فرش دست‌باف و طلاهای تو و ملیحه رَم مفروشیم.» باز آقاجان داشت مثل بی‌بی از روی بقیه ایثار می‌کرد. خانه که به اسم مامان بود، فرش دست‌باف مال بی‌بی بود و طلاها هم که بماند. کفش‌هایم را که می‌پوشیدم، صدای ایثارگری آقاجان ادامه داشت: - کُبراجان، لازم بشه خودم مِبرمش خارج پیش بهترین دکترا فقط اگه به حرفای من گوش کنه.... قبل از خارج‌شدنم از خانه، صدای مامان هم می‌آمد: - مخوای اگه محمد راضی نشد بیاد خارج، خودت یک سر تنهایی برو روحیه‌ات عوض بشه. پولم اگه کم آوردی، بی‌تعارف خبر بدی، کلیۀ من و بچه‌ها هست برات مفروشیم!
elham
من نمدانم این خانه‌تکانی چی رسمیه که به‌جای اینکه خانه مرتب بشه، همه چی غیب مشه!
مبینا
محمد آهی کشید و درحالی‌که سرفه‌اش گرفته بود، گفت: «بعضی وقتا احساس مکنم دوروبری‌هامان مثل مردم کوفه شدن.»
سید روح الله جوادی

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

حجم

۳۰۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۵۷ صفحه

قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۷۶صفحه بعد