بریدههایی از کتاب وقتی نیچه گریست
۳٫۸
(۸۸)
مرا از آسودگی ترساندهاند. آسودگی پایان من و مأموریتم خواهد بود. آسودگی برای من نوعی مرگ است. شاید به همین دلیل است که در رؤیا نمادِ سنگ انتخاب شده است، سنگی بیجان که خود را گرم میکند.
ملیکا بشیری خوشرفتار
برویر پاسخ داد: «نابخشودنی نیست؛ خودت به من آموختی که ما ترکیبی از بخشهای گوناگون هستیم که هریک داعیهٔ ابراز خویش را دارند. ما تنها در برابر مصالحهٔ واپسین مسئولیم، نه برای تکانههای خودسرانهٔ هر بخش. آنچه تو خودخواهی مینامی دقیقاً بخشودنی است، زیرا آنقدر به من اهمیت دادهای که اکنون آن را برایم توصیف کنی. آرزوی نهایی من هنگام جدایی این است که واژهٔ "نابخشودنی" از قاموس تو حذف شود، دوست عزیزم.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
انزوا تنها در انزوا معنا دارد. وقتی آن را با دیگری شریک شوی، بخار میشود.
ملیکا بشیری خوشرفتار
«عجیب است، ولی در همان لحظهای که برای نخستین بار در زندگی تنهاییام را با تمام ژرفا و ناامیدیاش آشکار کردم، درست در همان لحظهٔ خاص، تنهایی ذوب شد و از میان رفت! لحظهای که گفتم هرگز لمس نشدهام، همان لحظهای بود که برای نخستین بار به خود رخصت لمس شدن دادم. لحظهٔ خارقالعادهای بود، انگار که تکه یخی عظیم و درونی ناگهان شکاف برداشت و خرد شد.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
من به برتا مربوط نیستم، بلکه به معانیای متصل هستم که خود به او نسبت دادهام، معانیای که هیچ ارتباطی به او ندارند. تو مرا متقاعد کردی که هرگز او را آنچنان که بود ندیدهام؛ که هیچیک از ما حقیقتاً دیگری را آنطور که هست نمیبینیم. آیا این درمورد خودت هم صادق نیست، فریدریش؟ شاید هیچکس مقصر نیست. شاید لو سالومه هم به اندازهٔ تو آلت دست واقع شده است. شاید همهٔ ما همقطارانی رنجوریم، ناتوان از دیدن حقیقت یکدیگر.
ملیکا بشیری خوشرفتار
"بشو هرآنکه هستی!" یعنی نهتنها خود را به کمال برسان، بلکه به دام نقشههای دیگری نیز نیفت. ولی حتی تسلیم شدن در برابر قدرت دیگری نیز از افتادن به دام زنی بیاراده که حتی تو را نمیبیند برتر است!
ملیکا بشیری خوشرفتار
من باید لو سالومه را به بهای وهم دیگری که هنوز ناشناخته است انکار کنم. دشوار است بپذیرم که او رفته و چیزی نمانده است.
ملیکا بشیری خوشرفتار
فراموش کردم بگویم یوزف، که هنوز مانده است تا دانشمندان بیاموزند که حقیقت نیز خود وهمی بیش نیست، وهمی که بیآن نمیتوان زیست.
ملیکا بشیری خوشرفتار
«میدانی هیچ زن دیگری مرا لمس نکرده است؟ میدانی لمس نشدن و مورد عشق نبودن یعنی چه؟ میدانی زندگی بیآنکه هرگز دیده شوی یعنی چه؟ اغلب روزها میگذرد بیآنکه کلمهای جز "صبحبهخیر" و "عصربهخیر"ی که به مسافرخانهچی میگویم بر زبانم جاری شود. بله، یوزف، در تعبیر "روزنی نیست" حق با تو بود. من به هیچ جا تعلق ندارم. نه خانهای، نه حلقهٔ یارانی که با آنان سخن بگویم، نه پستویی برای متعلقاتم و نه گرمای خانوادهای. حتی کشور هم ندارم، زیرا از تابعیت آلمان خارج شدهام و هیچ کجا آنقدر نماندهام که بتوانم گذرنامهٔ سوئیسی بگیرم.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«ولی مالکیت باید بر از دست دادن مقدم باشد، فریدریش.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
حقیقتِ عظیم حقیقتی است که آن را برای خود کشف کنیم
ملیکا بشیری خوشرفتار
سرنوشتت را دوست بدار آموزهٔ بعدی و نهایی من برای تو بود. میخواستم به تو بیاموزم که چگونه با تبدیل "پس اینطور بود" به "من اینگونه اراده کردم" بر ناامیدی چیره شوی.
ملیکا بشیری خوشرفتار
«نمیدانم دیگر چه میتوانم بگویم جز اینکه با کمک تو دریافتم خوب زندگی کردن یعنی ابتدا آنچه را ضروری است اراده کنی و سپس آنچه را اراده کردهای دوست بداری.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«فقط میتوانم بگویم در دو سال اخیر، از پیری خود بسیار ترسیده بودم، همان چیزی که تو آن را "اشتهای زمان" مینامی. من میجنگیدم، ولی کورکورانه. بهجای دشمن راستین، به همسرم حمله بردم و درنهایت، با درماندگی نجات را در بازوان کسی دیدم که خود راه نجاتی نمیشناخت که به من پیشکش کند.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
«یقین دارم که قویترین عامل بهبودیام شناسایی دشمن راستین بود. وقتی دریافتم که باید با دشمن حقیقی زمان، پیری، مرگ در افتم، متقاعد شدم که ماتیلده نه رقیب است و نه نجاتدهنده، بلکه مسافری است که در چرخهٔ زندگی، پابهپای من و با خستگی راه میسپرد. همین گام کوچک موجب رهایی عشقِ به زنجیر کشیده شدهام شد. فریدریش، امروز عقیدهٔ تکرار ابدی زندگی را دوست میدارم. درنهایت، حس میکنم میتوانم بگویم: "بله، من زندگیام را برگزیدهام. و بهدرستی برگزیدهام."»
ملیکا بشیری خوشرفتار
و اینکه نمیتوانم مانند تو به خورشید حقیقت خیره شوم.»
«و من گاه آرزو میکنم میتوانستم سایهای بیابم.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
برای ارتباط واقعی با یک فرد، ابتدا باید با خود مربوط شد. اگر نتوانیم تنهاییمان را در آغوش کشیم، از دیگری بهعنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست. تنها زمانی که فرد بتواند همچون شاهینْ بینیاز از حضور دیگری زندگی کند، توانایی عشق ورزیدن خواهد یافت؛ تنها در این صورت است که بزرگ شدنِ دیگری برایش مهم میشود. پس اگر فردی نتواند از یک زناشویی دست بکشد، آن زناشویی حکم مجازات را خواهد داشت.
ملیکا بشیری خوشرفتار
"هرکس باید میزان حقیقتی را که تاب میآورد برگزیند."
ملیکا بشیری خوشرفتار
«بله، مولر گفت دشمن واقعی "آروارههای طماع زمان" است. ولی حالا دیگر در برابر این آروارهها احساس درماندگی نمیکنم. شاید برای نخستین بار، احساس میکنم که زندگیام را اراده میکنم. زندگیای را که برگزیدهام میپذیرم. و حالا آرزو نمیکنم که کاش جور دیگری رفتار کرده بودم، ماکس.»
ملیکا بشیری خوشرفتار
"دشمن راستین را برگزین." این کلید حل مسئله است! همهٔ این سالها من با دشمنی کاذب میجنگیدم. دشمن واقعی نه ماتیلده، که سرنوشت بود. دشمن حقیقی پیری، مرگ و وحشت من از آزادی بود. ماتیلده را برای روبهرو نشدن با آنچه حقیقتاً نمیخواستم با آن مواجه شوم سرزنش میکردم! نمیدانم چه تعداد از شوهران، چنین برخوردی با زنانشان دارند.
ملیکا بشیری خوشرفتار
حجم
۴۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
حجم
۴۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
۳۶,۹۰۰۷۰%
تومان