بریدههایی از کتاب آبنبات پستهای
۴٫۵
(۱۵۲۸)
چون سربالایی بود، بهزور رکاب میزدم. قبل از اینکه به ماشین برسم، صدای یک نفر را شنیدم که پشت سرم سوت میزند و صدایم میکند. البته چون اسمم را بلد نبود، با لفظ محترمانۀ «هوو» صدایم میکرد. انتظار هرکسی را داشتم جز گامبوجان
Mohamad Salehi
قرار شد من شیما را ببرم توی حیاط تا حیوانات را به او نشان دهم. در حال رفتن گفتم: «عموجان، داریم مِریم بهت جوجو نشون بدم.»
با شنیدن این جمله خودِ شهرهخانم هم ترجیح داد همراه من بیاید.
Mohamad Salehi
دایی به من گفت که دربارۀ او و سودابه اشتباه فکر میکنم و با دلیل قاطعی که آورد، باعث شد خودم به اشتباهم اقرار کنم. البته اسم این دلیل قاطع به زبان محاورهای، «پشت گردنی» بود.
rose_80
آقای اشرفی گفت: «وعدۀ انتخاباتی مثل مهریۀ عروسه. تا الان که هیچ وعدهای عملی نشده و قرارم نیست عملی بشه؛ پس چرا به مردم وعده وعید خوب ندیم تا لااقل به همون خیال خوش باشن؟»
حاج عرفان
نمیدانم بهخاطر اینکه مریم حامله شده بود، محمد دیگر نمیخواست از همسرش دور باشد و یکسره پیش او بود یا بهخاطر اینکه نمیخواست از مریم دور باشد و یکسره پیش او بود، مریم حامله شده بود!
shariaty
«میدانم اگر مردی در راه عشق با صداقت کامل قدم بگذارد، حتی کسی مثل صغراباجی هم به او جواب مثبت نخواهد داد»
mikaiyl
همین که چشمش به داییاکبر افتاد، صورتش را توی حوله مخفی کرد و معلوم بود به بهانۀ خشککردن صورتش دارد یواشکی میخندد. برای اینکه صدایش درنیاید داشت حسابی به خودش فشار میآورد و هر آن، احتمال میدادم مجبور شود تجدید وضو کند.
Abigail
دوستان بیبی دور او جمع شده بودند و در حال تبادل اطلاعات محرمانۀ قوم و خویشهای هم بودند. باتوجهبه اینکه مامان به بیبی گفته بود مبادا به دیگران راجع به خواستگار ملیحه چیزی بگوید، بیبی هم توصیۀ مامان را به شیوۀ قانون سومِ بیبی نیوتن انجام میداد؛ یعنی هر تذکرِ عروسکبرا عکسالعملی است در خلاف جهت آن. برای همین به دوستانش میگفت: «بین خودمان باشه ها. مگن پسره میکانیکه؛ ولی از اون خوباش!»
ملیحه به بیبی اشاره کرد که به دوستانش چیزی نگوید؛ اما بیبی بلافاصله با تمارض میگفت: «مَلیجان، کو همین فشارمِ بگیر امروز ناپرهیزی کردم؛ سرم همش گیژ مِره.»
تا ملیحه دستگاه فشار خونش را درآورد، دوستان بیبی به سرکردگی صغراباجی فوری آستینهایشان را بالا زدند تا ملیحه با دستگاهش فشار آنها را هم بگیرد.
Abigail
محمد که به فکر فرو رفته بود، گفت: «من کار ندارم اینا چطورن و آیا برای ملیحه خوبن یا نه؛ ولی چون ملیحه بعداً درآمدش خیلی خوب مِشه، اگه الانا عروسی نکنه، هر چی مدرکش بره بالاتر، سختتر شوهر مکنه. بعضی مردا دوست ندارن زنشان از خودشان بالاتر باشه. البته بعضی مردایم هستن که روحیۀ مفتخوری دارن و ممکنه به طمع درآمد، برن زنِ پولدار بگیرن.»
نمیدانم چرا آقاجان و محمد ناخودآگاه به من نگاه کردند.
Abigail
آقاجان بنا به آدمشناسی دقیقش معتقد بود ساسان خودش بچۀ خوبی است؛ اما پدرش لافّوک است. مامان معتقد بود ساسان خودش پسر خوبی است؛ اما مادرش کمی کاچّه است.
Abigail
موقع خداحافظی مهمانها، داییاکبر زودتر رفت جای ماشین را عوض کند تا یکوقت چشم آنها به وانت نیفتد. آقانعمت با من و آقاجان خداحافظی کرد؛ اما وقتی دید خبری از داییاکبر نیست، به مشت خود اشاره کرد و با نگرانی گفت: «یکوقت طوریاش نشده باشه.»
Abigail
شیما پرسید: «عمو، این مُلغه چِلا پُشتِ کلهش پَل نَداله؟»
نمیتوانستم توضیح بدهم که چرا خروس بهخاطر حفظ تعادلش در هنگام آکروباتبازی، از پشت کلۀ مرغ را گرفته و پَر پشت سرش را کنده است.
mikaiyl
قرار شد من شیما را ببرم توی حیاط تا حیوانات را به او نشان دهم. در حال رفتن گفتم: «عموجان، داریم مِریم بهت جوجو نشون بدم.»
با شنیدن این جمله خودِ شهرهخانم هم ترجیح داد همراه من بیاید.
mikaiyl
فهمیدم نهتنها روی خوبکسی دست گذاشتهام، بلکه در ارتباط با او هم روی خوب چیزی دست گذاشتهام.
مریم
مامان که حدس میزد شاید بیدار باشم و صدایشان را بشنوم، از همان جا با صدایی آهسته، طوری که صدایش به من برسد اما به اتاق ملیحه و آقای دکتر نرسد، گفت: «محسن، اگه بیداری یادت باشه فردا صبح، نون به تو نگاه مکنه.»
جوابی ندادم تا فکر کنند خوابیدهام. مامان یک بار دیگر پرسید: «محسن، شنیدی چی گفتم؟»
باز هم جوابی ندادم؛ اما بیبی هم از توی یک اتاق دیگر با صدایی آهسته گفت: «عروسجان، شب صدا بلنده؛ پس چی که شنیده؛ ولی به روی خودش نمیاره.»
زهرا۵۸
آقای دکتر که دنبال بهانهای برای دررفتن از دست آقاجان بود، چشمش به بیبی افتاد که با چشمانی باز داشت به او نگاه میکرد. چون چند ساعت از ساعتِ خوابیدن بیبی گذشته بود، فقط چشمانش باز بود؛ اما پیامی را دریافت نمیکرد. آقای دکتر به بیبی گفت: «خب بیبیجان، مَرده و قولش.... کی ببرمت مشهد؟»
بیبی بعد از چند ثانیه خیرهشدن به دکتر، یکدفعه پلک زد و تازه پیام به او رسید. باتوجهبه اینکه توی جمله چیزهایی بود که به نفعش بود، سعی کرد سریع پاسخ دهد تا بهخاطر دیر جوابدادن، سفر مفتی کنسل نشود. به همین خاطر مغزش با اینکه در خارج از ساعت اداری داشت کار میکرد، با یک اضافهکاری، بلافاصله جملۀ آقای دکتر را تجزیه و تحلیل کرد
زهرا۵۸
دست غلامعلی را گرفتم و او را بهطرف خانهاش بردم.
غلامعلی را که رساندم در حقم دعا کرد و گفت: «محسنجان ایشالا به هر چی مخوای برسی.»
- به همین شام امشب برسم، به چیزای دیگه نرسیدمم نرسیدم.
غلامعلی چنان الهی آمینی گفت که اگر کسی نمیدانست فکر میکرد راجع به چه چیزی دارد برایم دعا میکند.
وقتی برگشتم، شام تمام شده بود و با خودم گفتم اگر دعاهای غلامعلی مستجاب میشد، تا الان از تنهایی درآمده بود. از گرسنگی یک بار دیگر در دلم به خالههای حق و غیرحق و به مادرزن آیندۀ سعید بدوبیراه گفتم.
زهرا۵۸
- یادت میاد گفتی برای دعوتکردن خواهر امین چی کلکی زدی؟
- ها.
- راستش منم همون کارِ کردم. کارتمان گم نشده بود؛ تو خانۀ اینا انداختم. خداییش چی وقته که ازش خوشم میاد.
افسانه را نشان دادم و گفتم: «این؟ اینکه خیلی بدترکیبه که؟ تازه مادرشم معلومه دیوانهیه!»
سعید گفت: «برای همین مسخرهکردنات نمخواستم بهت بگم. تازه قول داده بودی بهم کمک کنی.»
بهزور آب گلویم را قورت دادم و پرسیدم:
- بهش موضوعِ رساندی؟
- راستش فقط یک بار تو خیابان بهش سلام دادم؛ اونم بهم گفت برو گمشو بیشعور. کم مانده بود منِ کتکم بزنه. همون جا فهمیدم خیلی دختر سنگین و نجیب و پرزوریه و بهش بیشتر عاشق شدم.
زهرا۵۸
آقای اشرفی انگار کتشلوار دامادیاش را پوشیده بود. سرشانههای کتش جوری بود که انگار چوبلباسی و کت را با هم پوشیده است. چون برایش تنگ بود دگمۀ کت را بهزور بسته بود و تقریباً شبیه گالُنی کارتون بچههای مدرسه والت شده بود.
زهرا۵۸
«عروسجان، بیا بریم که این مردا چشم دیدن رنگ و لعاب و خنده رِ بهصورت ما زنا ندارن.»
بیبی درحالیکه گالش عروسیرفتنش را میپوشید، از همان دمِ در داد زد: «محسن تو با عروست و مادرت اینجوری بشی من مدانم و تو. نذر کردم اگه عروسیتِ ببینم با صغراباجی بریم....»
ایندفعه نوبت مامان بود که دست بیبی را بکشد تا زودتر بروند. برای همین نفهمیدم نذر بیبی برایم چه بوده است. با پیشرفت تکنولوژی و خودِ بیبی، احتمالاً برای عروسی من با صغراباجی میرفتند خودشان را برنزه کنند.
زهرا۵۸
حجم
۳۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
حجم
۳۰۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۵۷ صفحه
قیمت:
۱۶۰,۰۰۰
۱۱۲,۰۰۰۳۰%
تومان