بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تنگسیر | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تنگسیر

بریده‌هایی از کتاب تنگسیر

۴٫۴
(۹۰)
«حالا دیگه رفیق شدیم. خیلی باید ببخشی. تو خودت می‌دونی که من بات رفیقم. اذیتت کردم. اما اگه تو هم جای من بودی، ناچار بودی همین کار را بکنی. اگه وِلت کرده بودم می‌ترکیدی. اما بَدیش اینه که تو نمی‌دونی آدمیزاد چقده بدجِنسه. اگه تو از آدمیزاد بدجنس‌تر بودی، این تو بودی که می‌باس به دماغِ آدمیزاد مهار بزنی.
حسین احمدی
«عجب جُونورایی هَسّن اینا. مُردنِشونَم به آدم نمی‌مونه. یه چِکه اشک از چشمشون درنمی‌آد. من هیچ‌وخت ندیدم یه انگلیسی گریه کنه. پسر رابرت صاهاب هم که مُرد، بابا ننش براش گریه نکردن. شاید اینا اصلا اشک نداشته باشن.»
ساجد
آمد از در خانه ما گذشت و من نخستین بار و برای زمان کوتاهی، او را دیدم. آدم گُنده‌ای بود با چهره تابیده و چشمان خونبار. آرام و بی‌تشویش راه می‌رفت.
ریاضی
«خدا خیرت بده. کی به فکر کسیه. از این شکایتا خیلی شده و گوش کسی بدهکار نبوده. اصلا یه جو غیرت تو این مردم نیس. هر روز یه کارگزار پا می‌شه از تهرون می‌آد اینجا مردم را می‌چاپه و راهش را می‌گیره می‌ره، آب از آب تکون نمی‌خوره.»
بهار قربانی
حاج محمد، دامادش را خیلی خوب می‌شناخت. او را بزرگ کرده بود. چیزی که بود، حتی هنگام خشم هم صورتک خنده از رو چهره محمد برداشته نمی‌شد. این صورتک خنده، با او زاییده شده بود و حاج محمد همیشه آن را دیده بود. برای همین هم بود که آدم هیچ‌وقت نمی‌توانست بفهمد محمد خوشحال است یا نیست. اما محمد وقتی که یک چیزیش بود، این خنده، تلخ و خاکستری می‌شد و رنگ می‌گرفت و مزه می‌داد و بو می‌داد، بوی تُرشیده زننده‌ای که او را، به صورت کفتارِ از روی لاشمرده برخاسته‌ای درمی‌آورد. چشمانش از خنده می‌افتاد و گوشه‌های لبش پس می‌رفت و خط‌های خنده مُرده‌ای، چهره‌اش را چاک می‌زد. حالا می‌خندید، همان خنده خودش. هیچ‌کس مثل زنش شهرو، رنگ‌های گوناگون این خنده را نمی‌شناخت و حاجی هم از زمان بچگی محمد این دگرگونی را در صورت می‌دید و حالا هم از همان چهره‌ها داشت که حاجی نتوانست بفهمد محمد چِش هست. خنده‌اش را دید که چگونه مسخ شده. راست نشست و منتظر بود محمد حرف بزند.
Sepehrsoleyman
تفنگچی دلش خواست حرف بزند. خاموشی آزارش می‌داد، خسته بود و گرسنه بود و تشنه بود. بعد مُردّد گفت: «زیره! برای چیه که همیشه نونِ اول خوب از کار درنمی‌آد و خراب می‌شه؟» راست می‌گفت. شهرو هولکی نان اول را که مچاله و نیمه سوخته بود، از رو ساج برداشت و گذاشت رو گونی بغل دستش و وقتی تفنگچی باش حرف می‌زد، چشمانِ نیم‌خفته دود اندرون دویده‌اش به ساج بود و هلال ابروانش بالا جسته بود و دود تو چهره‌اش پخش شده بود.
Sepehrsoleyman
سَرِ غلیان حاجی خاموش شده بود و دیگر دلش نمی‌خواست غلیان بکشد
کتابخوار اعظم
رنگ رخساره کپر پریده بود. همه چیز دگرگون بود. همه چیز افلیج شده بود. سایه دیوارها برگشته بود و اجاق خاموش. و سقف به زمین نزدیک شده بود و کف کپر را لیس می‌زد. اتاق خفه و خسته و خرد شده بود، تفش، سنگین و غلیظ از لای زبان کوچکه‌اش سُر خورد و اُق زد. نمی‌دانست چه‌کار کند. خاموشی و تنهایی هرگز ندیده‌ای دلش را فشار می‌داد.
fahim
این صورتک خنده، با او زاییده شده بود و حاج محمد همیشه آن را دیده بود. برای همین هم بود که آدم هیچ‌وقت نمی‌توانست بفهمد محمد خوشحال است یا نیست. اما محمد وقتی که یک چیزیش بود، این خنده، تلخ و خاکستری می‌شد و رنگ می‌گرفت و مزه می‌داد و بو می‌داد، بوی تُرشیده زننده‌ای که او را، به صورت کفتارِ از روی لاشمرده برخاسته‌ای درمی‌آورد. چشمانش از خنده می‌افتاد و گوشه‌های لبش پس می‌رفت و خط‌های خنده مُرده‌ای، چهره‌اش را چاک می‌زد
fahim
می‌گن وختی که خدا این دنیا رو ساخت و جونورا رو توش ول کرد، دلش خواس تو هر شهری یه شیطون بذاره تا ایمون مردم رو امتحان کنه. جبرئیل رو صدا کرد و یک گونی پر از شیطون، ازون شیطونای ناتو و ناقلا، بش داد و گفت تو شهرای خیلی گنُده مِثِ تهرون و شیراز و بوشهر و اسپاهون، دو، سه تا شیطون بنداز. اما شهرای کوچک، مِثِ کازرون و برازگون، فقط یک دونه شیطون بیشتر ننداز. جبرئیل شیطونا رو گرفت رو کولش و بال زد و اومد بالای سر هر شهری که گنده بود و بیشتر آدم توش بود یکی، دو، سه تا شیطون از بالای آسمون انداخت توش. وختی رسید بالای کازرون، دید اینجا خیلی کوچیکه و پیش خودش گفت اینجا یه شیطونم براش زیاده و دسّش رو تو کیسه کرد که یه شیطون بندازه تو کازرون؛ اما حواسش پرت شد و دسّش دررفت و یهو گونی سرش واز شد و هرچی شیطون تو گونی بود شُری ریخت تو کازرون و همه شیطونا دویدن رفتن تو «باغ نظر» لای درختای نارنج قایم شدن. جبرئیل خیلی خُلقش تنگ شد. گفت حالا جواب خدارو چی بدم؟ اینکه خیلی بد شد. اما دیگه کاری از دسّش ساخته نبود. دیگه نمی‌تونس شیطونا رو جعم کنه. برگشت بِره عرش و خدا رو خبر بده که چه دسّه گُلی به آب داده. وختی تو گونی نگاه کرد دید یه دونه شیطونِ لِجمار مُردنی ته گونی مونده. اون‌وخت سر راهش یه دونه شیطونم انداختش تو اسپاهون.
ghiam
کسب و کار یه حرومزادگی می‌خواد که تو ما تنگسیرا نیس.
ghiam
آقا! حرف دهنت بفهم. برای چه به من می‌گی مردکه دبنگ؟ برو خدا را شکر کن که جای پیغمبر تکیه زدی. می‌خوام بفهمم پیغمبر اسلام هم وختی امر و نهی می‌کرد، به مردم بد و بیراه می‌گفت؟ شیخ ابوتراب آتشی شد و داد زد: چه گُه‌های زیادتر از دهنش می‌خوره! پاشو برو گورت گم کن. هزار تا کار داریم. اگه دیگه این طرفا پیدات بشه، می‌دم بندازنت زیر شلاق تا کمرت له کنن. اون وخت محمد گُنده رجب یه شعری خوند که مردم روستا همه‌شون خر و احمقند. من شعرش یاد نگرفتم. بعد همشون زدن زیر خنده. به خدا اگه تفنگ بام بود، همشونو می‌زدم. پیش چشم مردم مِثِ پنبه شاشو شدم. دیگه نمی‌تونم سرمو پیش اهل بوشهر بلند کنم. این شد زندگی؟ تو گمون می‌کنی غیر از گلوله، با چیز دیگه می‌تونم آبرومو بخرم؟
ghiam
بازگفت: «مال حروم عاقبت نداره. یقین بدون که تا هفت پشتشون هم که بگذره خیرش نمی‌بینن. اما به نظر من اگه یه شکایتی به احمدشاه می‌نوشتی می‌فرسّادی تهرون بد نبود. بالاخره شاه مملکته.» «باور کن که احمدشاه اصلا نمی‌دونه بوشهر مال ایرونه یا مال عربسّون؟»
Afsaneh Habibi
«طلبت از کریم چه می‌شه؟» قناد گفت و تو رو محمد خیره شد. محمد غش غش با لقمه تو دهنش خندید و با دهن پُر گفت: تو که سرد و گرم روزگار چشیده‌ای. آخه آدم اگه پول بی‌زبون دسّ آدم با زبون بده دیگه می‌تونه ازش پس بگیره؟ فعلا که ما روباهیم و او شیر.
خاتون
محمد تندی جواب داد: ــ به دَرک، تو زندگی هیچ‌چیز نیس که به قدّ شرف و حیثیت آدم برابر باشه؛ حتی جون آدم. حتی زن و بچه آدم. دُرُسّه که چشمشون به دَسِّ ماسّ و ما باید به فکرشون باشیم و زیر پر و بال خودمون بزرگشون کنیم، اما نه با بی‌آبرویی. این خوبه که فردا که بچه‌هامون بزرگ شدن مردم بِشون بگن، باباتون نامرد بود و زیر بار زور رفت؟ این خوبه که بشون بگن، چندتا پاچه ورمالیده بندری، دار و ندارشو بالا کشیدن و مسخرش کردن و اونم مِثِ بیوه‌زنا زیر بار ظلم رفت و رفت زیر چادر ننت کر شد؟ این خوبه یا خوبه بشون بگن، باباتون رفت حقّش بگیره، کشتنش؟
حسین احمدی

حجم

۱۶۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

حجم

۱۶۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

قیمت:
۸۳,۰۰۰
۵۸,۱۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد