بریدههایی از کتاب داستان من
۴٫۱
(۳۷۲)
انگار کف اقیانوس بودم و امیدی به دیدن نور روز نداشتم که برای اولین بار عاشق شدم. نه تنها اصلاً عاشق نشده بودم، بلکه اصلاً رؤیایی هم از آن در سر نداشتم. عشق در نظر من چیزی بود که مال بقیهی مردم بود، آنها که خانه و خانواده داشتند.
اما همانوقت که در کف اقیانوس بودم عشق به من تلنگری زد، بلندم کرد و بردم توی هوا و مرا روی پاهایم بلند کرد و ایستادم به نگاهکردن دنیا، طوری که انگار تازه متولد شدهام.
mghf
وقتی در هالیوود یک بدبختِ شکستخورده باشی، مثل این است که پشت دیوارهای یک مهمانی پرزرقوبرق و درحالیکه بوی فیلهی میگو دیوانهات میکند، از گرسنگی بمیری.
mghf
تمام شب را با شرم گذراندم، خجالت میکشیدم به چشمهای کسی نگاه کنم. وقتی آدم از درون شکسته باشد اینطوری میشود. فقط خجالت میکشی. من این شرم را خیلی زود تجربه کرده بودم؛ وقتی یک خانواده کتکم زدند و مرا از خانه انداختند بیرون و به یتیمخانه فرستادند.
mghf
من نمیدانم که در جوامع بزرگتر از شهرها چطوری است، اما در جاهایی مثل هالیوود افراد مشهور به این راضی نمیشوند که جایی دعوت شوند که پر از افراد مشهور دیگر نباشد. برایشان مهم نیست که کمی هم افراد غیرمشهور در مهمانی باشند، چون اینها شنوندهی خوبی برای صحبتهای آنها خواهند بود. اما اگر یک ستاره یا یک صاحب استودیو یا دیگر عوامل مهم فیلم، خود را بین مردمی ببینند که اصلاً مشهور نیستند، وحشتزده میشوند و فکر میکنند کسی میخواسته مقام آنها را تنزل دهد.
mghf
مردم خیلی در مورد برهنگی کنجکاو هستند، همینطور در مورد مسائل جنسی. در همهی دنیا برهنگی و مسائل جنسی بیشترین اشتراک را بین مردم دارند. اگر مردمی در مریخ هم وجود داشته باشند، در مورد این مسائل به همین شیوه فکر میکنند.
mghf
تنهایی نشستهای. شب است. قطاری بیانتها از ماشینها عین سوسک در غروب بلوار به هم چسبیدهاند. صدای ترمز ماشینها جیرجیر وحشتناکی ایجاد میکند. گرسنهای و با خودت میگویی، برای کمرباریکشدنم بهتره چیزی نخورم. تو دنیا هیچی بهتر از یه شکم صاف نیست.
mghf
ازدواجم نه مرا خوشبخت کرده بود نه با آن اذیت میشدم. من و شوهرم به ندرت با هم حرف میزدیم. این وضعیت بهخاطر این نبود که از هم ناراحت بودیم. در واقع حرفی برای گفتن نداشتیم. من خیلی زن و شوهرها را تا آن وقت دیده بودم که عین ما هستند. ازدواجهایی که در سکوت میگذشت عمرشان طولانیتر بود.
mghf
مردهایی که فکر میکنند روابط عاشقانهی قبلی زن، به او یاد میدهد که حالا عاشق این مرد فعلی باشد، کور خواندهاند و سخت ضعیف و احمق هستند. یک زن میتواند برای هر مردی که دوست داشته باشد، عشقی جدید به ارمغان بیاورد، مشروط بر اینکه این موارد خیلی زیاد نباشد.
Rose Shahab
بله خوبی و معرفت در جهان هست، اما اندازهی الماس و یاقوت!
Rose Shahab
هیچوقت نمیتوانم عاشق مردی بشوم که دندانهای سالم و ردیفی داشته باشد. همیشه مردهایی که دندانهای سالمی دارند برای من دافعه داشتهاند. نمیدانم چرا اما فکر کنم به این ربط داشته باشد که مردهایی در زندگیام دیده بودم که دندانهایی سالم داشتهاند اما در بقیهی موارد لنگ میزدند.
یک نوع دیگر از مردها هم برایم تحملناپذیر بودند و آنها را دوست نداشتم؛ مردهایی که میترسیدند به آدم اهانت کنند. همینها با چنان اهانتی رابطهشان را با آدم به هم میزنند که از صد تا فحش بدتر است. بیشتر دوست داشتم که مرد مثل گرگ باشد و اگر خواست که از من جدا شود، مثل مرد انجامش دهد.
پروين ط
بدترین چیزی که در لباسعوضکردن و مهمانیرفتن برای مردم اتفاق میافتد این است که خود واقعیشان را در خانهشان جا میگذارند. آنها عین بازیگری که در صحنه است، نقش فرد دیگری را بازی میکنند. آنها نقش یک آدم مهم را بازی میکنند و دوست دارند شما هم این فرد مهم را ببینید نه خود واقعی آنها را. اما بدتر از آن، این حقیقت است که وقتی مردم "اجتماعی" میشوند، شهامت انسانبودن یا باهوشبودن را ندارند. اصلاً شهامت اینرا ندارند که به هیچچیز دیگری غیر از آدمهایی که در آن مهمانی حضور دارند فکر کنند! مردها و زنهای مهمانی نه تنها لباسهایشان عین هم است، بلکه مغزهایشان هم عین هم است و همه از یکدیگر انتظار دارند که حرفی غیر از مهمانی و لوازمات آن نزنند.
سمیه
از دیگر اشکالات اجتماعیام این بود که قادر نبودم همیشه در مهمانیها غشغش بخندم، انگار که دارد خیلی خوش میگذرد، یا اینکه نمیتوانستم عین بلبل با دیگر بلبلها بیوقفه حرف بزنم، که البته این عیبها از خیلی از عیبهای اجتماعی دیگر که در دیگران میدیدم، بیاهمیتتر به نظر میرسید.
سمیه
تا آنجایی که فهمیدم دوستی زنها با یکدیگر بر اساس یک مشت دروغ و صحبتهای قشنگ بیمعنی است. آدم فکر میکند که آنها یک مشت گرگ هستند که میخواهند با چاپلوسی همدیگر را فریب دهند و وقتی هم که با هم هستند، با هم طنازی کنند و اینطرف و آنطرف بروند.
سمیه
ناراضیترین مردها، آنهایی هستند که خیلی به قوهی مردانگیشان مینازند و به روابط جنسی مثل ورزش کشتی نگاه میکنند، که میتوان در آن جام قهرمانی برد. یک مرد باید برای جذابیتدادن به روابط جنسی روح و روان زن را تحریک کنند. عاشق واقعی آن مردی است که بتواند فقط با دستکشیدن روی سرت یا لبخندزدن به چشمهایت یا حتا با خیرهشدن به فضا، سرتاپای تو را بلرزاند.
سمیه
یک نوع دیگر از مردها هم برایم تحملناپذیر بودند و آنها را دوست نداشتم؛ مردهایی که میترسیدند به آدم اهانت کنند. همینها با چنان اهانتی رابطهشان را با آدم به هم میزنند که از صد تا فحش بدتر است.
سمیه
دلم برای هر دومان میسوخت.
صاد
اغلب مردها به دلایل مشابه حسودی میکردند. من این حسودی آنها را دوست داشتم. اغلب این حسادت تنها چیز صادقانهی عشق آنها بود.
کاکتوس
هیچچیز در مورد نقاشی، موسیقی، کتاب، تاریخ و جغرافی نمیدانستم. حتا از ورزش و سیاست هم چیزی سرم نمیشد.
لیلی مهدوی
بعضی وقتها حقیقت کاری که میکنم را میدانم. اینکه در وان مینشیند مریلین مونرو نیست، نورما جین است. یادم است که نورما جین چه کار میکرد. باید در آبی حمام میکرد که قبل از او شش یا هشت نفر حمام کرده بودند. حالا او میتواند در آبی حمام کند که عینِ اشک چشم است، صاف و تمیز و انگار نورما جین نمیتواند با آبی که عطر دارد خوب حمام کند.
zbabaxni
در حینی که با این دو دوست به صحبت نشسته بودم، چیزی برایم اتفاق افتاد. تشخیص دادم که من در دوسوم مواقع، در مورد چیزهایی که مردها یا حتا زنها در موردش حرف میزنند، کمترین نظری نداشتم. چیزی برای مخفیکردن نبود؛ من بهطرز وحشتناکی کندذهن بودم. هیچچیز در مورد نقاشی، موسیقی، کتاب، تاریخ و جغرافی نمیدانستم. حتا از ورزش و سیاست هم چیزی سرم نمیشد. وقتی رسیدم خانه، نشستم روی تختم و با خودم فکر کردم حتماً باید یک کاری انجام میدادم.
zbabaxni
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان