بریدههایی از کتاب هفتتا هفتتا
۴٫۶
(۵۷)
من فقط چیزهایی را میبینم که میخواهم ببینم.
شاید مردم اینطوری از بحران عبور میکنند.
دنیایی که تویش زندگی میکنیم بیشتر توی سرمان است.
monamomeni
او سرپرستی چدار را قبول کرده بود و بعد اجازه داده بود آن حیوان بیچاره توی پارکینگ به تنهایی از خودش مراقبت کند.
حتی یک بار هم سعی نکرده بود نجاتش دهد.
دل چشم در چشم گربهی وحشتزده دوخت و چیزی در ذهنش جرقه زد.
او باید مسئولیت کارهایش را به عهده میگرفت.
با گربه شروع میکرد.
دل، چدار را از پس گردنش گرفت و وقتی دید اینقدر راحت میشد کنترل آن حیوان را به دست گرفت تعجب کرد.
چدار گربهای وحشی نبود.
او به دست انسان بزرگ شده بود و از قرار معلوم خیلی خوشحال میشد پیش مردی برگردد که احتمالاً به کنسرو غذای گربه دسترسی داشت.
ز.م
تصمیم میگیرم امروز نروم دو، برای همین وقتی کوانگها میرسد اینجا هستم.
او یک کلمه هم نمیگوید.
صبر میکنم. وقتی روی پله کنارم مینشیند، هنوز ساکت است.
باز هم سکوت.
بعد برمیگردد و میگوید: «نمیخوام بدونم چطوری این کارو کردی. میخوام فکر کنم جادو میکنی.»
شاید چون بزرگتر از من است و پسر است، یا شاید هم چون وقتی اولش که آمدم پیششان بمانم زیاد طرفدارم نبود، وقتی این حرفش را میشنوم حس میکنم چیزی تمام وجودم را پر میکند.
اسم این حس را میگذارم: پذیرفته شدن.
سه تایی روی پلههاییم که دل از طرف گاراژ وارد میشود.
ز.م
آنها کسانی هستند که توی وجودتان هستند.
آنها کسانی هستند که بهشان تکیه میکنید.
آنها کسانی هستند که هر روز زندگیتان را تغییر میدهند.
کاربر963963
لبخند که میزنم قیافهام عوض میشود.
شاید همه همینطورند.
کاربر963963
واقعیت، مخلوطکنی است که در آن امیدها و رؤیاها با ترس و ناامیدی در هم میآمیزند.
کاربر963963
و وقتی دنیایت از هم میپاشد، نود و نه درصد همین مهم است که کسی کنارت باشد.
کاربر963963
برای کسی که عزادار است، پیش رفتن چالش بزرگی است.
چون بعد از یک از دست دادن بزرگ، میخواهید برگردید.
کاربر963963
دلگرمی اقتصادی انگیزهای حیاتی است، بهخصوص در جامعهای مصرفگرا.
کاربر963963
(از عبارت ذوق و شوق خوشم میآید، باید بیشتر در زندگی روزمره از آن استفاده کرد.)
کاربر963963
وقتی قاضی را ببینم سعی میکنم رفتار مثبتی داشته باشم و همزمان حواسم به فشار خون و دیگر علایم حیاتیام باشد.
مواردی عارضهی قلبی همراه با اضطراب وجود داشته است که به آن سندرم دلشکستگی هم میگویند.
sogand
چیزی که در طول ماههای گذشته فهمیدهام این است که میتوانید برای دستهبندی موجودات زنده برچسبهایی بسازید، اما نمیتوانید مردم را گروهبندی کنید.
sogand
آماده میشوم. نمیدانم دقیقاً برای چه.
اما شاید آماده شدن در واقع یعنی همین.
sogand
من شجاع نیستم، موضوع فقط این است که هر گزینهی دیگری از پیش رویم حذف شده است.
El
میگوید: «نمیدونستم این همه گونهی مختلف داره. نمیدونستم کدوم رو میخوای، اینه که همهش رو خریدم.»
پاکتهای آفتابگردان را نگاه میکنم و گونههای خرسهای عسل و بلوند توتفرنگی را میبینم. یخ وانیلی و چیانتی هایبرد هم هستند. فنتیژیا و تانجیناو دل سول را هم میبینم.
حتی یک پاکت گل بدون گرده هم برداشته.
به پاکتهای بذر خیره میشوم، این دیگر زیادی است.
اشک زیر مژههایم جمع میشود.
مدتی طولانی نمیتوانستم گریه کنم.
اما فکر کنم وقتی این کار را یاد بگیرید، مثل بقیهی چیزها، با تمرین راحتتر میشود انجامش داد.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
به علاوه، از آسایشی که در اثر تملک حس میکرد خوشش میآمد. اگر او به چیزی تعلق نداشت، حداقل چیزی به او تعلق داشت.
M.R.A
به این نتیجه رسیدم که هر رفتاری، خوب یا بد، عادت میشد.
._.
اگر بخواهیم حرف رسانهها را باور کنیم، نوجوانها همهاش یا مشغول قانونشکنیاند، یا دارند هر فرصتی را برای ایجاد پیوند بین خودشان و اطرافیانشان، از بین میبرند.
._.
حالا میفهمم که زندگی، سفر بزرگی وسط میدان مین است و آدم نمیداند با کدام قدم میرود هوا.
زهره
چیزهای مجانی هیچ وقت مجانی نیستند.
بار مالکیت یعنی هر چیزی بهایی دارد.
فکر کنم برای همین است که آدمهای خیلی ثروتمند و مشهور توی بیشتر عکسها خسته و غمگین به نظر میرسند.
میدانند که باید گاردشان را حفظ کنند. آنها چیزهایی دارند که دیگران میخواهند.
starlight
حجم
۲۲۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۷ صفحه
حجم
۲۲۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۷ صفحه
قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان