بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب داستان من | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب داستان من

بریده‌هایی از کتاب داستان من

امتیاز:
۴.۱از ۳۷۲ رأی
۴٫۱
(۳۷۲)
هیچ‌وقت نتوانستم بفهمم چرا همیشه آدم‌های مشهور عاشق این هستند که لباس‌های آن‌چنانی بپوشند و بروند جایی و همدیگر را تماشا کنند.
sorena
مردم همیشه طوری به من نگاه می‌کردند که انگار آینه‌ای رو‌به‌روی‌شان بودم. آن‌ها مرا نمی‌دیدند، بلکه افکار هرزه‌ی خودشان را در من می‌دیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره می‌زدند و مرا هرزه می‌خواندند!
Mr.horen~
بدترین چیزی که در لباس‌عوض‌کردن و مهمانی‌رفتن برای مردم اتفاق می‌افتد این است که خود واقعی‌شان را در خانه‌شان جا می‌گذارند. آن‌ها عین بازیگری که در صحنه است، نقش فرد دیگری را بازی می‌کنند. آن‌ها نقش یک آدم مهم را بازی می‌کنند و دوست دارند شما هم این فرد مهم را ببینید نه خود واقعی آن‌ها را.
Narges
هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم می‌دهند، اما روحت پنجاه سنت می‌ارزد
aylin
تمام شب را با شرم گذراندم، خجالت می‌کشیدم به چشم‌های کسی نگاه کنم. وقتی آدم از درون شکسته باشد این‌طوری می‌شود.
Mr.horen~
هنوز زنده بود و هنوز آرزو می‌کرد که ای کاش مرده بود.
𝐍𝐨𝐜𝐭𝐮𝐫𝐧𝐞
وقتی آدم فقط یک آرزو داشته باشد، بیش‌تر احتمال دارد که به حقیقت بپیوندد، چون شما فقط به‌سمت آن می‌تازید و راه دیگری جلوی روی‌تان نیست.
ناسارا
مردم همیشه طوری به من نگاه می‌کردند که انگار آینه‌ای رو‌به‌روی‌شان بودم. آن‌ها مرا نمی‌دیدند، بلکه افکار هرزه‌ی خودشان را در من می‌دیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره می‌زدند و مرا هرزه می‌خواندند!
کلوچه کتابخوان
به یادم می‌آمد که ارزش بیست‌وپنج سنت یا حتا چند سنت در نظر بعضی‌ها که می‌شناختم چقدر است، و چقدر حتا فقط ده دلار می‌تواند آن‌ها را شاد کند و چطور یک صد‌دلاری می‌تواند زندگی آن‌ها را عوض کند. وقتی مردها می‌خندیدند و هزاران دلاری را که برنده شده بودند، مثل دستمال کاغذی سوراخ می‌کردند، یاد خودم و خاله گریس می‌افتادم که چطور در جلوی نانوایی هلمز در صف نان می‌ایستادیم تا با بیست‌وپنج سنت یک گونی نان خشک می‌گرفتیم، که غذای یک هفته‌مان بشود. یاد آن وقت می‌افتم که چطور خاله گریس سه ماه با یک شیشه‌ی عینک سر کرد، چون پنجاه سنت نداشت که شیشه‌ی عینکش را بخرد. بله من تمام صدا‌ها و بوهای فقر به خاطرم می‌آمد، آن هراسی که در چشم‌های کسانی می‌آمد که کارشان را از دست می‌دادند، و این‌که چطور نحیف و لاغر می‌شدند و برای گذران یک هفته‌شان چطور خرحمالی می‌کردند.
🐝 Mina 📚
او رفت. اما باز برگشت، مثل من که چندبار برگشته بودم. حالا مرا دوست داشت. یک بار مرا در خیابان دید و کنارم راه رفت، از هیجان قلبش داشت می‌زد بیرون. اما این معنی خاصی نداشت. وقتی دستش بازویم را گرفت، بازویم نلرزید، قلبم نکوبید.
min
آن‌چه اتفاق افتاده بود این بود که کار‌کردن شدیدم باعث شده بود که اصلاً زندگی را فراموش کنم. دیگر هیچ‌چیز سرگرمم نمی‌کرد و برایم جالب نبود. هیچ‌چیز و هیچ‌کس را دوست نداشتم.
Moon
تا آن‌جایی که فهمیدم دوستی زن‌ها با یکدیگر بر اساس یک مشت دروغ و صحبت‌های قشنگ بی‌معنی است
AmirTanazzoh
یک مرد قوی نیازی نمی‌بیند که در مقابل یک زن حکم‌فرمایی کند. او هیچ‌وقت قدرتش را به زن ضعیفی که عاشقش هست نشان نمی‌دهد، بلکه قدرتش را به دنیا نشان می‌دهد.
AmirTanazzoh
چیز عجیبی برایم اتفاق افتاد. عاشق خودم شدم، نه عاشق آن‌چه که بودم، بلکه عاشق آن‌چه که می‌خواستم بشوم شدم. همیشه به خودم می‌گفتم، این چه ابلیسی است که به تو می‌گوید به مریلین مونرو افتخار کنی؟ و خودم جواب می‌دادم: «همه‌چیز، همه‌چیز.»
farnaz Pursmaily
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کم‌تر از موهای سرش اهمیت دارد. این‌جا آدم را با قیافه‌اش قضاوت می‌کنند، نه با آن‌چه که واقعاً هست.
aylin
خیلی مسخره بود که سینه‌ی یک زن مرکز توجه افکار عمومی بشود. انگار که دیگر همه‌ی زن‌ها سینه‌های‌شان را در گاوصندوق گذاشته‌اند!
masomeh
بدترین چیزی که در لباس‌عوض‌کردن و مهمانی‌رفتن برای مردم اتفاق می‌افتد این است که خود واقعی‌شان را در خانه‌شان جا می‌گذارند. آن‌ها عین بازیگری که در صحنه است، نقش فرد دیگری را بازی می‌کنند. آن‌ها نقش یک آدم مهم را بازی می‌کنند و دوست دارند شما هم این فرد مهم را ببینید نه خود واقعی آن‌ها را. اما بدتر از آن، این حقیقت است که وقتی مردم "اجتماعی" می‌شوند، شهامت انسان‌بودن یا باهوش‌بودن را ندارند.
ناسارا
راه دیگری که جلوی روی هنرپیشه‌های زن هست تا مشهور شوند این است که دستخوش شایعات شوند: این‌که با هفت‌هشت نفر از آدم‌های معروف خوابیده‌اند و از چند نفر طلاق گرفته‌اند و اسم‌شان در اداره‌ی پلیس است و در زد‌وخوردهای کافه‌ها هم شرکت داشته‌اند یا این‌که همسران مطلقه‌ی فلان کس هستند و... همه و همه می‌تواند تقاضای تولیدکننده‌ها را برای داشتن شما تا حد بت دیویس یا ویوین لی بالا ببرد.
مهدی بهرامی
ما زیباترین قبیله‌ی گدایانی بودیم که تا به حال شهری به خود دیده و تعدادمان هم کم نبود!
niloufar
من آدم‌های مهم را دوست دارم، اما وقتی که دارند کار مهمی انجام می‌دهند، نه این‌که جلوی چند تا مهمان دون‌تر از خودشان خم‌وراست شوند.
atmish

حجم

۶۰۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

حجم

۶۰۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان