بریدههایی از کتاب داستان من
۴٫۱
(۳۷۲)
مشکل اصلی مردها این است که زیادی پرحرف هستند.
zbabaxni
اما در خیالبافی میشود از روی حقایق پرید، درست به آسانی پریدن یک گربه از دیوار پرچین. خیالبافیام این بود: پدرم منتظرم بود و من بالاخره به خانهای پا میگذاشتم که از ته دل بخندم.
آزاد
من آدمهای مهم را دوست دارم، اما وقتی که دارند کار مهمی انجام میدهند، نه اینکه جلوی چند تا مهمان دونتر از خودشان خموراست شوند.
ماهی
حسادت آنها کمترین چیزی بود که نسبت به من داشتند و از علم به کمبودهای خودشان نشأت میگرفت.
مهرسام
عاشق من شخصیت فردگرای نیرومندی داشت. نه به این معنا که حکمفرما باشد. یک مرد قوی نیازی نمیبیند که در مقابل یک زن حکمفرمایی کند. او هیچوقت قدرتش را به زن ضعیفی که عاشقش هست نشان نمیدهد، بلکه قدرتش را به دنیا نشان میدهد.
مهرسام
یک مرد قوی نیازی نمیبیند که در مقابل یک زن حکمفرمایی کند.
nasiim
وقتی آدم فقط یک آرزو داشته باشد، بیشتر احتمال دارد که به حقیقت بپیوندد، چون شما فقط بهسمت آن میتازید و راه دیگری جلوی رویتان نیست.
آرش
تنها شخصی که بیشترین کمک را در زندگی به من کرد، جانی هاید بود که برایش هیچکاری نکردم. او به چیزی احتیاج داشت که من نداشتم: عشق. و عشق هم چیزی است که شما نمیتوانید آنرا ابداع کنید و هرچقدر هم بخواهید، اصلاً فایدهای ندارد.
آرش
بازیگری یک هنر زنانه است. وقتی یک مرد صورتش را رنگ و نقاشی میکند و ژست میگیرد و میخرامد و احساساتش را بروز میدهد، و خودش را برای تعریف و تمجید به نمایش میگذارد، قطعاً حرکات و سکناتش از سر مردانگیاش نیست. او دارد عین یک زن "بازی میکند" و به نوعی برخی طبیعتهای زنانه را کسب میکند. او با زنها رقابت میکند حتا وقتی عاشق یکی از آنها میشود.
آرش
چیز عجیبی برایم اتفاق افتاد. عاشق خودم شدم، نه عاشق آنچه که بودم، بلکه عاشق آنچه که میخواستم بشوم شدم.
آرش
وقتی به نگاهکردن بازیشان مینشستم و میدیدم که دستشان صد دلار یا هزار دلار است که به هم رد میکنند، در دلم احساس تلخی میکردم. به یادم میآمد که ارزش بیستوپنج سنت یا حتا چند سنت در نظر بعضیها که میشناختم چقدر است، و چقدر حتا فقط ده دلار میتواند آنها را شاد کند و چطور یک صددلاری میتواند زندگی آنها را عوض کند.
آرش
وقتی مردها میخندیدند و هزاران دلاری را که برنده شده بودند، مثل دستمال کاغذی سوراخ میکردند، یاد خودم و خاله گریس میافتادم که چطور در جلوی نانوایی هلمز در صف نان میایستادیم تا با بیستوپنج سنت یک گونی نان خشک میگرفتیم، که غذای یک هفتهمان بشود.
آرش
اما در خیالبافی میشود از روی حقایق پرید، درست به آسانی پریدن یک گربه از دیوار پرچین.
آرش
عاشق واقعی آن مردی است که بتواند فقط با دستکشیدن روی سرت یا لبخندزدن به چشمهایت یا حتا با خیرهشدن به فضا، سرتاپای تو را بلرزاند.
مهرانه محمدزاده
به او میگفتم که بله خوبی و معرفت در جهان هست، اما اندازهی الماس و یاقوت!
مهرانه محمدزاده
. همیشه با اینجور برخوردها مشکل داشتم. مردم همیشه طوری به من نگاه میکردند که انگار آینهای روبهرویشان بودم. آنها مرا نمیدیدند، بلکه افکار هرزهی خودشان را در من میدیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره میزدند و مرا هرزه میخواندند!
kazem1
همیشه فکر میکردم ستارههای سینما افراد مستعد و جالبی هستند پر از خصوصیات خاص. با ملاقت آن شخصیت در این مهمانیها او را بیرنگوآب حتا سراسیمه مییافتم. اغلب در مهمانیها چندین ساعت ساکت میایستادم تا آن ستارهی سینمای کودکیام که مثل بت برایم شده بود، در هم بشکند و به آدمی کوچک و کسلکننده تبدیل شود.
missmary
من آدمهای مهم را دوست دارم، اما وقتی که دارند کار مهمی انجام میدهند، نه اینکه جلوی چند تا مهمان دونتر از خودشان خموراست شوند.
missmary
مهربانی نیرومندترین چیزی است که در یک عاشق یا اصلاً هرکسی وجود دارد. مهربانیِ جانی او را در نظرم به انسانترین فرد فوقالعادهی روی زمین تبدیل کرده بود.
missmary
آنها میخواهند وقتی این فیلم عجلهایشان نشان داده میشود، دفتر مرکزی به آنها جایزه بدهد. اما آقای هیوستن اینطوری نبود. او به بازی من علاقه داشت. نه تنها به بازی من نگاه میکرد بلکه اصلاً خودش جزئی از آن بود و حتا اگر نقشم بسیار کوچک هم بود، در برابر دوربین که قرار میگرفتم، احساس میکردم مهمترین هنرپیشهی فیلم هستم. این حس بهخاطر این بود که درست مثل بازی هنرپیشههای نقش اصلی و ستارههای فیلم، من هم کوچکترین کارم برای کارگردان مهم بود.
missmary
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان