بریدههایی از کتاب کتاب دلواپسی
۳٫۷
(۱۱)
زوال یعنی ضایعهی کامل بیادراکی، چرا که بیادراکی اساس زندگی است. اگر قلب توان تفکر میداشت از تپیدن باز میماند.
"میترا"
زیستن با همنوعان شکنجهای است. و من همنوعانم را در درون دارم. خود از آنها دورم، ولی مجبور به همزیستی با آنانم. همنوعانم مرا در تنهاییام احاطه میکنند. جایی برای فرار ندارم. من از خودم میگریزم
lordartan
همهی اینها را دوست دارم، چرا که شاید برای دوستداشتن، چیزی غیر از اینها ندارم ــ
niloufar.dh
تنهایی تباهم میکند، بودن در جمع آزارم میدهد. حضور دیگری افکارم را میگسلد، من با دقت خاصی در رؤیای حضور شما بهسر میبرم، رؤیایی که نمیتواند دقت تحلیلگرانه مرا وصف کند
lordartan
آه، هیچ انتظاری آزاردهندهتر از انتظار چیزهایی که هرگز وجود نداشته، نیست!
"میترا"
این باور امشب من است. صبح فردا دیگر چنین نخواهد بود، چرا که من صبح فردا کس دیگری خواهم بود. صبح فردا به چه باور خواهم داشت؟ نمیدانم، آن را باید صبح فردا تجربه کنم و سر دربیاورم. حتا به خدای همیشگی که امروز باور دارم، فردا پیخواهم برد نه امروز، چرا که من امروز منم و فردا او شاید هیچ وقت وجود نداشته باشد.
sadegh akbari
من نفرت جسمانی از انسانهای عوضی، که البته تنها انسانهای موجودند، احساس میکنم، و گاه از سر حوصله دلم میخواهد این نفرت را عمیقتر کنم، درست بدانسان که انسان برای خلاصی از تحریک تهوع، دست به تهوع میزند.
"میترا"
آنچه که ما زندگی کردهایم، سوءتفاهمی شایع است، حد میانه شادمانهی عظمتی که وجود ندارد و خوشبختی، که نمیتواند عینیت یابد
niloufar.dh
اگر به دقت تماشا کنم، آنگونه که مردم زندگی میکنند چیزی در آن نمییابم که از زندگی حیوانات متفاوت باشد. این یکی و دیگران ناخودآگاه با چیزها و دنیا درمیغلتند. این یکی چون دیگران به گفت و گو میپردازد و هرازگاهی مکث میکند. و روزانه همان جریان زندگی نباتی را طی میکند و فراتر از آنچه فکر میکند، نمیاندیشد، و از آنچه زندگی میکند، بیشتر نمیآموزد. گربه جلو آفتاب پهن میشود و میخوابد. انسان درون زندگی با تمام پیچیدگی هایش پهن میشود و میخوابد
niloufar.dh
هیچچیز مرا ارضا نمیکند، هیچچیز مرا تسکین نمیدهد. من به کل از همهچیز ــ حال وجود داشته باشند یا نه ــ اشباع شدهام. نه میخواهم روانی داشته باشم، و نه میخواهم از آن دوری گزینم، من آنچه را که آرزو نمیکنم، آرزو میکنم. و از آن چیزی دوری میگزینم که ندارم. من نه میتوانم هیچ باشم و نه همه چیز: من پل گذر میان آنی که ندارم و آنی که نمیخواهم، هستم.
sadegh akbari
فلسفهی عملی خیام از این جهت به اپیکورگرایی لطیف خلاصه میشود که به حداقل آرزوی لذت پناه برده است. برای خیام تماشای گل سرخ و سرکشیدن باده کفایت میکند. نسیمی ملایم، گفتگویی بیمنظور و برنامه، جامی از شراب و گل، اوج آرزوی نهایی حکیم ایرانی همین است و بس. عشق وجدآور است و ملالآور، اقدام آزرده میکند و کژراهه میرود، کسی موفق نمیشود بداند و اندیشیدن همهچیز را مکدر میسازد، بنابراین بهتر است امید و آرزویمان را به وقت دیگری موکول کنیم، و ادعای مجنونانهای که میخواهیم جهان را تعریف و اصلاح و حکومت کنیم، به حال خود رها سازیم. همهچیز هیچ است. یا آنطور که در گلچین ادبی یونان آمده است «همهچیز زادهی نابخردی است» . و کسی که این را میگوید یونانی و انسانی منطقی است.
niloufar.dh
ترسم از تازهها هراسانگیز است. تنها جایی آرام میگیرم که یکبار گذرم بدانجا افتاده باشد.
niloufar.dh
در عصری زاده شدم که اکثر جوانان باور به خدا را از دست داده بودند، درست به همان دلیل یاد شده، چرا که پیشینیان آنها به خدا اعتقاد داشتند ــ بیآنکه بدانند چرا. و این بود که اکثر این جوانان انسانیت را جایگزین خدا کردند. چون تفکر انسانی میل به انتقاد دارد، چرا که به جای فکر کردن احساس میکند.
mar.yam
لحظهای که رنج میبریم به نظر میرسد رنج انسانی بینهایت باشد. ولی نه رنج انسانی بینهایت است و نه رنج ما ارزش برتری را از خود رنج دارد که باید تحمل کنیم.
lordartan
مالیخولیای وسیع، ماتم انباشته از بیرغبتی، فقط در حوزهی آسایش و وفور تجملات میتواند وجود داشته باشد.
yazdaan
من این جمله هکل زیستشناس را که در دوران کودکی عقلم خوانده بودم، هیچگاه فراموش نمیکنم، سنی که انسان با مطالعهی آثار علمی عامهپسند و استدلال علیه مذهب، خود را سرگرم میکند، عبارتش کم و بیش همین است: انسان والا (اگر اشتباه نکرده باشم او از کانت و گوته نام میبرد) بسیار بالاتر از انسان عادی است تا انسان عادی از میمون عادی
niloufar.dh
مطیع چیزی نشدن ــ چه انسان، چه عشق و چه آرمان: برخوردار بودن از استقلال دور که مقرر میدارد حقیقت را باور نکنی، حتا اگر وجود هم داشته باشد، مفید بودن شناخت آن را باور نکنی ــ به نظر من این وضعی است که در آن زندگی فکری خصوصی کسانی که بیفکرانه نمیزیند، باید در برابر خودشان قالب تهی کند، به چیزی متکی بودن یعنی ابتذال. اقرار به اعتقاد، آرمان، زن یا حرفه ــ همهی اینها یعنی بند زندان و دستبند. بودن یعنی آزاد بودن. حتا تلاش در جهت کسب هویت هم اگر همراه با غرور و همدردی باشد، مزاحم است. اگر درک کنیم که غرور طنابی است که ما را با آن میکشند، مغرور نمیشویم
niloufar.dh
اندوه، بیحوصلگی از کاری برای ــ انجام ــ نداشتن، نیست، بلکه حس کردن بیماری آزاردهنده، که ارزشی ندارد تا کاری برایش انجام دهی
niloufar.dh
نسیم ملایم و شاداب پاییز ــ انگار تابستان نمیتوانست به گذشته متصل شود ــ با نسیمی که باد تصویرگر شخصیت میشود، به هیچوجه تسکینم نمیدهد. بیهودگی مفهوم اندکی دارد. من غمگینم، ولی نه با تعریف مشخص غمگین بودن و نه با تعریف نامشخص آن. من در بیرون بر روی جادهی پوشیده از جعبه، غمگینم.
niloufar.dh
امروز روحم تا اعماق وجودم غمگین است. کل منِ من، خاطرات، چشمها و دستها رنجم میدهند. مثل درد مفاصل که به هر آنچه منم، دامن میگستراند. و نیز شفافیت واضحروز، آسمان بزرگ ناب و آبی، مد ایستادهی نوری مبهم، کوچکترین تأثیری بروجودم ندارد
niloufar.dh
حجم
۴۲۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۳۳۵ صفحه
حجم
۴۲۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۳۳۵ صفحه
قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
۱۰۰,۱۰۰۳۰%
تومان