بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرگ ایوان ایلیچ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مرگ ایوان ایلیچ

بریده‌هایی از کتاب مرگ ایوان ایلیچ

نویسنده:لئو تولستوی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۷۵ رأی
۳٫۷
(۱۷۵)
می‌پرسید: «ولی آخر این‌همه رنج برای چیست؟» و ندا جواب می‌داد: «دلیلی نیست! برای هیچ!» و همین.
Hamid
پیوسته در تنهایی به همان معمای ناگشودنی می‌اندیشید. «یعنی چه؟ آیا به‌راستی باید مرد؟» و ندای درونش جواب می‌داد: «بله، حقیقت است و باید مرد.» می‌پرسید: «ولی آخر این‌همه رنج برای چیست؟» و ندا جواب می‌داد: «دلیلی نیست! برای هیچ!» و همین.
Javad
در انظار مردم، در راه اعتبار و عزت بالا می‌رفتم و زندگی با همان شتاب از زیر پایم می‌گذشت و از من دور می‌شد... تا امروز که مرگ بر درم می‌کوبد.
fatii.ebii
مبالغه یعنی چه؟ تویی که نمی‌بینی. او از همین حالا مرده! به چشمانش نگاه کن. بی‌نور بی‌نور. آخر چه‌اش است؟
Sara Keshavarz
«اگر من با یقین به تباه کردن نعمت‌هایی که به من داده شده بود از دنیا بروم و هیچ راهی برای اصلاح این حال نباشد، آن وقت چه؟»
pegah
«ولی آخر این‌همه رنج برای چیست؟» و ندا جواب می‌داد: «دلیلی نیست! برای هیچ!»
Nazanin
در آغاز زندگی‌ام یک نقطهٔ روشن وجود داشت و بعد از آن پیوسته رو به ظلمت پایین می‌روم و پیوسته بر سرعت سقوطم افزوده می‌شود.
fuzzy
در مدرسهٔ حقوق که بود کارهایی می‌کرد که پیش از آن در نظرش پلیدکاری‌هایی سیاه می‌بود و چون به آن‌ها تن می‌داد از خود سخت بیزار می‌شد. اما بعد که دید همین کارها را بلندپایگان و قوی‌دستان نیز می‌کنند و آن‌ها را خطا نمی‌شمارند بی‌آن‌که عقیدهٔ خود را عوض کند و آن‌ها را کارهای خوبی بداند زشتی آن‌ها را از خاطر زدود و هر وقت نیز که به یادشان می‌افتاد از ارتکاب آن‌ها دلتنگ نمی‌شد.
Javad
سیمایش سخت عوض شده بود و نسبت به آخرین دیدارشان لاغر، ولی مثل همهٔ مردگان زیباتر و خاصه گویاتر از زمان زندگی‌اش بود. حالت این چهره حکایت از آن می‌کرد که آن‌چه کردنی بوده کرده است و به شایستگی.
Sara Keshavarz
کند. دلش می‌خواست مثل طفلی که ناز و نوازشش می‌کنند رویش را ببوسند یا برایش اشک بریزند و دل‌داری‌اش بدهند
رِ
ایوان ایلیچ در اواخر این دوران تنهایی، که پیوسته روی کاناپه افتاده و رو به جانب پشتی آن گردانده بود، تنها در دل شهری شلوغ، تنها میان دوستان و خانواده‌های فراوان، تنها چنان، که تنهاتر از آن، نه در ته دریا ممکن بود نه روی زمین، در این تنهایی هولناک، فقط در خیال زندگی می‌کرد و گذشتهٔ خود را وا می‌پیمود.
وحید
اما علاوه‌براین افکار همان فکر مرگ یک دوست نزدیک در دل دوستانی که این خبر را می‌شنیدند، طبق معمول، احساس شادی خاصی پدید می‌آورد. خوشحالی از این‌که او مرد و من نمردم.
" یک تکه تنهایی "
کارهایی می‌کرد که پیش از آن در نظرش پلیدکاری‌هایی سیاه می‌بود و چون به آن‌ها تن می‌داد از خود سخت بیزار می‌شد.
رِ
«تمام آن‌چه برایش زندگی کرده‌ای و می‌کنی دروغ است و فریبی که زندگی و مرگ را از تو پنهان می‌دارد.»
rahim alimardanloo
در آغاز زندگی‌ام یک نقطهٔ روشن وجود داشت و بعد از آن پیوسته رو به ظلمت پایین می‌روم و پیوسته بر سرعت سقوطم افزوده می‌شود
رِ
می‌خواهم این‌قدر عذاب نکشم. می‌خواهم زندگی کنم
Alireza
زندگی یک رشته رنج‌هایی بود که مدام شدیدتر می‌شد و با سرعت پیوسته فزاینده‌ای به‌سوی پایانش، که عذابی بی‌نهایت هولناک بود می‌شتابید
رِ
زندگی زناشویی، گرچه با آسایشی نسبی همراه است در حقیقت مسئلهٔ بغرنج و توان‌فرسایی است، به‌طوری که انسان برای این‌که بتواند تکلیف خود را ادا کند یعنی بتواند زندگی آبرومندانه و در برابر جامعه عزت‌بخشی داشته باشد باید در قبال آن، چنان‌که در قبال کار اداری به‌رفتار سنجیده و خاصی برای خود بپردازد.
Mobina
بر درماندگی خود می‌گریست و بر تنهایی سیاه خود و از سنگدلی آدم‌ها و از بی‌رحمی خدا که رهایش کرده بود.
Hamid
در پایان تحصیل به لیبرالیسم نیز گرایید، اما همیشه اندازه نگه می‌داشت و این اندازه را غریزه‌اش به‌دقت برایش معین می‌کرد.
سپهر

حجم

۷۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

حجم

۷۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۳ صفحه

قیمت:
۲۵,۵۰۰
۱۲,۷۵۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد