بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خاطرات خانه اموات | طاقچه
تصویر جلد کتاب خاطرات خانه اموات

بریده‌هایی از کتاب خاطرات خانه اموات

انتشارات:انتشارات نگاه
امتیاز:
۴.۰از ۳۲ رأی
۴٫۰
(۳۲)
بهتر است بگوئیم کشورها به صورت زندان درآیند و به دست یک عده یغماگر به بدترین صورت غارت گردند و ساکنین بدبخت این کشورها تنها به گناه این که به اندازه کافی مسلح نیستند، به اسارت درآیند و بی‌رحمانه استثمار گردند.
AS4438
هیچ‌چیز وحشتناک‌تر از آن نیست که کسی در محیط طبیعی خود به سر نبرد.
Tamim Nazari
احدی قادر نیست بدون امید و هدف زندگانی کند. بدون امید و هدف آدمی در اثر تیره‌بختی فوق‌العاده، به غول بی‌شاخ و دمی تبدیل می‌یابد. آنچه ما را زنده و دل‌گرم نگاه داشته بود امید آزادی بوده.
Tamim Nazari
من عادت داشتم غالبآ از درون شکاف حصار نگاه کنم و نظر اجمالی بر جهان پهناوری که آن بالا بود، بیندازم ولی آنچه می‌توانستم دید بخش کوچکی از آسمان و استحکامات مرتفع پرعلف بود که روی آن نگهبانان شب و روز این سوی و به آن سوی راه می‌رفتند در آن وقت متحیر بودم چطور در سالیان درازی که در پیش بود، من می‌بایست به سوی حصار بخزم و از شکاف‌های آن نگاه کنم و همان نگهبانان و همان استحکامات و همان قلعه کوچک آبی آسمان را ببینم ـقطعه آسمانی که به نظر می‌رسید متعلق به همان آسمانی که از زندان خودمان می‌دیدیم، نیست بلکه تعلق به آسمانی دیگر داردــ آسمانی که از ما خیلی دور است، آسمانی که زیر سایه‌اش مردم آزاد به‌سر می‌برند.
Tamim Nazari
نه محبوسیت و نه مجازات اعمال شاقه، هیچ کدام قادر نیست زندانی را به یک مرد بهتر و سودمندتر مبدل کند، با آن که این‌ها وسائلی برای مجازات او و حمایت جامعه از شر او انگاشته می‌شود، در حقیقت این مجازات‌ها در قلب زندانی یک احساس نفرت شدید و یک تشنگی فوق‌العاده برای تفریحات ممنوعه و یک تهور و بی‌باکی باورنکردنی ایجاد می‌کند.
شاپور
جنایت‌ها به اندازه تعداد طبایع و سرشت‌ها مختلف است.
محمد قدیری
مدت نه سال بود بدون کتاب می‌زیستم احساس می‌کردم زندگی درونی من عمیق‌تر شده است و من سعی می‌کردم برای سؤالات متعددی که از خاطرم خطور می‌کرد، جوابی بیابم، ولی چگونه ممکن است چنین احساساتی را توصیف و یا حتی تجزیه و تحلیل کرد این نوع احساسات قابل ادراک بوده ولی غیرقابل توصیفند.
Tamim Nazari
یک روز دل‌انگیز یک نفر زندانی به نام «نئوستروقف» که شغلش دباغی بود و کفش‌های زنانه می‌ساخت، چیزی در این سگ دید که جلب توجهش را کرد. او کولت چبکا را صدا کرد و دستش را روی پشم او مالید و با ملایمت نوازشش کرد. سگ که هیچگونه سوءظنی نسبت به او پیدا نکرده بود، از خوشی غرید. روز بعد کولت چبکا دیگر پیدا نبود. من همه جا به دنبالش گشتم ولی جستجوی من بیهوده بود، دو هفته بعد شنیدم که نئوستروقف سگم را کشته و پوستش را برای ساختن یک جفت کفش خانگی مخملی برای زنی که چنین سفارشی داده بود مورد استفاده قرار داده است!
Tamim Nazari
من همیشه فکر می‌کردم برای انسان خیلی دشوار است از فضای تازه و آزاد به یک اتاق دراز سقف کوتاه و خفه‌کننده که با دو و یا سه شمع روشن می‌شد و بوی متعفن بر آن حکمفرما بود، داخل شود. هنگامی که اکنون به یاد آن روزها می‌افتم، غالبآ با تعجب فکر می‌کنم چطور توانستم یک چنین زندگی را مدت ده سال تحمل کنم.
Tamim Nazari
در یک طرف این حیاط دروازه خیلی محکم و بزرگی بود که همیشه مقفول و شب و روز به وسیله نگهبانان پاسبانی می‌شد این دروازه فقط وقتی باز می‌شد که محکومین زندان را ترک و دنبال کار خود می‌رفتند. بالاتر از آن دروازه‌ها دنیای آزاد بود دنیایی که مردم هر کاری که می‌خواستند می‌کردند ولی برای ما که در این سوی حصار به سر می‌بردیم، آن جهان مانند افسانه پریان عجیب و غیرواقعی به نظر می‌رسید
Tamim Nazari
عشق به پول یکی از صفات مختصه یک مرد زندانی است. یک مرد زندانی پس از آزادی به هیچ چیز دیگر به اندازه پول اهمیت نمی‌دهد و هیچ وقت خوشحال‌تر از آن لحظه‌ای نیست که پول در جیب‌هایش جلنک جلنک می‌کند.
محمد قدیری
عشق به پول یکی از صفات مختصه یک مرد زندانی است. یک مرد زندانی پس از آزادی به هیچ چیز دیگر به اندازه پول اهمیت نمی‌دهد و هیچ وقت خوشحال‌تر از آن لحظه‌ای نیست که پول در جیب‌هایش جلنک جلنک می‌کند.
محمد قدیری
من در دل از دیوارهای دودزده زندان خداحافظی کردم و موقعی با لرز به خاطر آوردم در نخستین برخورد، چه اثر وحشت‌آوری این دیوارها در من گذاشت، به یاد هزارها جوان بااستعداد افتادم که آهسته‌آهسته در پشت این دیوارها جان می‌کنند، صبح روز بعد، قبل از اینکه زندانیان سر کارشان بروند، به تمام سلول‌ها سر زده از همه خداحافظی کردم بسیاری از زندانیان دست‌های خشن و پینه دار خود را به سویم دراز کردند تا دوستانه به من دست دهند عده‌ای چنان به من دست دادند که گویی با فردی از طبقه خود دست می‌دهند و بعضی خود را عقب کشیده و جرأت نمی‌کردند حتی به دستم دست بزنند! آن‌ها به خاطر می‌آوردند که دیگر رفیق زندان آن‌ها نیستم بلکه یک آقا هستم و همین که از زندان خارج شدم مجددآ ـ یکی از مسیوهای شهر می‌گردم! در خداحافظی آن‌ها احترام وجود داشت احترام و نوکری که از آقای خود خداحافظی می‌کند.
Tamim Nazari
در شب آخرین روز اقامتم در زندان، برای مرتبه آخر دور زندان گردش کردم. چند هزار بار خستگی خود را کنار این پرچین می‌کشیدم! در ایام نخستین سال اسارتم، تک و تنها در پشت اقامتگاه‌ها غرق در غم و اندوه گردش کرده بودم. به یاد دارم که آن روزها حساب می‌کردم چند هزار سال دیگر بایستی در گوشه زندان باشم. ولی اکنون آن ایام چقدر دور به نظر می‌رسد.
Tamim Nazari
من برای دنیای حال بیگانه‌ای بیش نبودم و نمی‌توانستم ادعا کنم که فردی از افراد نسل خود هستم. مخصوصآ خوب به خاطر دارم با اشتیاق مقاله شخصی را می‌خواندم که با او آشنا بودم و از جان و دل دوستش می‌داشتم ولی در مطالعات خود به دوستان سابق زیاد برنخوردم. نام‌های جدید جانشین نام‌های قدیم شده بود. هنرپیشگان جدید روی صحنه آمده بودند و در شتابی که برای آشنا شدن با آن‌ها داشتم، نمی‌توانستم ناراحت نشوم از اینکه اجبارآ باید کتاب‌های محدود و معدودی تهیه کنم و معذلک می‌بایست در تهیه این کتاب‌ها، دچار زحمت و دردسر بشوم و سپاسگزار باشم که فرصتی به من داده می‌شد تا تشنگی روح خود را فرو بنشانم
Tamim Nazari
از موقعی که دنیا را ترک کردم چه علائق جدید و چه مسائل نوینی پدید آمده است.من سر هر کلمه فکر می‌کردم و می‌کوشیدم در میان سطور بخوانم و اشاره‌ای از زمان‌های گذشته در آن بیابم و یا لااقل اثری از مسائلی که در ایام آزادیم روح‌ها را مشغعول داشته بود بیابم ولی سعیم بیهوده بود.
Tamim Nazari
سالیان دراز که من از لذت مطالعه محروم شده بودم و برای من دشوار است از تلخ و شیرینی که مطالعه نخستین مجله در من گذاشت تشریح کنم، این مجله، نسخه‌ای از یک مجله... بود. به خاطر دارم یک روز در هنگام شب، موقعی که درها به روی ما بسته شد، نشستم و تا صبح به مطالعه آن ادامه دادم. چنین احساس کردم برای من پیامی از جهانی دیگر، فرستاده‌اند.
Tamim Nazari
در سال آخر، کمتر از سال‌های پیشین رنج می‌بردم. علتش اولا آن بود که سرانجام موفق نشده بودم با عده‌ای از زندانیان که عاقبت پی برده بودند آنقدرها هم آدم بدی نیستم، دوست شوم حتی برخی از آن‌ها صادقانه به من دلبستگی پیدا کردند مثلا یکی از آنان در موقعی که من و رفیقم زندان را ترک می‌کردیم، حتی به گریه افتاد.
Tamim Nazari
ظریف‌ترین جنتلمن‌ها و نازپرورده‌ترین نور چشمی‌ها پس از اینکه یک روز کار کردند و عرق ریختند، حاضر خواهند شد نان سیاه و سوپ کلم با سوسک سیاه بخورند. و حتی ممکن است به آن عادت هم بکنند چنان که در یکی از آوازه‌های محکومین راجع به یک جنتلمنی که وارد زندان شده ذکر گردیده است : آن‌ها به من برگ کلم و آب می‌دهند و من آن را چنان می‌جوم که صدای قرچ‌قرچ آن تا گوش‌هایم می‌رسد.
Tamim Nazari
بعضی اوقات در زندان اتفاق می‌افتاد که با مردی که سالیان دراز با او آشنا بودم و مانند حیوان تحقیرش می‌کردم در یک لحظه اتفاقی و غیرمترقبه چندان بی‌اختیار احساسات لطیف و عالی انسانی بروز می‌دارد و از درد دیگران متأثر می‌شد که نمی‌توانستم آنچه را که می‌بینم و می‌شنوم باور کنم عکس آن هم دیده می‌شد. یعنی گاهی با تربیت‌ترین و روشنفکرترین افراد چنین توحش و بدخواهی از خود بروز می‌دادند که هر قدر هم رویه‌ام قبلا خالی از غرض می‌بود حالت تهوع به من دست می‌داد
Tamim Nazari

حجم

۳۱۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۹۰ صفحه

حجم

۳۱۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۹۰ صفحه

قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد