بریدههایی از کتاب داستان من
۴٫۱
(۳۷۲)
وقتی دیدم این رؤیا تنها رؤیایی است که از آن همه خیالاتم به حقیقت پیوسته، غمگین شدم.
min
به نظرم این صدا، صدای واقعی هالیوود است: "بالا! بالا! بالاتر!"
Milad Abbaszadeh
برای اینکه سخت به خیالات فرو بروی احتیاجی نیست که چیزی بلد باشی.
min
پرسید: «دوست داری با کدوم مورد ازدواج کنی؟ با پسر فقیری که عاشقش هستی یا مرد ثروتمندی که دوستش داری؟»
گفتم: «پسر فقیری که عاشقش باشم.»
آقای اشنک گفت: «ازت ناامید شدم. فکر میکردم دختر زرنگی باشی.»
علاقه مند کتاب
تا آنجایی که فهمیدم دوستی زنها با یکدیگر بر اساس یک مشت دروغ و صحبتهای قشنگ بیمعنی است. آدم فکر میکند که آنها یک مشت گرگ هستند که میخواهند با چاپلوسی همدیگر را فریب دهند و وقتی هم که با هم هستند، با هم طنازی کنند و اینطرف و آنطرف بروند.
علاقه مند کتاب
زنهایی را در مهمانیها دیده بودم که آنقدری لباس میپوشیدند که دستگیر نشوند، بعد شایعاتی در مورد خودم میشنیدم که در مهمانیهای لختی شرکت کردهام و چقدر زن مبتذلی هستم. این آنها بودند که سر و تن و ستون فقرات و ساقهای خود را هرچه بیشتر بیرون میانداختند و آنوقت من "مبتذل" بودم!
علاقه مند کتاب
وقتی کارت را به نحو احسن انجام بدی، بهترین مردم هم برایت کار میکنند.
علاقه مند کتاب
یک مرد نمیتواند زنی را دوست داشته باشد که فکر میکند نصفهنیمه است
علاقه مند کتاب
وقتی زیر باران از مدرسه به خانه برمیگشتم و ناراحت بودم، تظاهر میکردم پدرم منتظرم است و دارد غرولند میکند که چرا بارانیام را نپوشیدهام. هیچوقت بارانی نداشتم. همینطور جایی به اسم خانه که آنجا بروم.
min
اینطوری برایم جا افتاده بود که همیشه همه به من میگویند کاری که دوست دارم را انجام ندهم.
min
حالا در مورد بچه نظر دیگری داشتم. یکی از چیزهایی بود که به آن فکر میکردم. او هرگز یک نورما جین نمیشد. میدانستم چطور بدون دروغ بزرگش کنم. هیچکس در مورد هیچچیز به او دروغ نمیگفت و من خودم به همهی سؤالهایش پاسخ میدادم. اگر جواب سؤالهایش را بلد نبودم، به دانشنامه مراجعه میکردم. جوابش را پیدا میکردم. هرچه میخواست را به او میگفتم: در مورد عشق، روابط زناشویی و در مورد همهچیز!
اما عمدتاً همهچیز بدون دروغ! هیچ دروغی نمیگفتم نه در مورد بابا نوئل، نه در مورد اینکه دنیا پر است از آدمهای نجیب و قابل احترام که همگی عاشق کمککردن به هم هستند و با هم خوب هستند. به او میگفتم که بله خوبی و معرفت در جهان هست، اما اندازهی الماس و یاقوت!
Moon
به فکر آنها اهمیتی نمیدادم. ترجیح میدادم که هزار زن به من حسودی کنند تا اینکه من به یکی از آنها حسودی کنم.
سپهر
مردم همیشه طوری به من نگاه میکردند که انگار آینهای روبهرویشان بودم. آنها مرا نمیدیدند، بلکه افکار هرزهی خودشان را در من میدیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره میزدند و مرا هرزه میخواندند!
سپهر
عاشق واقعی آن مردی است که بتواند فقط با دستکشیدن روی سرت یا لبخندزدن به چشمهایت یا حتا با خیرهشدن به فضا، سرتاپای تو را بلرزاند.
غزل
در هالیوود عفت و پاکدامنی یک دختر کمتر از موهای سرش اهمیت دارد. اینجا آدم را با قیافهاش قضاوت میکنند، نه با آنچه که واقعاً هست. هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم میدهند، اما روحت پنجاه سنت میارزد. اینرا میدانم، چون من اولین پیشنهاد تقریباً خوبم را که تقریباً پنجاه سنت میارزید رد کردم.
moni
با دیدن آنها آدم زیاد چیز یاد میگیرد. یاد میگیری که زنانِ بسیار شیک و آراسته، همسرِ مردانِ سادهای هستند و مردانِ خوشتیپ و آراسته، زنانِ سادهای دارند.
moni
همسایهی بغلیمان یک سگ شکاری داشت که خیلی دوستش داشتم و وقتی به خانه برگشتم منتظرم بود. سگ که من را دید شروع کرد به پارسکردن، چون از برگشتنم خوشحال شده بود. اما صاحبش دورش کرد و داد زد که خفه شود. مرد یک بیل در دستش بود که آنرا تاب داد و خورد به پشت سگ و سگ نفله شد
Amirali Varzandeh
مردم همیشه طوری به من نگاه میکردند که انگار آینهای روبهرویشان بودم. آنها مرا نمیدیدند، بلکه افکار هرزهی خودشان را در من میدیدند. بعد نقابِ بیگناهی به چهره میزدند و مرا هرزه میخواندند!
farnaz Pursmaily
مردها و زنهای مهمانی نه تنها لباسهایشان عین هم است، بلکه مغزهایشان هم عین هم است و همه از یکدیگر انتظار دارند که حرفی غیر از مهمانی و لوازمات آن نزنند.
Zax
بیشتر آنها میزان اهمیت شما را در زندگیشان با میزان آسیبی که به آنها میزنید میسنجند، نه با اینکه شما چقدر میتوانید آنها را خوشبخت کنید.
Zax
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۶۰۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان