بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب قوام | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب قوام

بریده‌هایی از کتاب کتاب قوام

انتشارات:انتشارات خیمه
امتیاز:
۴.۵از ۹۱ رأی
۴٫۵
(۹۱)
از محضر آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی بهره برد و از ایشان نیز اجازه‌ی اجتهاد گرفت. بااین‌همه نه او مشتاق بود که «آیت‌الله» خوانده شود و نه دوستانش به‌خاطر این القاب مرید وی بودند. همان‌که «آسیدمهدی» بخوانندش، کفایت می‌کرد.
میـمْ.سَتّـ'ارے
قوام، همراه عوام شد؛ اما عوام‌زده نشد. بلکه عوام را به دایره‌ی خواص رهنمون گردید.
میـمْ.سَتّـ'ارے
این دیگ ز خامی است که در جوش و خروش است چون پخته شد و لذت دم دید، خموش است
ツAlirezaツ
تا مدتی پیش که داستانی از برخورد وی با زنی گناهکار بر صفحات دنیای مجازی نقش نبسته بود، اسم وی حتی برای خیلی‌ها غریب بود.
ツAlirezaツ
‌می‌گفت «ما باید از بچه‌ها چیز یاد بگیریم. احتمال نمی‌دهید یک کودک چیزی بداند که ما نمی‌دانیم؟
sadeghi
آن‌شب با همسرش رفته بودند بیرون. آخر شب که به خانه برگشتند، دیدند اسباب و اثاثیه‌ی خانه وسط اتاق روی هم تلنبار شده. شست‌شان خبردار شد که دزد آمده. مرد دزد راه فراری نداشت. از پشت اثاث‌ها آمد بیرون. سرش را انداخت پایین. قوام سلام گرمی کرد. دزد شرمگین و بیمناک خواست فرار کند. اما قوام مانعش شد: «حالا که تا این‌جا آمدی صبر کن یک چایی با هم بخوریم، بعد برو!» دستش را گرفت و برد داخل اتاق. برایش چای و میوه آورد و حسابی پذیرایی کرد. ـ اهل کجایی؟ ـ خاک‌سفید. قوام رفت به فکر. بعد چند لحظه، قندان را برداشت و به مرد تعارف کرد: «این فرش دستی‌ها مال تو. برو باهاشان یک چرخ‌دستی بخر و میوه بفروش! هرچه هم که از بارت ماند و نخریدند، هر شب بیاور خودم می‌خرم.»
پناه
می‌گفت «ما باید از بچه‌ها چیز یاد بگیریم. احتمال نمی‌دهید یک کودک چیزی بداند که ما نمی‌دانیم؟»
علاقه مند کتاب
«شما این‌همه نمک خدا را خورد‌ه‌ای، چرا نمکدان می‌شکنی؟»
s.latifi
«می‌گویند قوام ریشش کوتاه است؛ به علما نمی‌خورد» . قوام پاسخ داد: ‌ «به اندازه‌ی ایمانم ریش می‌گذارم»
s.latifi
آن‌شب با همسرش رفته بودند بیرون. آخر شب که به خانه برگشتند، دیدند اسباب و اثاثیه‌ی خانه وسط اتاق روی هم تلنبار شده. شست‌شان خبردار شد که دزد آمده. مرد دزد راه فراری نداشت. از پشت اثاث‌ها آمد بیرون. سرش را انداخت پایین. قوام سلام گرمی کرد. دزد شرمگین و بیمناک خواست فرار کند. اما قوام مانعش شد: «حالا که تا این‌جا آمدی صبر کن یک چایی با هم بخوریم، بعد برو!» دستش را گرفت و برد داخل اتاق. برایش چای و میوه آورد و حسابی پذیرایی کرد. ـ اهل کجایی؟ ـ خاک‌سفید. قوام رفت به فکر. بعد چند لحظه، قندان را برداشت و به مرد تعارف کرد: «این فرش دستی‌ها مال تو. برو باهاشان یک چرخ‌دستی بخر و میوه بفروش! هرچه هم که از بارت ماند و نخریدند، هر شب بیاور خودم می‌خرم.»
عاطفه سادات
می‌گفت «امر به‌ معروف و نهی از منکر بر همه واجب است. اما... اما... اما... طوری بگو که قلب گنهکار نشکند! اگر می‌بینی دارد نمازش را غلط می‌خواند، تو درستش را با صدای بلند بخوان که او متوجه شود. کاری نکن که او را به لجاجت بیندازی و بگوید من اصلاً برای دلم می‌خواهم نماز بخوانم» .
s.latifi
خوش‌مشرب بود. اخلاقش جوری بود که دیگران را جذب می‌کرد؛ حتی غیرمسلمان‌ها را. همین اخلاق خوش بود که یک تیمسار بهایی ارتش شاه را هم مریدش کرده بود. جوری‌که برای دیدن قوام بار‌ها به منزلش رفته بود و هرگاه او را می‌دید، از شدت علاقه، مقابلش تعظیم می‌کرد. قوام یک‌روز به او گفته بود: «خودت بهایی هستی، باشد. اما دیگران را بهایی نکن!»
میـمْ.سَتّـ'ارے
می‌گفت «امر به‌ معروف و نهی از منکر بر همه واجب است. اما... اما... اما... طوری بگو که قلب گنهکار نشکند! اگر می‌بینی دارد نمازش را غلط می‌خواند، تو درستش را با صدای بلند بخوان که او متوجه شود. کاری نکن که او را به لجاجت بیندازی و بگوید من اصلاً برای دلم می‌خواهم نماز بخوانم» .
میـمْ.سَتّـ'ارے
این دیگ ز خامی است که در جوش و خروش است چون پخته شد و لذت دم دید، خموش است
sadeghi
«من ز دربار حسین بن علی ما‌هانه دارم کی دگر چشم طمع بر مردم بیگانه دارم تا گرفتم دستخط نوکری از مادر او بر در شا‌هان عالم منصبی شا‌هانه دارم»
محمد عمار
مکرر می‌گفت: «به فردا چه کار داری که از غیب باخبر شوی؟ مگر خدا تکلیف فردا را از تو خواسته؟ وظیفه‌ی امروز را از تو خواسته‌اند. چه کار داری که درون مردم را بخوانی؟ مطمئنی که اگر درون مردم را بیابی نفس تو از آن برای خودش استفاده نمی‌کند. هر کسی غیر از معصوم از آینده خبر دهد قطعی نیست. چون با یک دعا و صدقه امر تغییر می‌کند» .
مینا
«نوکری ننگ است اما گاه دارد افتخار هر که نوکر بر حسین شد پادشاهی می‌کند»
آسمان
پس از درگذشت آیت‌الله شیخ محمدتقی شیرازی، آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی مرجعیت شیعه را عهده‌دار شده بود. یکی از علمای تهران مرجعیت او را برنمی‌تافت. می‌گفت: «اعلم از او هم بین عالمان فراوان پیدا می‌شود» . قوام بالای منبر به این مسئله اعتراض کرد و ‌گفت: «خدا اراده کرده یک نفر را بزرگ کند. شما چرا ناراحتی؟»
ادریس
حکایت دیروز و امروز نیست. مردمان این دیار، قرن‌هاست دل در گرو مهر حسین (ع) بسته‌اند و بر مصیبت شهادت او و فرزندان و یارانش گریسته‌اند.
ادریس
شاید این تنهایی مصداق این ابیات استاد شفیعی کدکنی باشد که: گه دهری و گه ملحد و کافر باشد گه دشمن خلق و فتنه‌پرور باشد باید بچشد عذاب تنهایی را آن‌کس که ز عصر خود فراتر باشد.
کاربر ۸۲۵۶۱۳

حجم

۹۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۸ صفحه

حجم

۹۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان