بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب داستان من | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب داستان من

بریده‌هایی از کتاب داستان من

امتیاز:
۴.۱از ۳۷۲ رأی
۴٫۱
(۳۷۲)
من در فیلم بودم! من یکی از صدها نفری بودم که توی فیلم بود، یک نقش کوچک بازی کردم. در آن مجموعه هفت‌هشت نفر بودیم، کسانی‌که نقش کوچک داشتند، با یک حرکت و یک یا دو خط دیالوگ. برخی از آن‌ها در ایفای نقش‌های کوتاه سابقه‌دار بودند. بعد از ده سال هنوز یک خط دیالوگ می‌گفتند و ده قدم راه می‌رفتند و تمام. می‌دانستم آن‌ها با من فرق دارند. آن‌ها افکار و تخیلات من را نداشتند. من در سرم چیزی کم‌تر از هنرپیشه‌شدن نمی‌پروراندم.
ژوژت⚫
یاد گرفته بودم که با خیالبافی توجه هر کسی (غیر از خدا) را به خودم جلب کنم، تا مردم نگاهم کنند و اسمم را صدا کنند.
parnian
سخت است کاری انجام دهی که به قلبت آسیب برساند، خصوصاً قلبی که جوان هم باشد و فکر کنی که اولین ضربه، او را از پا در خواهد آورد.
علاقه مند کتاب
اما در خیالبافی می‌شود از روی حقایق پرید، درست به آسانی پریدن یک گربه از دیوار پرچین.
_SOMEONE_
این‌طوری برایم جا افتاده بود که همیشه همه به من می‌گویند کاری که دوست دارم را انجام ندهم.
AmirTanazzoh
یش‌تر اوقات با خانواده‌هایی زندگی کرده بودم که به ازای هفته‌ای پنج دلار از من نگهداری می‌کردند. تا قبل از این‌که از نظر حقوقی از کسوت یک یتیم بیرون بیایم، با نه خانواده‌ی مختلف زندگی کرده بودم. در شانزده سالگی ازدواج کردم و دیگر این لقب یتیمی از سرم افتاد. تمام خانواده‌هایی که با آن‌ها زندگی کرده بودم یک اشتراک داشتند؛ به آن پنج دلار نیاز داشتند. من هم یک خواست داشتم؛ این‌که خانه‌ای داشته باشم. من قوی و سالم بودم و هرچه بزرگ‌تر هم می‌شدم بیش‌تر می‌توانستم کار کنم و یاد گرفته بودم که با حرف‌زدن یا گریه‌کردن مزاحم کسی نشوم.
Roya
بهترین چیز این گرگ‌ها این است که به ندرت از تو ناراحت می‌شوند یا به تو ایراد می‌گیرند. اما اگر تسلیم آن‌ها بشوی وضع فرق می‌کند و دیگر این‌طوری نیستند و کم‌کم آن خلق‌و‌خوی خود را از دست می‌دهند، اما نه به دلیلی که اکثر مردها این‌طوری می‌شوند. اگر زنی اشتباه کند و عاشق یک گرگ شود، احتمالاً آن مرد زود از کوره در خواهد رفت. اما واقعاً چقدر احمق است آن زنی که چنین خبطی کند!
بلاتریکس لسترنج
با دیدن آن‌ها آدم زیاد چیز یاد می‌گیرد. یاد می‌گیری که زنانِ بسیار شیک و آراسته، همسرِ مردانِ ساده‌ای هستند و مردانِ خوش‌تیپ و آراسته، زنانِ ساده‌ای دارند.
بلاتریکس لسترنج
حسادت آن‌ها کم‌ترین چیزی بود که نسبت به من داشتند و از علم به کمبودهای خودشان نشأت می‌گرفت
farnaz Pursmaily
به نظرم گرگ‌های رو‌راست بهترن. چون می‌دونم باهاشون چطور رفتار کنم، اما آدم‌های دروغگو همیشه عصبی‌م می‌کنن
farnaz Pursmaily
وقتی جوان هستی و سالم، کمی گرسنه هم بمانی به جایی بر‌نمی‌خورد. آن‌چه که مهم بود این تنها‌شدنم بود. وقتی آدم جوان و سالم باشد، تنهایی خیلی بیش‌تر مهم می‌شود.
مژگان
همیشه مردهایی هستند که به دختری که به نظر تنها می‌رسد کمک کنند که کمی از تنهایی بیرون بیاید. وقتی داری رد می‌شوی می‌گویند: "سلام کوچولو". وقتی بر‌نمی‌گردی که به آن‌ها نگاه کنی، به مسخره می‌گویند: "مغرورم که هستی، آره؟". گاهی همچنان دنبالت می‌آیند و به این مکالمه‌ی یک‌طرفه ادامه می‌دهند. "به نظرم خوشگلی کوچولو." چند تا ساختمان که جلوتر رفتی و محل‌شان نگذاشتی، از شما عصبانی می‌شوند و شما را با یک فحش تنها می‌گذارند.
aylin
هالیوود جایی است که برای یک بوسه هزاران دلار به آدم می‌دهند، اما روحت پنجاه سنت می‌ارزد.
•° زهــــرا °•
مشکل اصلی مردها این است که زیادی پرحرف هستند. منظورم آن دسته از مردهای روشنفکر نیست که پر از ایده‌ها و نظریات مختلف در مورد زندگی هستند. همیشه گوش‌کردن به حرف‌های چنین مردهایی لذت‌بخش است، چون آن‌ها هیچ‌وقت خودستایانه حرف نمی‌زنند. مردها‌ی وراجی حوصله‌ی مرا سر می‌برند که مدام در مورد خودشان حرف می‌زنند. گاهی سوزن‌شان گیر می‌کند و همین‌طور یک ریز از خودشان تعریف می‌کنند. یک ساعت مخ شما را به کار می‌گیرند که بله ما چه آدم‌های زرنگی هستیم و چقدر همه‌ی آدم‌های دور‌وبرشان احمق هستند.
کاربر ۲۰۶۳۳۱۰
یک‌دفعه نگران شعر شدم نه آهنگ گرشوین بلکه چیزهای دیگری که می‌خواستم بخوانم: «الماس‌ها بهترین دوست یه دخترند!» در این‌جا دست‌نوشته‌ای که مریلین به من داده بود به پایان می‌رسد.
Mr.horen~
دیدم بله من میلیون‌ها‌میلیونِ فاکس قرن بیستم را هم نمی‌خواهم. می‌خواستم خودم باشم، نه این‌که فقط یک بازیگر مشهور جنسی باشم که آینده‌ی این دستفروشان جنسی استودیو را تأمین می‌کند
مهدی بهرامی
کمی سکوت کرد و بعد یکدفعه ایستاد. گفت: «می‌شه چند لحظه این‌جا وایسیم؟ می‌خوام یه چیزی ازت بپرسم.» جلوی خواربارفروشی ایستادم و او برای اولین بار به من لبخند زد. گفت: «می‌خواستم بپرسم... با من ازدواج می‌کنی؟» جوابی ندادم. او هیجان‌زده شده بود: «منظورم اینه که... اگه باهام ازدواج کنی، بر‌می‌گردیم مزرعه و کشاورزی می‌کنیم. خیلی هم بد نیست. می‌تونیم خوش باشیم، بیست‌وپنج کیلومتر تا شهر فاصله داره. چی می‌گی؟» گفتم: «تو که اصلاً منو نمی‌شناسی، که کی هستم و چه‌کاره‌م.» گفت: «نگاه‌کردنت رو دوست دارم، خیلی دختر دیدم. اما تو فرق داری. چیزی داری که من دوست دارم.» گفتم: «نباید از یه دختر غریبه خواستگاری کنی، این‌جوری اگه تو مشکل بیفتی تقصیر خودته.»
مهدی بهرامی
خیلی وحشتناک است که کمی امیدوار شوی و بالا بروی و یک‌دفعه لیز بخوری پایین و ببینی نه کاری هست، نه امیدی، نه پولی و نه جایی
farnaz3000
گاهی اوقات مردها از این‌که آن‌ها را خیلی دوست داشته باشی احساس گناه می‌کنند و ناراحت می‌شوند.
farahani
اما مهم نبود، وقتی جوان هستی و سالم، کمی گرسنه هم بمانی به جایی بر‌نمی‌خورد
خوش

حجم

۶۰۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

حجم

۶۰۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۸۲ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان