هیچکس، هیچکس حق نداشت برایش اشک بریزد. و من هم احساس کردم آمادهام همهچیز را از نو زندگی کنم. انگار آن خشم شدید وجودم را از پلیدی پاک کرده باشد، از امید تهی شده باشم، و در برابر این شب انباشته از نشانهها و ستارهها نخستینبار آغوش گشودم بر بیتفاوتی لطیف عالم. آنقدر او را شبیه خودم یافتم و سرانجام آنقدر برادر دانستمش که از خوشبختی لبریز شدم و هنوز هم احساس خوشبختی میکنم. برای آنکه همهچیز خاتمه بگیرد، برای آنکه کمتر احساس تنهایی کنم، فقط مانده آرزو کنم روز اعدامم خیلیها به تماشا بیایند و نفرتشان را با فریاد نثارم کنند.
shakiba
در پاریس گاهی تا سه چهار روز با مُرده میمانند. اینجا فرصت اینجور کارها نیست؛ تا آدم میآید بفهمد چه مصیبتی پیش آمده، باید نعشکش خبر کند.
Riha Monra
در پاریس گاهی تا سه چهار روز با مُرده میمانند. اینجا فرصت اینجور کارها نیست؛ تا آدم میآید بفهمد چه مصیبتی پیش آمده، باید نعشکش خبر کند.
Riha Monra