بریدههایی از کتاب داستان من
۴٫۱
(۳۷۲)
اما در خیالبافی میشود از روی حقایق پرید، درست به آسانی پریدن یک گربه از دیوار پرچین.
narges
پدرش را به یک بیمارستان روانی در پاتون برده بودند و همانجا مرده بود. مادربزرگش را هم دیوانه و جیغودادکنان به بیمارستانی روانی در نورواک برده بودند و او هم همانجا مرده بود. برادرش هم خودکشی کرده بود. خانوادهی ارواح بودند.
narges
اما باز برگشت، مثل من که چندبار برگشته بودم. حالا مرا دوست داشت. یک بار مرا در خیابان دید و کنارم راه رفت، از هیجان قلبش داشت میزد بیرون. اما این معنی خاصی نداشت. وقتی دستش بازویم را گرفت، بازویم نلرزید، قلبم نکوبید.
کاربر ۳۰۴۷۹۵۹
. یه ستاره فقط خوبه که ستاره باشه. تو اصلاً مناسب هیچ کار دیگهای کمتر از اون نیستی.»
برای اولین بار در آن ماه خندیدم. جانی هاید با من نخندید. او محو تماشای من بود و نگاهم میکرد.
muhaddith
ازدواجهایی که در سکوت میگذشت عمرشان طولانیتر بود.
شمع'
وقتی به اتاقم میآمد و مرا بین بازوهایش میگرفت، هرچه مشکل داشتم فراموش میشد. حتا نورما جین را هم فراموش میکردم و او دیگر مرا تماشا نمیکرد. حتا فراموش میکردم که من خوشعکس نیستم وآدم جدیدی از زیر پوستم بیرون میآمد؛ نه یک هنرپیشه و نه کسی که در دنیا دنبال رنگهای درخشان بود. تمام شهرت و رنگها و نبوغ درون من باقی میماند. وقتی به من میگفت "دوستت دارم"، این جمله برایم بهتر از هزارهزار مقاله بود که بگوید من ستارهی بزرگی شدهام.
negin bamzad
او دوستَم نداشت. یک مرد نمیتواند زنی را دوست داشته باشد که فکر میکند نصفهنیمه است و حقیر. حتا اگر در ذهنش خودش را شرمندهی آن زن بداند، باز هم نمیتواند او را دوست داشته باشد.
شیلا در جستجوی خوشبختی
من شخصیت فردگرای نیرومندی داشت. نه به این معنا که حکمفرما باشد. یک مرد قوی نیازی نمیبیند که در مقابل یک زن حکمفرمایی کند. او هیچوقت قدرتش را به زن ضعیفی که عاشقش هست نشان نمیدهد، بلکه قدرتش را به دنیا نشان میدهد.
شیلا در جستجوی خوشبختی
گفتم: «من اینطوری دوست ندارم.»
به آرامی پرسید: «چرا؟»
«چون دوست دارم هنرپیشه باشم نه یه بازیگر جنسی معروف. دوست ندارم بهعنوان یه محرک جنسی به مردم فروخته شم.
Fatemeh Najjar
اما با همهی این چیزهای افسانهای که برایم اتفاق افتاده بود به جای اینکه خوشبخت باشم، افسرده شدم و در نهایت به ناامیدی رسیدم. بهیکباره انگار در زندگیام چیز اشتباهی روی داد و زندگی برایم تحملناپذیر شد، گویی که در اول راهم و پر از یأس.
Fatemeh Najjar
مینشستم گوشهی اتاقم و فیلمنامهها را بلندبلند در مقابل آینه میخواندم که چیز عجیبی برایم اتفاق افتاد. عاشق خودم شدم، نه عاشق آنچه که بودم، بلکه عاشق آنچه که میخواستم بشوم شدم.
همیشه به خودم میگفتم، این چه ابلیسی است که به تو میگوید به مریلین مونرو افتخار کنی؟ و خودم جواب میدادم: «همهچیز، همهچیز.» و خرامانخرامان راه میرفتم و چنان آرام سر میچرخاندم که انگار ملکه هستم.
sara
اما تعداد زنهایی که میخواهند حقیقت را بدانند خیلی اندک است و تا بتوانند و راهی پیدا کنند، از شنیدنش سرباز میزنند.
Fatemeh Najjar
حسادت آنها کمترین چیزی بود که نسبت به من داشتند و از علم به کمبودهای خودشان نشأت میگرفت.
Fatemeh Najjar
این کممحلی اجتماعی آنقدرها هم مرا ناراحت نمیکرد.
Fatemeh Najjar
انگار که مست باشد. اما مست نبود. او فقط بنا به دلایلی مبهم، خیلی شاد بود
Fatemeh Najjar
چیز عجیبی برایم اتفاق افتاد. عاشق خودم شدم، نه عاشق آنچه که بودم، بلکه عاشق آنچه که میخواستم بشوم شدم.
Fatemeh Najjar
آن قصهی عشقیام از همه جهت تمام شده بود، جز یک جهت. دیگر بهراحتی نمیتوانستم عاشق شوم.
aylin
این حقیقت است که وقتی مردم "اجتماعی" میشوند، شهامت انسانبودن یا باهوشبودن را ندارند. اصلاً شهامت اینرا ندارند که به هیچچیز دیگری غیر از آدمهایی که در آن مهمانی حضور دارند فکر کنند! مردها و زنهای مهمانی نه تنها لباسهایشان عین هم است، بلکه مغزهایشان هم عین هم است و همه از یکدیگر انتظار دارند که حرفی غیر از مهمانی و لوازمات آن نزنند.
HANNAH
تمام شب را با شرم گذراندم، خجالت میکشیدم به چشمهای کسی نگاه کنم. وقتی آدم از درون شکسته باشد اینطوری میشود. فقط خجالت میکشی.
niloufar.dh
وقتی آدم فقط یک آرزو داشته باشد، بیشتر احتمال دارد که به حقیقت بپیوندد، چون شما فقط بهسمت آن میتازید و راه دیگری جلوی رویتان نیست.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان